صدایش می لرزد؛ عمو سخت است دل کندن و رفتن به جائی که هیچ چیز در باره اش نمی دانید. اما اینجا دیگر واقعاً قابل زندگی نیست. تنها مشکل حکومت نیست؛ در این چهل سال خیلی چیزها عوض شده رابطه ها تغییر یافته. شما نبودید، نمی توانید تجسم کنید. من نوشته های شما را می خوانم، ببخشید اگر این حرف را می زنم ، شما هنوز تصورتان زمانی است که ایران را ترک کرده اید. هنوز فکر می کنید مردم همان طور مانده اند که در خاطرتان است. این ها واقعاً مردم را عوض کرده اند. بلائی سر مردم واین ممکت آوردهاند که قابل تصور نیست.
آن نسل شما بیشترشان از دور خارج شده اند. این جا هر کس به فکر اینه که گلیم خود را به هر قیمت، به هر شکل که شده از آب بیرون بکشد. دیگر هیچ پرنسیب اجتماعی و اخلاقی وجود ندارد. قبح همه چیزفرو ریخته. مردم باور به هیچ چیز ندارند؛ هیچ کاری از صمیم قلب و از روی اعتقاد صورت نمی گیرد؛ هر کس هر جا، به هر چیز که دستش برسد از برداشتن آن یا بهتره بگم از تاراج آن دریغ نمی کند؛ چرا که میبیند مملکت شده بچاپ بچاپ. بالائی ها میلیاردی می دزدند، اگر آن اندک باقیمانده را ندزدند، باید گرسنه بمانند، تا کسی دیگر بدزدد . اسم دزدی شده "دفاع از حقم".
تکلیف اون کسی هم که دستش نمی رسد یا باید تن به زندگی و گذران سخت بدهد و یا این که قید بسیار چیز ها بزند وارد مناسباتی بشود که متاسفانه هر کار خلافی در آن مباح است. از قاچاق گرفته تا هزار کلک بازی دیگر!
تازه این تهران است، پایتخت. مناطق محروم که جسابشان با کرام الکاتبین است. از کولبران بدبخت کردستان بگیرید تا قاچاچیان بدبخت دو متر پارچه و چند کیلو چائی بلوچستان .
هیچ امنیتی برای هیچ کس، برای بچه هایمان نیست. در هر قدم یک خطر سر راه بچه ها قرار گرفته. وقتی صبح بچه ات از در خارج می شود ولو این که بهترین مدرسه بفرستی دلت می لرزد، نمی دانی کدام برنامه را دارند توی کله بچه ات فرو می کنند. نمی دانی در مسیرش چه چیز هائی را خواهد دید از معتادان نشسته کنار خیابان ها تا بزن بزن و چاقو کشی و حرف های رکیکی که می شنود.
یکی از همکارانم می گوید از گشتن جیب لباس های پسرم از کاویدن مخفیانه اطاقش نفرت دارم. اما ناگزیرم! وحشتناک است یافتن چاقوئی پنجه بکسی و خدای نکرده موادی. نمی دانم حال خودم را وقتی پنجه بوکس در جیب شلوار پسرم پیدا کردم برایت تعریف کنم. وحشت کردم نمی دانستم! حالا هم نمی دانم چکار کنم؟ نمی دانم آن بیرون بین جوان ها چه می گذرد؟ برخود کنم، پنجه بوکسش را بگیرم چه میزان به اعتماد حریم خصوصیش لطمه زده ام؟ خودمان از سرک کشیدن حکومت به حریم خصوصی انتقاد می کنیم! آن وقت دست در جیبش می کنیم .
فکر می کنم این پنجه بوکس به نوعی دفاع از شخصیتش است، در مقابل تهاجمی که هر لحظه می تواند به وی صورت بگیرد. اگر نتواند از خود دفاع کند، باید تن به بزدلی بدهد. اگر ندهد در گیر شود چه بلائی سرش می آید؟ جهنم شده نمی دانم چه کار کنم؟ گیرم که بگیرم ، فردا چه که همه کارش مخفی تر خواهد شد. چه مملکتی شده که بچه های نو جوان باید پنجه بوکس داخل جیبشان بگذارند بروند مدرسه!
دو روئی ما در رفتار مان در خانه و رفتار مان دربیرون. دلم نمی خواهد با همین دو روئی بچه ام را بزرگ کنم. دلم نمی خواهد ترس و لرزم را به بچه ام منتقل کنم . عمو واقعا نمی توانید تجسم کنید چه رقابتی بین همین دکتر ها که یکیش هم من باشم برای پولدار شدن ،برای در آمد بیشتر داشتن وجود دارد. از هر تاجری بدتر شده ایم.تمام مدت حساب کتاب. دنبال جائی برای سرمایه گذاری از گرفتن سهمی از فلان بیمارستان خصوصی تا پیدا کردن زمین مناسب برای ساخت وساز ، پیدا کردن فلان واسطه در شهر داری و ... این حال و روز اکثر پزشکان مطرح این کشوره.
من به شخصه دیگه نمی تونم ادامه دهم. کاش خیلی وقت پیش این تصمیم را می گرفتم . هی گفتم صبر کن وضع بهتر می شود. بهتر نشد که هیچ روز به روز بدتر شد. من که به شخصه هیچ امیدی ندارم. هیچ چشم انداز روشن ومثبتی نیست؛ چطور می شود در جائی که هیچ امیدی به بهبود آن نمی بینی ماند و با جان ودل کار کرد؟
یک سرطان پیشرفته و ریشه دار به نام اسلام، بنام آخوند، بر تار و پود این کشور چنگ انداخته! دارد هست و نیست این ملت را به باد می دهد. وقتی طاعون می آید، باید دست زن و بچه ات را بگیری و به دور ترین جای ممکن بگریزی. از طاعون سیاه جمهوری اسلامی باید گریخت.
درد دلش فراوان است. می گویم چشم من هر کاری که از دستم بیاید کوتاهی نمی کنم قدمتان روی چشم.
ادامه دارد
افزودن دیدگاه جدید