هدف نقشه تى. پى آژاكس سرنگون كردن حكومت دکتر مصدق و برقرار كردن شاه و جانشين كردن آن با حكومت مصدق بود. نقشه در 10 ژوئن 1953 (20 خرداد 1332) كامل شد. همان زمان، آقاى كرميت روزولت Kermit Roosevelt، رئيس بخش خاور نزديك و شمال افريقا در سيا (كه حامل نظرهاى وزارت خارجه سيا و سفير امريكا در ايران، لوى هندرسون بود) و آقاى روژه گوئيران Roger Goiran، رئيس پايگاه سيا در ايران و دو افسر نقشه ريز، در بيروت، ديدار كردند. اين گردهمآئى براى آن بود تا درباره نقشه گفتگو كنند. نقشه عمليات، با انجام تغييرهاى جزئى، در 14 ژوئن 1953 (14 خرداد 1332) به انتليجنت سرويس، در لندن، ارائه شد. در 19 ژوئن 1953 (29 خرداد 1332)، نقشه نهائى عمليات كه در لندن مورد موافقت آقاى روزولت از سوى سيا و انتليجنت سرويس قرار گرفت. در اواسط ژوئيه 1953، (اواخر تير 1332) وزارت خارجه امريكا و وزارت خارجه انگلستان اجازه اجراى نقشه تى. پى آژاكس را دادند و رئيس سيا موافقت رئيس جمهورى آمريكا را با اجراى آن بدست آورد. انتليجنت سرويس با هماهنگى با سيا و سفير امريكا در ايران، هندرسن، پيشنهاد كرد آقاى روزولت فرماندهى عمليات را در تهران، در مراحل واپسين عمليات، برعهده گيرد. وزارت خارجه امريكا تصميم گرفت عاقلانه اينست كه هندرسون - كه بعنوان مشورت به واشنگتن آمده بود - سفر خود را به محل مأموريت خود، تهران، تا پايان عمليات در تهران، به تأخير اندازد. سيا و انتليجنت سرويس، باتفاق، ساماندهى كردند تا كه در جريان عمليات، قبرس مركز ارتباط بگردد. يك افسر سيا بطور موقت در آن، مستقر بشود و در واشنگتن، اتصال حمايت كننده اداره بگردد. ارتباط سه جانبه سريع، با استفاده از امكانات سيا ميان تهران و قبرس و واشنگتن برقرار شد. زمان انجام عمليات، اواسط ماه اوت (اواخر مرداد) معين شد. حال درس ها را دو دسته مىكنيم: درسهايى كه به رهبران يك جنبش مىآموزد و درسهايى كه به مردم يك كشور مى آموزد.
درسهايى كه گزارش به رهبران يك جنبش مىآموزد اينست كه از رهبران نهضت ملى ايران، كسانى در صف دشمنان حكومت مصدق قرار گرفتهاند. با شكست كودتا در 25 مرداد، اينها بودهاند كه ابتكار عمل را بدست گرفتهاند و در 28 مرداد 32، كودتا را موفق كردهاند. اينان، بدون استثناء، مطرود دولت كودتا شدهاند و سرنوشت غمبار و عبرت آموزى را پيدا كردهاند. چرا؟ زيرا قاعدهاى را رعايت نكردهاند كه بنا برآن، هر مشروعى كه از خود بيرون برود و در شمار نامشروعها در آيد، آنها را محكوم مىكند كه از او سلب مشروعيت كنند و او را طرد كنند. توضيح اينكه وقتى يكچند از رهبران نهضت ملى به عمل شاه و زاهدى مشروعيت دادند، آنها نمىتوانند قدرت خويش را فاقد مشروعيت بدانند و بپذيرند كه مشروعيت را از رهبرانى دارند كه به آنها جواز كودتا دادهاند. ناگزيرند بگويند مشروعيت از آن آنها بوده است. اين رهبران خطا كار بودهاند كه براى جبران خطاى خود به آنها روى آوردهاند. ناگزيرند زيرا اگر خود را فاقد مشروعيت بشمارند، مىبايد دولت را بكسانى واگذارند كه مشروعيت دارند. اين همان قاعده است كه در رابطه با قدرت، همواره از ياد كسانى مىرود كه مشروعيت دارند و از راه مصلحت، قدرت نامشروع و يا بخشى از آن را مشروع مىگردانند و خود قربانيان نخستين آن مىشوند. بدين قرار، ضرب المثل «بدهكار را كه رو بدهى، طلبكار مىشود»، بيانگر همين قاعدهاست. در حقيقت، بدهكار بمحض خارج شدن از موقعيت بدهكارى، طلب را كه نمىدهد هيچ، ناگزير است طلبكار را نيز بدهكار كند! چرا كه اگر چنين نكند، مىبايد طلب او را بپردازد. من باب نمونه، اگر شخصى مثل حجاريان ،كسانى را بى وطن مىخواند كه بخاطر وطن، سختى مهاجرت را پذيرفتهاند و براى استقلال وطن و آزادى مردم خويش مبارزه مىكنند، از آن رو است كه بخشى از اين وطن دوستان به كسانى مشروعيت بخشيدهاند كه در كودتاى خرداد 60 شركت داشتهاند و امروز به كسوت «اصلاح طلب» درآمدهاند. حجاريانها نمىتوانند وطن دوستان را نفى نكنند. زيرا اگر بگويند موقعيت و مشروعيت خويش را از كسانى يافتهاند كه از راه مصلحت، حكومت «اصلاح طلبان» را تصديق و مردم را به شركت در دادن رأى تشويق كردهاند، از آنها خواهند پرسيد: چرا بخدمت كسانى در نمىآئيد كه مشروعيت دارند، تجربه انقلاب را رها نكردهاند، به مردم سالارى باور دارند و عاملند؟ ناگزيرند بگويند مشروعيت از آن خودشان است. آنها كه امروز، از راه مصلحت، مردم را دعوت به دادن رأى مىكنند، خطاكاران مطرود هستند. همين موقعيت را پهلوى طلبها پيدا مىكنند در قبال كسانى كه، از راه مصلحت، به آنها مشروعيت مىدهند. اينان تجربه شده را تجربه مىكنند و جز پشيمانى بچنگ نمىآورند. زيرا پهلويها و پهلوى طلبها را ناگزير مىكنند بگويند مشروعيت در اصل از آن آنهاست. آنها بودهاند كه ايران را بسوى تمدن بزرگ مىبردند و اين بقيه بودند كه انقلاب براه انداختند و روزگار ايران را سياه كردند! همانطور كه مى گويند.
و چنين است وقتى مشروعى بر مشروعيت خويش مىماند اما براى از ميان برداشتن اختلاف، گمان مىبرد، مىتواند نامشروعى را مشروع كند. به قول روحانيان «آب كر» هستند و هر نجسى را پاك مىكنند. وقتى به كاشانى ايراد مىگرفتند چرا دشمنان نهضت ملى را بخود راه مىدهد، مىگفت: آنها مرا هدايت نمىكنند من آنها را هدايت مىكنم! اگر او حتی قرآن را روش مىگرداند و مىدانست كه او نمىتواند كسى را هدايت كند و هركس خود خويشتن را هدايت مىكند، شايد سرنوشت او و نهضت ملى ايران جز آن مىشد كه شد. وقتى برخلاف قاعده، جانبدار مردم سالارى با مخالف آن اتحاد كرد (تركيب نخستين جبهه ملى)، از پيش، شكست را پذيرفته است زيرا در درون خود، قدرت را مدار و هدف كرده و بنا بر اين، پذيرفته است كه سرانجام رهبرى از آن قدرتمدارها مىشود. گفتگوى دكتر آذر با منصور فرهنگ در امريكا، بسى گويا است: دكتر آذر در توجيه بى عملى در روزهاى كودتا، گفته است در ارزيابى به اين نتيجه رسيديم كه قدرت يا از آن طرفداران امريكا مىشود و يا به طرفداران شوروى تعلق مىگيرد. مصلحت كشور را در آن ديديم كه به طرفداران امريكا باز گذاريم! هرچند اين بيان مطلقا ضد رفتار مصدق است، اما بيانگر قاعده است. با وجود اين واقعيت كه تجربه نهضت ملى ايران، اين تجربه بود، پس از كودتا و در جريان انقلاب ايران و پس از آن، تكرار شد و چه تلخ: با وجود تجربه، كسانى كه بعد از كودتاى 28 مرداد كوشيدند رژيم شاه را به راه صواب آورند، بهاى بسيار سنگين پرداختند. و بهاى بسيار سنگين مىپردازند و نيز آنها كه، همچنان برغم تجربه، مىكوشند رژيم تبهکار آخوندی را به راه صواب آورند و آنها كه گمان مىبرند «اپوزيسيون» تركيبى است نا متجانس از جانبدار آزادى و استقلال و زور پرست وابسته.
بنابرین، آنچه موجب حضور قدرت مسلط در درون رهبرى نهضت ملى شدهاست، اختلاف است. امروز كه بعد از تجربه هستيم، مىدانيم كه اختلاف بر سر نظر نبوده و بر سر قدرت بودهاست. اما آن روز نيز مىشد اختلاف بر سر نظر را از اختلاف بر سر قدرت تشخيص داد. از ابهامها، يكى ابهامى است كه پوشش اختلاف بر سر قدرت در اختلاف بر نظر مىشود. رهبران نهضت ملى مىبايد به زدودن اين ابهام تقدم مىدادند. چرا كه اگر روشن مىگشت كه اختلاف نه بر سر نظر كه بر سر قدرت است، اختلاف كننده بى اثر مىشد. براى آنكه اختلاف نظر پوشش اختلاف بر سر قدرت نشود، جريان آزاد و شفاف انديشه و اطلاعات بايسته بود. رهبران نهضت ملى مىبايد نظرهاى خويش را شفاف ابراز مىكردند و از راه مبارزه با سانسورها، مثلث زورپرست را به انزوا در مىآوردند. درون رهبرى از جامعه پوشيده ماند تا روزى كه در يك رشته انفجارها، نمايان شد و رهبرى را متلاشى كرد. در جريان انقلاب ضد سلطنتی ايران، درس اين تجربه بكار آمد. مثلث زورپرست روز به روز ناتوانتر شد و مىشود. اين تجربه را ادامه بايد داد تا ايران از اين مثلث بياسايد و كشور رهبرى مردم سالار بجويد.
بدينسان، درسى بزرگ از درسهايى كه از گزارش سیا مىآموزیم، اينست كه شفاف كردن رابطه با قدرتهاى خارجى، از واجبترين كارهاست. وقتى جنبش در كشورى روى ميدهد كه ميان دو قدرت خارجى است، به ترتيبى كه آمد، رهبران يك جنبش مىبايد الف - موازنه عدمى و منفى را اصل راهنما كنند يعنى به هيچيك از دو قدرت، مجال عمل در داخل كشور ندهند. ب - بر اصل موازنه عدمى، نفس خويش را مكلف بدانند. تكيه بر نيروهاى بيرون از جنبش، از عوامل شكست مىشود. گزارش مىگويد اگر 1 - كسانى كه نبايد در مقامهاى كليدى باشند، جاى خود را بكسانى مىسپردند كه به نهضت ملى ايران معتقد و متعلق بودند، به سخن ديگر، اگر مقامهاى لشگرى و كشورى به كسانى سپرده مىشدند كه به نهضت ملى ايران تعلق داشتند و ب - رهبران جز به نيروى وفادار به نهضت ملى تكيه نمىكردند، كودتا ممكن نمىشد. همين درس را كودتاى خرداد 60 نيز مىآموزد. در هر دو كودتا، ملاحظه مقام اول (شاه در دوران نهضت ملى و خمينى در دوران مرجع انقلاب ضد سلطنتی ايران) و سپردن مقامها به كسانى كه مطلوب اين مقام بودند، از عوامل كودتا شدند.
پيروزى کودتا در 28 مرداد، بيانگر اين واقعيت است كه هرجا جنبش حاصل شركت همگانى مردم است، حضور فعال مردم در صحنه، از مهمترين عوامل پيروزى جنبش و پيشگيرى از كودتا است. كوچه و خيابانها همواره مى بايد در تصرف مردم باشد. خالى شدن كوچه و خيابانها در روزهاى 27 و 28 مردم، به كودتاچيان امكان داد آنها را با چماقداران پر كنند و كودتا را ممكن بگردانند. دکتر مصدق همواره بر اين نظر بوده است كه مردم همواره مىبايد در صحنه حاضر باشند. دكتر سنجابى در «اميدها و نااميديها» مىگويد: «او عقيده داشت كه بايد افكار عمومى بطور كلى و تقريباً مىشود گفت غير متشكل و هميشه آماده و حاضر در صحنه از او پشتيبانى كند». بنىصدر نيز بر اين نظر بود كه مردم مىبايد در صحنه حضور فعال داشته باشند. جز اينكه با توجه به درس تجربه، مىافزود: «دفاتر هماهنگى مىبايد اين حضور را سازمان دهند. با وجود، در عمل، نه جبهه ملى در دوران نهضت ملى كردن نفت و نه دفاتر هماهنگى مردم با رئيس جمهورى، در دوران مرجع انقلاب ايران، بدين كار توانا نشدند».
درسهايى كه گزارش سيا به مردم ايران و هر كشور ديگر مىآموزد در روز 28 مرداد 32، حضور همگانى مردم در صحنه، مىتوانست سرنوشت ايران را دگرگون كند. در 6 و 25 خرداد 60 نيز، پس از آنكه خمينى گفت: «اگر همه مردم موافقت كنند من مخالفت مىكنم» و اگر «35 ميليون نفر بگويند بله من مىگويم نه»، حضور مردم در صحنه مىتوانست كودتا را غير ممكن كند. اين امر كه رهبرى آنها را به صحنه نخواند، عذر بكلى غير موجهى نيست. اما انقلاب ايران را مردم بدون فراخوان رهبرى پديد آوردند و اين مردم بودند كه رهبرى انقلاب را خلق كردند. خمينى تا مدتها بعد از جنبش همگانى، هنوز ياراى صادر كردن اعلاميهاى را نيز در خود نمىديد. بنا بر اين، مواقعى هست كه جامعه مىبايد بطور خودجوش عمل كند. در دو روز سخت تعيين كننده، مردم از صحنه غايب شدند. گزارش مىگويد بخش بزرگى از نقشه كودتا به كارپذير كردن مردم اختصاص داشته و به ترتيبى كه ديديم، ناتوانى رهبرى كارى را كه كودتاچيان فكرش را هم نكرده بودند، انجام داد. با وجود اين، كارپذير شدن مردم علتهاى ديگر نيز دارد. از جمله آن علتها، يكى اعتياد به قدرت است. در مقام توضيح، يادآور شويم كه محمود غزنوى به مردم نيشابور عتاب كرد كه چه حق داشتهايد از شهر خود در برابر لشگر مهاجم دفاع كنيد. اين كار برعهده من و قشون من است. وظيفه شما اطاعت است از هركس غالب شد! طى قرون، دولت استبدادى بيگانه با ملت، براى مردم حق قائل نبود وظيفه قائل بود: اطاعت. بيان دينى كه در بيان قدرت از خود بيگانه شده بود، ايرادى به اصل اطاعت نداشت. اطاعت از قدرت صالح را تجويز مىكرد. ولايت فقيه بر روانشناسى كارپذيرى و بر اعتياد به قدرت بنا شدهاست.
گزارش ها مىآموزد كه تا وقتى ملتى اعتياد به قدرت را با باور به آزادى جانشين نكند، فرهنگ آزادى و استقلال را پيدا نمىكند. با توجه به تجربه كودتاى 28 مرداد بود كه در دوران مرجع انقلاب ضد سلطنتی، كار اصلى آن بخش از رهبرى انقلاب كه به اصول راهنماى انقلاب وفادار ماند، مبارزه با قدرت باورى و كوشش براى جانشين آن كردن آزادى باورى شد. آن زمان، جز اين بخش از رهبرى، بقيه آزادى ستيز بودند. موفق شدن كودتا در خرداد 60، بيانگر اين واقعيت شد كه اين كوشش همچنان بايد ادامه يابد و ادامه يافت و مىيابد.
شكست كودتاى 25 مرداد نشان مى دهد كه الف - قشون به تنهائى نمىتوانسته است كودتا كند و اگر ساخت آن تغيير مىيافت، قرار گرفتن يك سرتيپ دفترى در رأس شهربانى و فرماندارى نظامى نمىتوانست قواى تحت فرمان او را بر ضد حكومت ملى به حركت درآورد. ب - اگر از 30 تير اين درس گرفته شده بود كه مىبايد رابطه قشون و جامعه تغيير يابد و اين تغيير در جهت تحول طرز فكر و سازمان قشون از «ارتش شاهنشاهى»، به ارتش ملى انجام مىگرفت و ارتشيان وظيفه جديد، احساس غرور جديد را مىيافتند، تن به كودتاى تحت امر سيا نمىدادند. در جريان انقلاب ايران و نيز در جريان جنگ ضد میهنی عراق و ايران، با استفاده از درس كودتاى 28 مرداد، اين دو تغيير در ارتش به انجام رسيد و اثر آن را برگرداندن شكست به پيروزى - هرچند رژیم ملاتاريا با طولانى كردن جنگ - آن پيروزى را بر باد داد و از ارتشى كه اينك ارتش ملى شده بود، انتقام گرفت -، چنان بود كه وقتى رؤساى 8 كشور مسلمان به ايران آمدند، كار ارتش را بيشتر از يك حماسه، يك معجزه خواندند. ج - تغيير رابطه ارتش با ملت كار ديگرى را مىكرد: مانع از آن مىشد كه قشون اجازه دهد گروهى بازنشسته ارتشيان را در كنار چماقداران، براى مسلط كردن بيگانه بر مقدرات كشور، به حركت درآورند. منظر جمهور مردم و جمهور ارتشيان و اداريان در يك سو و گروههاى چماقدار كه روحانيان و غير روحانيان شركت كننده در كودتا بسيج كرده بودند و افسران خود فروخته در سوى ديگر، منظره 28 مرداد ديگرى مىگشت كه در آن، امريكا و انگليس، در ايران بود كه در كار كودتا شكست مىخوردند. مىتوان اثر اين شكست را بر جهتى كه جهان در نيم قرن گذشته در پيش مىگرفت، در نظر مجسم كرد.
عباد عموزاد ـ مرداد 1400
افزودن دیدگاه جدید