ـ از بُعد نظامی
آیا امکان تغییر وضعیت موجود جنگی افغانستان در شش ماه آینده ممکن است؟
اشرف غنی پس از هشت سال وعده های دروغین گذشته، اکنون برنامه مضحک تغییر وضعیت جنگی در ظرف «شش ماه» آینده را را برای فریب مردم و فرستادن جوانان بیشتر به قتلگاه اعلام کرد.
شاخص های اساسی برنامه «مرگ» در میان حرافی ها گُم هستند. برعکس چیزهای درهم و برهم ادعا شده است، که با تحقق آن کابل به اهداف اساسی دست خواهد یافت. معلوم نیست اهداف اساسی کدام هستند؟
آنچه درین غوغا مشخص شده است، ترس از تحرک های «نیرو های محلی» در مسیر حمایت قوای مسلح است.
غنی آن نیرو ها را «تلاش اشخاص برای برای بقای خود» مینامد و تنها حاضر شده است به آنها امکان دهد تا در ساختار های نیروهای امنیتی استفاده شوند؛ یعنی برخورد ابزاری با کسانی که حاضر شده اند جان خود را به خاطر تداوم حاکمیت درون ارگ (کاخ ریاست جمهور) سپر سازند!
دروغ یا زیستن در فضای غیر واقعی
اشرف غنی در یکی از صحبت هایش گفت: پیشروی سریع طالبان و تَرک برخی مناطق توسط نیروهای امنیتی بخشی از جنگ تبلیغاتی است؟!
و همچنین تبلیغ می کند که: مداخله سیاسی در روند استخدام نیروهای امنیتی، باعث فرار از میدان های نبرد شده و این کار اشتباه بوده است.
او نمی گوید که اشتباه ازکی بوده است ـ همانطوری که نمی خواهد به این پرسش پاسخ دهد چرا با قوای مسلح و افسران با تجربه آن برخورد سلیقه ای، غیر مسلکی و بچگانه صورت گرفته است؟ و یا پاسخگوی آن ۶۰ هزار سرباز کشته شده کی است؟
و چیز های دیگر ...
***
بعضی رسانه ها با عجله از طرح نامرئی اشرف غنی به دفاع برخاستند و از نظریه تداوم جنگ او حمایت و همسویی کردند:
- «صلح یکجانبه نتیجه نمی دهد باید در میدان های نبرد فشارهای نظامی بالای طالبان، تشدید گردد!؟»
- «برای تغییر وضعیت امنیتی جنگی، ۶ ماه زمان تعیین شده کاملا عاقلانه است؛ زیرا نشان می دهد که این تصمیم بر بنیاد یک محاسبه [راهبردی] ستراتژیک صورت گرفته است.»
***
چقدر مردم ما ساده دل و خوشباور هستند. یکبار یک مداری «بزرگ» آنها را فریب داد و «قدرت» را به یک «عوامفریب» سپرد و اکنون این «عوامفریب» حاکم، که درون روحش را تنها سرشت دیکتاتوری و قومگرایی پُر کرده است، با قهقهه های مضحک و فریاد های عصبانی می خواهد چند زمان دیگر بر شانههای خمیده یی مردم بی پناه و در فقر فرو رفته «قدرت سواری» کرده و با پاشیدن تخم کاذب «امید» برای فردا، آنها را به سوی سرآب مرگ روان سازد.
این که متأسفانه این مردم محاسبه عقلانی ندارند، موضوعیست آفتابی. از همین رو، حتا با تجربه حسی و چشمی هم نمیبینند که وضعیت نظامی چگونه است و چرا کشور بدینجا رسیده است؟
تئاتر مسخره و بی محتوا
در دو سه هفته اخیر، سخنگویان طالبان با شگفتی زیاد پنهان نکردند که آنها هیچگاه توانایی تسخیر این همه اراضی و شهرستان ها را در مدت کوتاه هشت هفته نداشتند. موفقیت آنها نتیجه نارضایتی مردم از حاکمیت کابل و عدم حمایت از حاکم های فاسد محلی است که همه بدون مقاومت « فرار را بر قرار» ترجیح داده اند.
این موضوع زیاد معمایی نیست چون بخش از تسلیمدهی های محل ها در موافقت درون ارگ اشرف غنی به هم تباران شان برنامه ریزی و تنظیم شده است ـ در این مورد اسناد فراوان ارائه شده اند.
آنچه رخ داده یعنی تسلط طالبان بر بخش بزرگ اراضی، یک حقیقت محض است که حتا رئیس ستاد ارتش امریکا هم به آن اعتراف نموده و گفت: از جمله ۴۱۸ شهرستان افغانستان، ۲۰۰ آن مکمل در کنترل طالبان است.
حال از دید ساده ریاضی بنگریم. کم یا بیش از ۲۰۰ شهرستان از زیر سلطه کابل خارج شده اند. در آن مناطق نه قوای حفظ نظم عامه، نه نهاد های خدماتی و نه هم قوای مسلح وجود ندارند. تمام تشکیلات نظامی از هم پاشیده و اسلحه آنها یا به دست باند ها و دلال های قاچاق اسلحه و مواد مخدره افتاده است و یا هم به دست طالبان. مگر ممکن است در شش ماه آینده با این سیستم فاسد، این قوای مسلح ناکارآ ـ به استثنای کماندو های و گروه های ویژه صفر دار ـ بر آنهمه اراضی بزرگ افغانستان مسلط شد و طالبان را از آنجا ها به دور راند؟ ـ این ادعا ها قریبی بیش نیستند.
هرکسی که کمترین آگاهی نظامی داشته باشد، میداند امکان چنان تغییر در این اراضی گسترده یعنی در سراسر افغانستان وجود ندارد ـ مگر این که با طالبان همسو شده و یک حاکمیت ناب قومی را تشکیل دهند!
هم امریکاییان و هم رسانه های همسوی داخلی و برونی، آماری در باره ۳۰۰ هزار قوای مسلح افغانستان به دست میدهند. مگر واقعیت چنین است و این اعداد خیالی نیستند؟ ـ واضح است که همگی جعلی هستند.
در بهترین حالت تعداد کُل پرسنل نظامی افغانستان از ۲۰۰ هزار فراتر نمی رود. رقم ۱۰۰ هزار نظامیان خیالی، و در اصل یک منبع بزرگ درآمد و فساد هم برای نظامیان امریکایی و هم سردمداران دزد ریزه خوار سفره پهن شده از جانب پنتاگون در کابل است.
حتا اگر این قوای مسلح ۳۰۰ هزار می بود، بازهم تمام نیرو های جنگی آن به بالاتر از ۵۰ هزار نمی رسید. بخشی های جنگی و غیر جنگی همیشه از هم جدا هستند.
تجربه نشان داده است که تنها کماندو ها و قطعه های ویژه صفر دار مربوط به سازمان سیا بیشتر و خوب می جنگند. آنها هم آموزش ویژه دیده اند و هم از حمایت ها و پشتیبانی زیاد مالی برخوردارند، که پنتاگون می پردازد. اما سربازان دیگر که بیشتر در پاسگاه های کوچک و یا پُست ها بازرسی با سلاح های فرسوده قرار دارند، چندین ماه حقوق نمی گیرند.
روشن است جذب به ارتش سیر نزولی دارد. کمتر کسی جرأت می کند که جانش را به خطر بیاندازد. هیچ یک از لشکر ها ارتش افغانستان تکمیل نیستند؛ همچنان مراکز و پایگاه های پُلیس!
اگر این ادعاها را درست بدانیم که نیروی طالبان ۶۰ تا ۸۰ هزار نفر اند. باید پذیرفت که آنها در کل همچون یک ماشین واحد جنگی عمل می کنند، که حتا نیرو های نظامی فرانسه و یا بریتانیا از داشتن چنان نیرویی بی بهره اند.
در برابر ماشین جنگی طالبان تنها نیروهای کماندو ها قرار داردند، که معلوم نیست تعداد آن به ۱۵ هزار مرد جنگی می رسد یا خیر، چون همه بخش های اداری کماندو در جنگ شرکت نمی کنند. از اینرو، کمیت این نیرو در برابر طالبان خیلی کم است. آنها می توانند در یک یا چند شهرستان همزمان عملیات پاکسازی راه اندازی کنند، اما توانایی نگهداری آن را پس از آن ندارند.
پس همین دلایل مختصر می تواند نشاندهنده نبود پلان دقیق باشد.
۲ـ آیا تغییر در وضعیت نظامی با خزانه خالی ممکن است؟
در تمام جنگ های معاصر، هیچ نیروی جنگی تنها با داشتن اسلحه و کاربرد آن توانایی پیروزی ندارد!
جنگ ادامه سیاست به گونه دیگریست، که بر محور تأمین «سلطه» استوار است. «حفظ سلطه» و یا «غصب» آن بدون عقبگاه مالی و اقتصادی ممکن نیست.
بدون پرداختن به موضوع تاریخ جنگ های معاصر جهان، حداقل از تجربه تاریخی ۴ دهه اخیر افغانستان، میتوان گفت که دلیل عمده عقب نشینی شوروی از افغانستان در آخر دهه ۱۹۸۰ عامل اقتصادی بود. آن زمان سیستم شوروی با رکود دوامدار و بحران عمیق اقتصادی مواجه بود، که همه توانایی ها برای پیشبرد جنگ را از آن کشور می گرفت. گارباچف به مناسبت بیستمین سالروز خروج قوای شوروی با رادیو «اِخا ماسکوا» با این محتوا گفته بود: ما از افغانستان بیرون شدیم، چون مصارف جنگ بر دوش اقتصادی ما سنگینی می کرد.
۲۰ سال بعد از شوروی و ۲۰ سال پیش، ایالات متحده امریکا به افغانستان آمد و در همان «سیاهچاله» فرو رفت، که شوروی در آن فرو افتاده بود.
من بارها در باره شباهت تاریخی شوروی و امریکا در جنگ افغانستان نوشته ام، که این خروج امریکا و متحدان ناتوی آن هم به گونه ایی «رفتن گام به گام» روی نقش پای شوروی ها بوده است. از جمله دساگاه اداری بایدن می خواهد مصارف آن کشور را به میزان خیلی زیاد در افغانستان کاهش دهد ـ آنچه که در عراق و سوریه و دیگر جا ها شاهد آن خواهیم بود.
وعده ۳,۳ میلیارد دلاری امریکا برای افغانستان، هرچند حاکم کاخ ریاست جمهوری در کابل را به باقی ماندن چند زمان بیشتر در حرمسرا دلگرم می کند، اما آن حمایت مالی نمی تواند به سربازان نیروی معنوی جنگی بدهد.
اکثر سربازان میدانند که معامله های بزرگ در عقب آنها صورت گرفته است. جنگ برای حفظ قدرت غنی برای آنها انگیزه نمیدهد. همه منتظر فرارسیدن «کابوس بزرگ» و حتا «زامبی» شدن افغانستان اند.
ما میدانیم که دور جدید جنگ ها برای حفظ ارزش هایی خواهد بود، که فراتر از رژیم کنونی رفته و هرکس برای نگهداشت آن تا پای مرگ خواهند رزمید.
با خروج کامل«متحدان» «بشردوست»، برگه تراژدی افغانستان تغییر خواهد یافت.
همانطور که رسانه های غربی ذهنیت مردم شان را برای تسلط طالبان آماده می سازند و در فردا داستان غم انگیز مردم افغانستان را که به سوی تونل تاریک هُل داده شده اند، به بوته فراموشی می سپارند؛ در افغانستان نیز حرف های از دموکراسی، حقوق بشر و حقوق زنان رنگ می بازند.
در برون مرزها، در بهترین یا بدترین حالت، کمتر سخنی درباره افغانستان شنیده خواهد شد، و آنهم وقتی که چیز های غیر مترقبه از جمله در پیوند با چین یا روسیه رخ دهد. اما در کل زمان سکوت و محاصره اطلاعاتی فرا خواهد رسید.
هم اکنون منابع دریافت کمک های مالی کابل به شدت کاهش یافته اند. از سال آینده به جز حمایت مشروط امریکا، سایر کشور های کمک کننده یا «دونر» های سابق به گونهایی قابل ملاحظه، حمایت مالی شان را برای بودجه غیر اختیاری افغانستان کاهش میدهند.
در سالهای اخیر، اداره کابل می توانست از عواید داخلی به ویژه از طریق جمعآوری مالیات از جمله از درآمد گمرکها، بخشی از حقوق ماهانه کارمندان را تحت پوشش قرار دهد ـ هرچند دزدیها بزرگ گمرک ها شامل آن نبوده اند! اما در حال حاضر یک کاهش ۳۰ درصدی در بودجه عمومی متصور است.
در بخش اصلی بودجه ملکی یا بودجه عادی، که بیشتر از کمک های مالی اتحادیه اروپا، بریتانیا، ژاپن و سایر کشورها تمویل و تکمیل می شد، نیز کاهش جدی رونما گردیده است.
در آینده نزدیک یا همان شش ماه آینده این پول به افغانستان نمی رسد، زیرا سال مالی از اول ژانویه آغاز می شود و اکنون افغانستان در نیمه دوم سال مالی قرار دارد.
همه این کاهش ها، بدون شک، روی امکان پرداخت بخش بزرگ حقوق ماهانه کارمندان دولتی تأثیر مستقیم دارد. این وضعیت هم قدرت خرید آنها را کاهش میدهد و هم از توانایی های بروکراسی حاکم میکاهد.
یک راه حل، گرفتن قرضه از نهادهای بینالمللی مالی به مثل بانک جهانی است؛ راه دیگر نشر پول بدون پشتوانه. در هردو حالت امکان ایجاد تورم پولی خیلی زیاد است.
تورم باعث افزایش قیمتها، کاهش ارزش پول و فرار نان از دسترخوان مردم و افزایش فقر بیشتر شده و ضربه اضافی را بر قوه خرید حداقل مردم می زند. تبعات این وضعیت خیلی منفی و ویرانگر است و تاثیر مستقیم بر اقتصاد خانواده ها دارد. افزایش میزان فقر افزوده و چشمه ناآرامی های اجتماعی و تداوم جنگ های بیشتر می شود.
راه دیگری وجود ندارد. کوبیدن بر طبل جنگ معنایش ویران سازی خانواده ها و در کل زندگی انسان های در فقر فرو رفته افغانستانی است!
می بینیم که افغانستان را مستأصل می سازند!
سال ۲۰۲۱ یعنی سال بحران چند بُعدی، که بر سر مردم افغانستان نازل شده است. در کنار رها کردن غیر اخلاقی مردم افغانستان توسط به اصطلاح «دوستان» متمدن غربی!؟، بحران شدید اقتصادی فشار بزرگتریست که ببر شانه های مردم سنگینی می کند. بحران اقتصادی افغانستان رابطه مستقیم با بحران اقتصادی جهانی، پاندمی کرونا و خشکسالی دارد که وضعیت مردم را به حالت فلاکتبار رسانده است.
در مدت یک سال اخیر میزان فقر مطلق به بیش از ۷۵ درصد افزایش یافته است. مردم نان برای خوردن ندارند. تبعات خشکسالی، در آخر امسال و سال آینده بیشتر هویدا خواهد شد. همانطوری که در بالا هم اشاره نمودم، وضعیت اقتصادی، میزان جنگ ها را مضاعف خواهد ساخت.
***
کوتاه این که اگر اشرف غنی برنامه عمل میداشت، باید در برگیرنده مجموعه ای نظامی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میبود. این را می توان پذیرفت، که بخش نظامی یک برنامه مهم باید مخفی نگهداشته شود، ولی پیشبرد جنگ بدون برنامههای اقتصادی ملکی معنا ندارد.
باور من این بوده و است که اشرف غنی دراصل نه برای جنگ برنامه دارد و نه برای صلح.
واقعیت اینست که او تنها برنامه عمل برای بقای خودش دارد و در مورد برنامه های دقیق اقتصادی و اجتماعی فاقد آگاهی است. اگر جز این میبود، حداقل در ۷ سال گذشته دستآوردی میداشت!
او یک تکنوکرات بانک جهانی بود، که کارش تنها در حد پروژه سازی محدود می شد. اکنون هم نگاهش به دولت، فراتر از یک پروژه نمی رود.
برنامه ریزی به ویژه در حوزه اقتصاد، بیشتر با نظریه های سوسیالیستی ارتباط دارد و با نظریه های لیبرال اقتصادی « لِسِه فِر » Laissez-faire در تناقض و حتا در تعارض است.
در وضعیت جنگی در هر کشور، حکومت ها مجبور بوده اند تا بخش اقتصادی را برنامه محور و متمرکز سازنند. اما چون افغانستان اقتصاد به معنای مدرن نداشته است، بنابرین حاکمیت های مفتخوار ۲۰ ساله اخیر ، هیچگاه فکر برنامه های اقتصادی نداشته اند.
حالا وقتی حرف روی طرح شش ماهه تغییر جنگ میآید، مگر آیا با این اقتصاد فرو ریخته می توان توقع حمایت از تداوم جنگ را داشت. البته خیلی بداخلاقی است، که به مردم راست گفته نشود و خاک به چشم آنها پاشیده شود.
ــــــــــــــــ
مجنون های قدرت، تنها در باره خود و الیگارشی اطراف خویش می اندیشند، سرنوشت مردم فرو رفته در فقر، جایگاهی در ذهن و قلب آنها ندارد!
تغییر در جنگ زمانی می تواند به وقوع بپیوندد، هرگاه مردم از یکی از طرف های جنگ حمایت کنند.
اما انتظار حمایت، بدون مشوق های مالی ممکن نیست!
افزودن دیدگاه جدید