دهه ی پنجاه خورشیدی، سالهای اعتقادات راسخ، سالهای نزاعهای ایدئولوژیک، سالهای بیانیهها و اطلاعیهها، سازمانها و مبارزات انقلابی، بحثهای بیانتها درباره ی جبهه، حزب طبقهی کارگر، سالهای برحق بودن مبارزهی مسلحانه پیشتاز، مائوئیسم، بورژوازی کمپرادور، خردهبورژوازی، اپورتونیسم، رویزیونیسم، سالهایی که آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی، حقوق بشر، برابر حقوقی زنان، اقوام، مذاهب، همه و همه از چهارچوب بینش مبارزهی طبقاتی میگذشت و صداقت انقلابی در جانفشانی و عملکرد مبارزاتی جستجو میشد.
در این دوره بود که چریکهای فدائی خلق پا به عرصه ی وجود گذاشتند.
چریکها فرزندان مردمی از لایه های مختلف جامعه بودند با ارزشها، عادتها و سنتهای خانوادگی و فرهنگی گوناگون که به خانه های تیمی روان شدند و هرکدام با اخلاق، روحیات و سلیقه های متفاوت در کنار هم به نبردی مشترک روی آوردند.
در سالهای پایانی رژیم شاه، فرهنگ و سنت و آداب و رسوم قدیمی و مذهبی، همچنان بخش اعظم جامعه و خانواده های ایرانی را زیر سیطره ی خود داشت؛ هرچند در یکی دو دهه ی پایانی، زنان از نظر حقوق اجتماعی امتیازاتی به دست آورده بودند. اما بخش وسیعی از کشور بهکندی از زیر سلطه ی رسوبات دیرینه بیرون می آمد و مقاومت فرهنگی در زیر پوست جامعه ادامه داشت.
در چنین شرایطی طبیعی است که دختران به مراتب با محدویت خانوادگی، رسومات و فشارهایی مانند آبرو، حیثیت خانوادگی و «حرف مردم» روبرو بودند. با وجود موانع و مشکلات فرهنگی که ریشه در بطن جامعه و فرهنگ اجتماعی و خانوادگی داشت، دختران جوان پا به پای پسران از جنبش نوپا حمایت و به شکلهای مختلف به آن یاری رساندند.
ما که از فقر و بیعدالتی در جامعه رنج میبردیم با همدری و انساندوستی و عدالتخواهی به فعالیت سیاسی روی آوردیم.
من از نسل آن زمانم، از کودکی و نوجوانی با مفهوم فقر و بیعدالتی آشنا شدم. کنجکاو و پرسشگر بودم که بدانم علت وجود بدبختی و رنج مردم چیست؟ وقتی خواستم از طریق مطالعه و شناخت جامعه حرکت کنم، تمام راهها را به روی خود بسته دیدم.
در دبستان، وقتی همکلاسی ام دفتر برای نوشتن مشق نداشت؛ دیگری که با کفش پاره و سوراخش به مدرسه میآمد و خجل و شرمنده بود؛ همکلاسی دیگرم نانی برای خوردن نداشت و با سه روز گرسنگی زرداب قی میکرد و بیهوش میشد؛ وقتی پسر همسایه یک قران پول میگرفت احساس میکرد ثروتمندترین بچه ی دنیاست؛ وقتی فاطمه کارگر خانه های ثروتمندان با دستان پینهبسته و پوست ترکیده اش که خون از آن بیرون میزد، لباسها را در آب سرد زمستان میشست و مادرم برای التیام به او وازلین میداد؛ وقتی همسایه پولی نداشت تا برای کودک بیمارش دارویی بخرد و با اشک چشمانش نظاره گر تنفس سنگین اش بود...؛ چگونه میتوانستم به آن همه فقر بی تفاوت باشم، آن را ندیده بگیرم، علتش را نپرسم و چاره ناپذیرش بدانم.
اواسط دهه ی چهل من دختری چهارده پانزده ساله بودم که با راهنمائی دایی ام زنده یاد رحیم کریمیان، رمانهای اجتماعی چون بینوایان، مادر ماکسیم گورکی، جک لندن، رزفرانس، همینگوی و ... مطالعه کردم، چشمانم به روی مسائل اجتماع گشوده شد.
اگر تا آن زمان فقط در اطراف خود، نظاره گر تبعیض و شکاف اجتماعی بودم، اینک دریافتم که انسان موجودی اجتماعی است و در هر جایی که زندگی میکند نمیتواند فقط به خود بیندیشد و به همنوعانش بی تفاوت باشد که بعضی از آنان به نان شب هم محتاج بودند.
تو که از محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی!
روزی که در ویترین تنها کتابفروشی شهر ساری، کتاب خوشه های خشم جان اشتاین بک را دیدم و برای خرید مراجعه کردم فروشنده گفت: همین یکی است! فروشی نیست! پرسیدم خُب کتاب خرمگس را داری؟ با نیمخندهای گفت: دختر جان، با این کتابها چکارداری؟ در این سن و سال برو رمانهای عاشقانه بخوان! از این کتابها زیاد دارم. مرد جوانی که روی چهارپایه نشسته و ظاهراً مشغول روزنامه بود، سرش را بلند کرد و نگاهی به من انداخت! فردای آن روز رئیس دبیرستان مرا برای بازجوئی به اتاقش فراخواند. بعد از نصیحت زیاد، توصیه کرد که به جای کتابهای «آنچنانی!» بروم «زن روز» بخوانم. و گرنه، گزارشم را به «مقامات بالاتر» خواهد فرستاد. اینجا بود که فهمیدم اگر بخوانم و بخواهم که بدانم در دنیا و کشورمان چه میگذرد، علت این وضعیت چیست و ...؟ راه همواری در پیش نخواهم داشت. کاش این مشکلات فقط همین بود. من به عنوان یک دختر جوان با قید و بندهای خانوادگی و فرهنگی هم روبرو بودم که فشار مضاعفی را بر اکثر دخترانی چون من وارد میکرد.
کمی دیرتر دانستم تنها من نیستم که به این مسائل حساسیت نشان میدهم، صدها و هزاران دختر دیگر هم فقط به خود نمیاندیشند.
از آنجا که دیکتاتوری همه ی راههای انتخاب آزادانه و قانونی را به روی نسل جوان تشنه ی آگاهی بسته بود، جوانان پرشور و جستجوگر به سوی افکار انقلابی و رادیکال مارکسیستی- لنینیستی یا اندیشه های سیاسی- مذهبی انقلابی روی آوردند. چنین بود که هریک جداگانه، برای نجات هم میهنان محروم و رنجدیده ی مان، چاره را در مبارزهای بی امان علیه خفقان رژیم شاه دیدند؛ مبارزهای که در آن هرگونه مدارا با دشمن مردم، تزلزل و سستی جلوه میکرد.
سختگیریها را از خودمان آغاز کردیم. به تدریج تمام پیوندهای خانوادگی و هر آنچه را که مانع راه مبارزه به نظر میرسید کنار گذاشتیم. حتا عواطف عاشقانه را در خودمان سرکوب کردیم؛ به این باور رسیدیم تا وقتی ظلم هست و هم میهنانمان در رنج و بدبختی به سر میبرند، دیگر جایی برای عشق ورزیدن نیست. برای این که بهتر با دشمن مردم و ارگانهای آن مبارزه کنیم، تمام مدارک شناسائی و عکسهای خانوادگی را از بین میبردیم. باید با خانوادهی خود برای همیشه وداع میکردیم. ازدواج و برقراری روابط عاطفی ممنون بود. ما خودمان را برای مبارزهای خونین، دستگیری و شکنجه و اعدام آماده میکردیم. در این راه بهترینهایمان را از دست دادیم، شکنجههای بسیار دیدیم و همه را جزو مبارزه میدانستیم. بر خاموش شدن شمع زندگی عزیزی، حتا حاضر نبودیم قطرهی اشکی به چشمانمان راه یابد زیرا بروز احساسات انسانی مان مانعی در راه مبارزهی قاطعانه به حساب میآمد. آری؛ ما تمام توان خود را بدون هیچ تفکیک جنسیتی در راه مبارزه گذاشته بودیم. بر این نظر بودیم که عمر متوسط هر چریک شش ماه بیشتر نخواهد بود.
گرچه زنان پیش از مبارزهی چریکی در مبارزات ملت ایران حضور داشتند و زندگی تشکیلات حزبی را هم تجربه کرده بودند. ولی متأسفانه مبارزات آنان توسط حکومت سرکوب و نابود شد و حتا تجارب آنان به نسل بعدی که من هم یکی از آنها بودم نرسید. در پی شرکت زنان در مبارزهی چریکی، موج به کلی تازهای از رویآوری زنان به مبارزهی سیاسی آغاز شد. فقط شمار نهچندان زیادی به فعالیت چریکی ملحق شدند. آن نوع مبارزه با جنگ و گریز دائمی، نمیتوانست طیف بزرگی از زنان علاقمند را سازمان دهد و به رشد فکری و سیاسی آنان کمک کند.
شرایط مبارزهی چریکی بسیار سخت و طاقت فرسا بود. زنان با توجه به ویژگیها و عواطف زنانه در شرایط مبارزهی مسلحانه گرچه پابهپای مردان در همهی عرصه ها بدون تبعیض شرکت داشتند، در واقع فشار و سنگینی بیشتری را تحمل میکردند. هر ماه و سال تعدادی از رفقای چریک در درگیری ها کشته میشدند و بعضی از آنان که زنده دستگیر شده بودند شکنجه و اعدام میشدند. دربدری و فرار دائمی، سازماندهی مکرر و متلاشی شدن واحدهای تشکیلاتی و...، فشار زیادی بر احساس و عواطف همهی چریکها وارد میکرد. زنان با کوشش مضاعفی جلوی احساسات خود را میگرفتند تا نقطه ضعفی نشان ندهند. چگونه میتوان در قالب کلمات و جملات، زندگی در شرایط نیمهگرسنگی، جنگ و گریز و یا گریز مستمر، از دست رفتن مداوم وسائل و اموال سازمانی و منابع انسانی و ارتباطات و کمکهای پشت جبه های و مالی و به طور کلی زیستن در زیر سایه مرگ و کشته شدن «در هر لحظه» را به تصویر کشید! زنان دوشادوش مردان در راه رهائی از ستم و استبداد و خودکامگی، بدون هیچ ادعا و خواستهای مستقل، مبارزه میکردند. سازمان چریکهای فدائی خلق ایران معتقد به برابر حقوقی زنان و مردان و رفع هرگونه ستم جنسیتی بود اما این اصل را یکی از ارکان مبارزه طبقاتی و برقراری عدالت اجتماعی میدانست و اصولاً فرصتی برای سازماندهی مستقل مبارزهی زنان هم نداشت.
زنان و مردان چریک قهرمان نبودند. مانند من و تو خوانندهی این سطور انسان بودند، جوان و پرشور بودند، دلی تپنده و قلبی مهربان آکنده از مهر و دوستی خلق، کارگران و زحمتکشان و همهی محرومان و ستمدیدگان جامعه داشتند. با ظالمان و استثمارکنندگان، با دزدان و غارتگران اموال ملت سخت دشمن و خواهان مجازات آنها بودند. در این راه بسیاری از دست رفتند و معدودی مانند من باقی ماندند *.
یاد و خاطرهی جانباختگان راه آزادی گرامی باد!
25 فوریه 2021 استکهلم
*توضیح: بخشی از خاطراتم را از دورهی فعالیت چریکی را در کتاب «راهی دیگر» جلد اول، نوشتهام. این کتاب روایتهائی «در بود و باش چریکهای فدائی خلق» است که به کوشش تورج اتابکی و ناصر مهاجر گردآوری شده است.
* عکس شهدای زن فدایی
افزودن دیدگاه جدید