آیا چیز چندانی رخ نداده است؟!
پردههای پی در پی نمایش رسوای حکومتی و نیز نتیجه از پیش معلوم این "انتخابات" فرمایشی، بقدری روشنگر صحنهاند که نیازی به تفسیر ژورنالیستی آن احساس نمیشود. در همین زمینه انصافاً تا اینجا هم کم نگفتهاند. آنچه در این رابطه لازم است همانا رفتن به کنه موضوع و واکاوی ژرف پسزمینه و پیامدهای رخداد عدم مشارکت در چنین ابعاد ملی است. این پشت کردن دامنگستر به برنامه حکومتی را باید نقطه چرخشی مهم در سپهر سیاسی ایران ارزیابی کرد و به شناخت چیستی واقعه روآمده برخاست. امید که مباحث در باره انتصابات صورت گرفته چنین جهت و عمقی به خود بگیرند.
قصد قضاوت پیرامون نتایج این "انتخابات"، برندگان و بازندگان و حد باخت و پیروزی هر یک از بازیگران صحنه را نداشتم و ذهنم بیشتر مشغول پسامدهای آن است. اما وقتی آدمی میشنود و یا میخواند که در رابطه با این "انتخابات" سخن از "همه برنده شدند" و یا برعکس "همگی باختند" میرود و یا با آدرس دادنهایی از نوع ناکجاآبادی مواجه میشود، سکوت را غیر جایز و بی معنی مییابد! چنین قضاوتهایی، یعنی اینکه چیز چندانی رخ نداده و کشاکشهای کلان جاری در کشور خیلی هم مهم نیستند. این نوع برخوردها، جز کور کردن دریچه جهت فهم جوهر تحولات نیست و طرفه اینکه عموماً هم از درون طیف موسوم به اصلاح طلبی محافظه کار آب میخورند.
هم ادب نقد و هم نقد رفتار!
جا دارد بگویم که مشابه و هم جنس با اینها را در بحثهای جاری میان شبکههای جمعی نیز شاهد هستیم که در انها گاه نقد رفتارهای سیاسی تحت الشعاع رعایت ادب نقد قرار میگیرد! احترام به حقوق نظر مخالف و عمل به فرهنگ نقد گرچه بسیار ارزشمند است و خوشبختانه در مناسبات سیاسی ما ایرانیان هم رو به رشد دارد، اما این اگر بخواهد از شفافیت نقد مضمونی بکاهد و موجب کوری سوگیریهای سیاسی شود فقط به درد تعارفات سنتی میخورد و بس. باور به پلورالیسم با رویکرد گریز از چالشگری و در شکل موضع گیری نا روشن، چیزی جز دور زدن سیاست ورزی میدانی نیست.
آخر سیاست چیست مگر داشتن داعیه و ارایه آن و پذیرش مسئولیت صریح در قبال پیشنهادی که عرضه میشود؟ سیاست، عمل مشخص به سخن معین و به چالش کشیدن سیاست آلترناتیو و نقد سیاستی دیگر است. اینکه گفته شود هم این سیاست حق دارد و هم آن سیاست و نیز اینکه همه برنده شدیم یا همگی بازندهایم نشان از نوعی سرگشتگی دارد! این نوع کلی گفتنها اگر هم موجب گیج سری و تولید ابهامات نشوند که میشوند، دستکم کمکی هم به روشن کردن صحنه نمیکنند. اصولاً وقتی نتوان در مواجهه با نتایج یک سیاست، برندگان و بازندگان را شناسایی و داوری کرد، ورود در سیاست هم بی معنی است!
نیروی تغییر، برنده واقعی
برنده اصلی این "انتخابات" طیفی است متشکل از نیروی تحریم، عدم مشارکتیها و رای باطلیها که مهر خود را بر این برنامه حکومتی کوبیدند و در مبارزه کلان میان جامعه و جمهوری اسلامی افقی تازه گشودند. اقدام این طیف – صرفنظر از اقلیت بسیار کوچکی از آن که در مقوله بی تفاوتی میگنجند – در اساس از آگاهی و شعور و بلوغ سیاسی برمیخاست و از تصمیمی که پشتوانهاش اراده برای تغییر است. مجموعهای که، در برابر زور و ارعاب و وعده و فریب حکومت ایستاد و "نه!" بزرگ از دل خود بیرون داد. حتی اگر قرار باشد آمار دروغ حکومت را مبنا قرار دهیم، در روز ٢٨خرداد ١٤٠٠ بیش از ۶٠ درصد حائزین شرایط دست رد بر سینه حکومت زدند.
حال آنکه در طیف مقابل یعنی رای ایجابی، گذشته از رای سازیها و رایخوانیها در اینجا و آنجا، و نیز بازی گیج کننده قرار گرفتن همزمان پای چند نوع "صندوق"، تمهیداتی چون تطمیع و تهدید نقش بسیار جدی در تولید رای داشتند. در مواجهه دو طیف رای و غیر رای این "انتخابات"، مبارزه سیاسی در ایران عملاً به نوعی از رفراندم فراروئید و در آن نیروی اجتماعی خواهان تغییر قد برافراشت و شکفت. این پیروزی، لحظهای از مسیر گذار است که آثار خود را در آینده سیاسی نزدیک، بیشتر و روشنتر نشان خواهد داد.
بازنده بزرگ!
آنی که شکست اصلی را در این "انتخابات" نصیب برد، خود جمهوری اسلامی بود! خامنهای البته در محدوده لحظه جام پیروزی سرکشید و توانست برنامه خود برای نشاندن یک فرد دست آموز بر اریکه ریاست قوه مجریه را مو به مو به اجراء نهد، اما چنین فتحی فقط به بهای بیشترین انفراد نظام در قبال جامعه و گسیختگی فزونتر در صفوف خود حکومتیها ممکن بود و حاصل شد. با این بازی سیاسی جمهوری اسلامی گام باز بزرگتری در جهت اتکاء بر سرنیزه به جای حمایت اجتماعی برداشت که این، برای هر حکومتی، شتابگیری سوی نیستی است.
جمهوری اسلامی اکنون خود را در کراهتی چون آیت الله قاتل به تماشا نهاده که هم با پرونده سیاه در سطح بین المللی روبروست و هم با بدنامی و ننگ جاودانه در سطح جامعه ایران و مظهری از جهالت و بیرحمی. بعلاوه ولایت اینک بی پردهتر و بیواسطهتر در برابر جامعه قرار دارد و به ناگزیر بر او شکستن طلسم گریز از مسئولیت تحمیل خواهد شد. شکاف مردم و حکومت سرعت گرفته و با تنگتر شدن حلقه محاصره مدنی ولایت، مسیر گذار از جمهوری اسلامی هموارتر شده و راس نظام خود را تنهاتر خواهد یافت. شکست نظام در قبال تحریم ١٤٠٠ جامعه، در چشم انداز شفافتر رخ خواهد نمود.
بزرگترین بازندگان!
اصلاح طلبان، نه فقط ناکام بزرگ این بازی بودند که با رفتن به پای خود در دامگه ولایت، باقیمانده اعتبار هنوز داشته را نیز باختند. جز مهندس موسوی و تعدادی از فعالان اصلاح طلب که حاضر نشدند با داو گذاشتن حیثیت خود پای صندوقهای حکومتی چمباتمه زنند، سران و اکثر گردانندگان این جریان با در پیش گرفتن گزینه تحقیر شراکت بی جیره و مواجب در انتصابات ولایی، در سرازیری استمرار طلبی شیرجه رفتند. آنها به خیال آچمز کردن حریف به میدان آمدند اما با پاسخ گرفتن بیشترین آچمز شدگی تاریخی نتوانستند حتی ٥ درصد از کل صاحبان حق رای را حائز شوند. این یعنی، به صدا درآمدن ناقوس مرگ سیاسی آن به عنوان یک جریان نافذ و تجزیه اجتناب ناپذیر آن بیشتر از قبل.
"انتخابات" ١٤٠٠ فقط شکاف شکل گرفته از مدتها قبل میان رهبری این جریان با پایگاه اجتماعی از دست دادهاش را تعمیق نبرد بلکه شکاف را در گسست قطعی از همدیگر تثبیت کرد. رفتار محافظهکاران جریان اصلاح طلبی که وجه غالب آن را تشکیل میدهد، نشان داد که بیشترینه آنان تا کجا گره خورده با حفظ و بقای نظام هستند. واکنش بجایی که بدنه اجتماعی قبلاً دلبسته این جریان در برابر رهبری آن از خود بروز داد، انشقاق در اصلاح طلبان را تسریع خواهد کرد که این خود، نیاز مبرم جنبش تحول خواهی در ایران برای عبور از این نظام است.
و بیشترین بازندگی اما از آن نگهداران نظام بود!
بزرگترین بازندگان این ماجرا، ان دسته از اصلاح طلبان برون ساختاری بودند که به عنوان اصلاح طلب "چپگرا" و سکولار نه فقط از هیچ ترفند و اتهام زدنی علیه سیاست اپوزیسیونی تحریم باز نایستادند بلکه با ترک حتی بی رمقترین مواضع اپوزیسیونی خود، به تمامی در میدان حکومت رقصیدند. آنانی که، در جریان این بازی حکومتی انواع تناقضات از خود را به نمایش گذاشتند و به هر ریسمان در این مسیر پر نوسان چنگ زدند. هر پیشگویی کردند خطا از آب درآمد و بارها و بارها هم کیش مات شدند.
اینان با دچار آمدن به ورشکستگی سیاسی که البته چیزی جز بازتاب شکست سیاسی جمهوری اسلامی نیست، اینک در فرجام شوم خود سر از فروپاشیدگی سیاسی درآوردهاند. واقعیتی اجتناب ناپذیر در انتهای مسیری که برگزیدند و تاختند. تتمه پرونده اپوزیسیونیشان بسته شده و اکنون با آویختن مدال ورود در سیستم بر سینه، ماراتون دیرینه را به آخر خط رساندهاند. بزگترین آسیبی که این اقلیت محض به چپ ایران زدند و میزنند، در آنست که به راستگرایان مخالف جمهوری اسلامی میدان دادهاند تا با نواختن از لحاظ سیاسی توجیه پذیر اینان، تصفیه حساب راست اجتماعی با جنبش چپ را پیش ببرند!
نیکخواهی فقط به ضرب نقد مستمر!
به بیداری استمرار طلبان اعم از دین محور متعلق به سیستم و یا سکولار چشم انتظار پذیرفته شدن در سیستم، امید چندانی نیست و دستکم نه حالا حالاها. ولی این نباید باعث شود که نیروی تحول، آرزوی نیکخواهانهاش برای به خودآمدن کسانی از اینان را از دل و سر خویش بیرون نهد. اگر در میان اینها بخشی دانسته و بخشی نادانسته رسالتی جز شکاف افکنی در جبهه گذر از جمهوری اسلامی روی دست نگرفته و هنوز هم گام زنان در خدمت "اصلاح نظام"، "تغییر در حکومت" و "تغییر رفتار رهبری" این نکبت از دوش خود بر زمین نمینهند، نیروی تحول خواهی اما نباید به مقابله به مثل برخیزد.
نیروی باورمند به گذار و کوشا در این راه لازم است بر تعهد خود به تجمیع قوا برای گذار از جمهوری اسلامی به موقعیت سکولار دموکراسی عمل کند و در وفاداری به چنین رسالتی، از خود پایداری و بردباری نشان دهد. این نیکخواهی اما به ویژه برای ما چپها و برای ما جمهوریخواهان سکولار دمکرات، فقط و فقط از راه نقد سیاسی مواضع انحرافی و سقوط کرده در چاه نظام میگذرد و نه تعارفکردنهای بی مصرف درون و برون محفلی. تنها و تنها از راه تصفیهها و جذب همزمان. آری، صف بندیها روشنتر میشوند و این امر نیک باید به دقت و صمیمیت پاس داشته شود. لازمه آن نیز نه طرد هر خطاکار بلکه روشنگریهای بیشتر برای نشان دادن خطا بودن راه به مستعدهای خطاپذیر و دعوت از آنها برای پیوستن به مبارزه در راه درست است.
افزودن دیدگاه جدید