بانوی مشعل دار (برای سپیده قلیان)
۱۴۰۰/۵/۵
دخترک، گیسوان ابی ات هست هنوز در خاطرم
از رنگ تابش اندیشه ات بگو
بر منشور های هزار وجه رنج
ورنگین کمان هابی که افروخته ای
بر فراز تپه های بلند
از جادوی دستانت بگو
که بند ها زدند بر دستبند
ومشعل ها شدند در میدان
بگو از نگاهت که امید هاشعله می کشیداز ان
وفریاد هابی که رسوا کرد دد منشان
دخترک بگو
چه هادیدی ،چه ها خواندی
چه گذشت در درونت
که چنین زود شدی یاور کار
بذر ایمان گرفتی از کدامین کشتزار
که تاب آوردی آن همه درد
پیوستی به راست قامتان صحنه نبرد
درخشیدی ستاره وار در کارزار
دخترم، نمی نامم دیگر تو را دخترک
هستی بانوی مشعل دار وطن
نورت می چرخد مدام در کوچه های تنگ جنوب
می تابد بر گل های نیشکر
میرود به عمق فراموش خانه ها
طرد شدگان را می گشاید راه
نویدت باد بانو
فروزا ن مشعل ها هستند در راه
با هر سپیده صبحگاهان هزاران سپیده عازم میدان
(س- خرم )
....................................................................................
کاش
س- خرم
۱۴۰۰/۵/۳
کاش مرزی داشت قهقرا
اندازه ای را بود پستی
کاش بن بست بود مسیر قساوت
به اشباع می رسید حجم جنایت
کاش تکمیل میشد یک روز انبان دروغ
پر می شدظرف خیانت
دردا چنین نیست اما
می شناسیم بسیارها
پیشتازان نهایت ها
گروه گروه حاکم شدند بر ما
هر یک به سهم خود جا بجا کردنداندازه ها
دسته ای نشستند بر قله جنایت
کسانی گرفتند کاپ وقاحت
بر سکو رفتند سلاطین دروغ
دزدان گرفتند نشان نبوغ
امد از آسمان القاب برای قاتلان عشق وامید
وبودند اینها همه
خشکیده مغز به سان سنگ
پس نگر به درازای زمان
مردم به جان آمده می خواهند از حاکمان
بنگرید کارنامه تان
شرم کنید از گرسنگان
پنهان کنید دستانتان
ببینید خویش در آیینه زمان
خجل شوید از گذشته،از حا لتان
به خود آیید
نشد، نخواستید، نتوانستید، نکردید
بپذیرید شکستتان
نیازمایید آزمون های ازموده را
اگر بود در چنته هاتان چیزی
برون می زد اندکی
در چهل سال واندی
رها کنید قدرت
ببندید تاریخ پسرفت
مرگ،زندان ترس،درد
نگذارید بسوزد این سرزمین
در آتش خشم و کین
(س- خرم )
صدای طبل
۱۴۰۰/۶/۸
می لرزد از سرما تن خورشید
اسمان خشک،، با ان همه ابر
دریا تشنه موج با این همه اب
خروشان رود ها اسیر گرداب
کو هها هوای سفر در سر
زمین خالی کرده زیر پای جنگل
زار میزند کشت از جفای کشتزار
قایق ها پارو زنان میروند از دیار
تک صداها گم می شوند درسکوت انتظار
هزاران ساله اند نطفه اندیشه ها
نیست هیچ زایشی در کار
موش های کور میجوند علقه های همدلی
افعیان دست آموز
می پاشند زهر به زنده ها به زندگی
سرزمین شتابان سوی چاله های سیاه
دیر است ،نیست زمان برای جدل
جز با همه دست ها
نتوان فشرد حلقوم هیولا
گریز ی نیست از جدالی سخت
در انتطار فرمان شیپور
صدای طبل
افزودن دیدگاه جدید