"روش دیالکتیکی من نه تنها از لحاظ مبنا و پایه با روش هگل اختلاف دارد بلکه گاهی کاملا عکس آن است. به عقیده هگل جهان اندیشه که تحت عنوان مثال، جهان مستقلی میشود خالق واقعیت است و واقعیت فقط نمود خارجی اندیشه است ولی به عقیده من جهان اندیشه تعبیر جهان مادی درضمیرانسان است ...این اشتباهی که هگل دچار آن شده است البته مانع آن نیست که هگل اولین فیلسوفی باشد که دیالکتیک را به صورت کامل و با اطلاع عمیق بیان داشته. او انواع مختلف حرکت و تحول را تشریح کرده است لکن وی این حرکت را زیر و رو نموده و ما باید برای کشف هسته واقعی و عقلانی آن، فلسفه هگل را واژگون سازیم "(1)
دیالکتیک روشی برای اثبات نتیجه گیری های خاص در فلسفه است، علاوه بر این، دیالکتیک یک شکل و یک وسیله استدلال نظری بازتابنده است که اختلافات گوناگونی را که در فرآیند تفکر بوجود می آید و در اثبات یا رد یک نظریه ظاهر می شود، واکاوی می کند.
دیالکتیک نظریه ای است که برپایه ان، تفکر در فرایند توسعه خود از میان تز و انتی تز و سنتز بگذرد. اندیشه (تفکر) تزاست - که در آغاز خود سبب نفی یا تقابل چیزی می گردد که همانند بسیاری از چیزهای جهان دارای ضعف است. آنتی تز در مقابل تز قراردارد، زیر برخلاف ان است. پیکار میان تز و آنتی تز تا جایی که رهکردی یافت نشود ادامه مییابد، و از برخی جهات فراتر از چارچوب های انها کشیده میشود، با اقرار به ارزش نسبی سعی در حفظ شایستگی و اجتناب از کاستی های انها دارد. این مرحله سوم دیالکتیک را سنتر مینامند. پس از دستیابی به توافق، سنتر به نوبه خود میتواند نخستین گام از یک مرحله سه گانه دیالکتیکی جدید باشد، مگر به دلایلی یکجانبه و ناکامل باشد. درواقع، در اخرین مورد باردیگر نفی رخ میدهد، این بدان معنی است که سنتز را میتوان بمثابه تزی جدید که آنتی تزی نو بوجود اورده است، مورد واکاوی قرار داد. بدین سان، سه گام دیالکتیکی فرگشن یافته، زمانی که به سنتز دوم میرسد، تا گام (مرحله) سوم بالامیرود. (2)
قوانین دیالکتیک
قانون نخست: وحدت اضداد، هماهنگی دربین دو قطب متضاد!.
این قانون شیوه ای برای هستی شناختی تضادها و متضادهاست، که در منطق و فلسفه تضاد و متضاد را از هم جدا میسازد. نمونه کلاسیک چنین ساختاری کتاب سرمایه مارکس است. حل تضادها موجب تحقق به پیش در منطق موضوع و سبب شیوه عقلایی طرح مفاهیمی نوین در سنتزشان میگردد. تضاد دیالکتیکی در شناخت به رویکرد تز و انتی تز خلاصه نمی شود، بل شامل پویش به سمت حل ان است. درک تناقض دیالکتیکی به معنای درک چگونگی تکامل و رهکردهاست.
"دیالکتیک ینی متضادها چگونه می توانند باشند و چگونه هستند (چگونه بروز میکنند)، در چه شرایطی یکسان هستند، چگونه به یکدیگر تبدیل می شوند، چرا ذهن انسان نباید این تضادها را مرده، یخ زده انگارد، بل باید برای زندگی درنظر بگیرد، مشروط، متحرک، تبدیل یکی به دیگری" (3)
تضاد دیالکتیکی: در اجزای یک پدیده همزمان با خود درتضاد است. برای مثال: یک داعشی با به خطر انداختن جان خود، میتواند فرزند یک اتئیست را نجات دهد. داعش در کلیت وجود خود، دشمن اتئیست است، اما همزمان موجب نجات جان کسانی هم شده است.
منطق کلاسیک بریک اصل اشتباه "یا این یا آن" عمل کرده است. انسان یا داعشی است، یا مخالف داعش. در چارچوب منطق کلاسیک یا ارسطاطالیس (ارسطو) تضاد در چارچوب یک موضوع ممکن نیست. اما منطق دیالکیتکی توانایی تشخیص " یا این یا آن دریک زمان" را ممکن میداند. جهان پیرامون متضاد است، بدین خاطر اندیشیدن برپایه کلیشه منطق ارسطویی در نهایت خود به اشتباه ختم میگردد. همچنین در استلال های شهودی انها، تصنعی، فرمالیسم و غیرواقعی است. هرپدیده ای در فرایند فرگشت بطور دائم در تضاد با خود است. بطوری که در خیابانهای ایران مردم معترض همان مردمی که زمانی انزجار و نفرت خود را از رژیم سلطنتی ابراز میکردند، امروزه شعار "رضاشاه روحت شاد" سر میدهند. یا در جهان اروپائیان تولرانس، پس از جنگ جهانی دوم بجای نسل کشی نشسته است. در واقع از تضاد در راسیسم افراطی نسبت به ساکنان به تحمل انها رسیده است.
قانون دوم دیاکتیک
2. تغییر کمی به فرگشت کیفی.
اگر به پدیده های موجود از نگاه جسمی یا وضعیتی ساکن، بی حرکت بنگریم طبیعتا به این قانون نخواهیم رسید. چنین ترجمانی از قانون فوق، بیان دقیق قانون فوق نیست. معنای قانون فوق این استکه، در صورت انباشت تغییرات کمی (کثرت تعداد) موضوع به کیفیتی نو(به سطحی دگرگونه) نه بصورت جهشی، بل بصورت تدریجی حرکت می کند. فرگشت کیفی بموازات تغییرات کمَی رخ میدهد. هرموضوع ای فرایندی است، از وضعیت جاری ان، که درواقع پدیده ای موقت است.
در ایران در حال حاضر این قانون را میتوان به عینه در جامعه رویت نمود. برای مثال، حوادث چندین سال اخیر، پیچیدگی و بغرنج شدن، اعتراضات و شعارهایی به مثابه محرک حرکت، که در پی انباشته شدن تعییرات مساله اقتصادی ...، جهش تدریجی ان به اعتراضات در خیابانها. برپایه این قانون، همین اعتراضات در نهایت پیچیدگی خود به موازات تغییرات در کثرت تعداد اعتراضات متناسب با وضعیت جاری خود به انقلاب یا تحول نهایی ختم میشود، که نیاز به زمان دارد. ینی فرگشت مراحل گوناگون تحولات چرخه زندگی اجتماعی تا فرگشتی بنیادی فرگشن خواهد یافت.
قانون سوم دیالکتیک
3. نفی نفی
زمانی که در حوادث ناهم وزن تعداد زیادی از تضادها انباشته می گردد، تعادل بهم خورده، پویشی (حرکتی) از بی ثباتی اوضاع در راستای بروز[یافتن] وضعیت تعادلی نوین تر ایجاد می گردد. این وضعیت در رهکرد ان تضادهایی قرار می گیرد، که موجب تخریب تعادل پیشین گشته که پویش را سبب شده بود، به معنی نفی است. بعبارت دیگر، امتناع از وضعیت پیشین. پس از ان دوباره سیستم در چرخه انباشت دائم فشارتضادهای تازه تری میشود. این تضادها درسیستم موجب حرکت تازه ای در راستای طرد بی ثباتی نو می گردد. بدین سان سیستم دائما در چرخه ای قرار دارد که به وضعیت اول خود در فرگشتی بمراتب عالیتر، با حفظ برخی خواص کهنه تر رودررو است. مطابق تعریف انگلس نفی نفی اصلی است عمومی؛ شامل قانون فرگشت طبیعت، تاریخ و تفکر، قانونی که دارای قدرت درپادشاهی حیوانات و نباتات است، درزمین شناسی، ریاضیات، درفلسفه و تاریخ نقش دارد. (4)
- همین قانون است که مارکس مینویسد: شیوه تولید سرمایه داری نفی نخست است، اما سرمایه داری در بی رحمی قوانین طبیعت، نفی خودش را میپروراند. این همان نفی و نفی است. (5)
در این مورد شاید بتوان وضعیت رخدادهای سال 57 را برای مثال ذکر کرد، که سلطنت (سیستم) برافتاد، ولایت فقیه (سیستمی تازه تر) برجای ان نشست، امری که دیگر سلطنت نیست، اما در واقع، جان مایه سلطنت را در قالبی دیگر با خود به همراه دارد. جامعه با نفی اولی که خودبخود وضعیت دومی را هم تحمل نخواهد کرد، در پی راهی سوم است. این چرخه از آغاز تمدن بشری تا به امروز ادامه یافته است.
هگل یکی از مبتکران روش تاریخی- بنیانگذار یک مکتب فکری که معتقد بودند توصیف تکامل توضیح علت ان میباشد. مارکس ایدالیسم هگل را طرد کرد، اما مکتب هگل را که بر پایه ان نیروی محرک تاریخ تکامل از قوانین سه گانه دیالکتیک نشات می گیرد، را حفظ نمود.
با حفظ کردن این قوانین ما بهره ای از ان نخواهیم داشت، قوانین فوق را باید در فرایند زندگی در کسب اطلاعات روزانه بکار گرفت. بنظر میرسد که هر سه این قوانین امری واضع میباشد، اما ما انسانها در زندگی روزمره خود پیوسته کلیشه ای فکر کرده، مراحل سه گانه دیالکتیک و قوانین انرا در درک وضعیت جامعه، منافع حزب های و اشخاص را نمی بینیم، بصورت فناتیسم و بیشتر اوقات از دید فاتالیسم به رخ دادها نگاه می کنیم، که همین امر نقش ادیان را در تفکرات محدود مان برجسته مینمایند. انسان اگر بتواند برپایه اصول فوق به حوادث نگاه کند، خاصه در ایران، اسلام به مثابه مذهب بسیار کم رنگ می گردد، و برمنطق فوق، از جایگاه امروزی خود فرو میریزد.
برخی جملات از کلاسیک های در باره روس دیالکتیکی:
روش کارمن با روش هگل یکی نیست، زیرا من یک ماتریالیست هستم و هگل یک ایده آلیست است. دیالکتیک هگل شکل اساسی همه دیالکتیک ها است، اما تنها پس از رهایی از شکل عرفانی خود و این دقیقاً همان چیزی است که روش من را از آن متمایز می کند. مارکس
دیالکتیک در شکل منطقی خود به بورژوازی و ایدئولوژیست های اعتقادی ان تنها خشم و وحشت را القا می کند، زیرا دردرک مثبت آنچه که موجود است، شامل درک نفی سرمایه داری، مرگ اجتناب ناپذیر ان نیزهست، دیالکتیک هر شکل تحقق یافته را در حرکت مورد واکاوی قرار میدهد، همچنین جنبه گذار انرا، و به هیچ وجه در ماهیت انتقادی و انقلابی خود سر فرود نمی اورد. مارکس
در طبیعت، با گذشتن از درون هرج و مرج تغییرات بی شما، همین قوانین حرکت دیالکتیکی، که در تاریخ بر تصادفی بودن ظاهری حوادث تسلط دارند، راه خود را میگشاید - همان قوانینی که مانند یک قرقره قرمزاز طریق تاریخ پیشرفت تفکر انسانی میگذرد، تا به تدریج به آگاهی افراد متفکر برسید. انگلس
الزاما به درک دیالکتیکی طبیعت با توجه به مستندات علوم طبیعی خواهیم رسید؛ اگر با ویژگی دیالکتیکی این مستندات به شناخت قوانین تفکر دیالکتیک برسیم، این امر بسیار آسان بدست خواهد امد. انگلس
دیالکتیک چیزی نیست جز علم قوانین جهانی حرکت و توسعه طبیعت، جامعه و تفکر بشری. انگلس
دیالکتیک در ذهن ما تنها بازتاب تکامل واقعی است که در جهان طبیعت و جامعه بشری رخ می دهد و تابع اشکال دیالکتیکی است .انگلس
مردم خیلی قبل از اینکه بفهمند دیالکتیک چیست، دیالکتیکی می اندیشیدند، درست همانطور که مدتها قبل از پیدایش کلمه "نثر" به نثر صحبت می کردند. انگلس
تفکر باید کل "اندیشه" حرکت انرا دربربگیرد، برای چنین شکلی از تفکر باید دیالکتیک موجود باشد. لنین
دیالکتیک تئوری شناخت (هگل و) مارکسیسم است ... لنین
بطور خلاصه، دیالکتیک را می توان آموزه وحدت متضادها تعریف کرد. لنین
به معنای مناسب، دیالکتیک مطالعه تناقض ها در ذات اشیاء است: نه تنها پدیده ها گذرا، متحرک و سیال هستند همچنین در مرزهای متعارف از هم جدا می شوند، تازه در ماهیت اشیا نیز از هم متمایزند. لنین
فرگشت، گویی مراحلی را که قبلاً طی شده است تکرار می کند، اما به صورتی متفاوت و برپایه بالاتری ("نفی نفی")، فرگشت، به اصطلاح، به صورت مارپیچ، و نه در یک خط مستقیم – بصورت فرگشتی جهشی، فاجعه بار، انقلابی- "وقفه های تدریجی"؛ تبدیل کمیت به کیفیت تکرار میگردد - انگیزه های درونی، ناشی از تضاد، برخورد نیروها و گرایشهای مختلف که بر یک جرم معین یا دریک پدیده معین یا در یک جامعه معین تأثیر می گذارد - وابستگی متقابل و نزدیک ترین ارتباط ناگسستنی از همه جنبه های هر پدیده (علاوه بر اینکه، تاریخ بیشتر و بیشتر جنبه های جدید را آشکار می کند)، ارتباطی که یک فرایند طبیعی و واحد که حرکت جهان را ارائه می دهد - اینها برخی از ویژگی های دیالکتیک هستند. به عنوان یک آموزه پرمحتوا (بیش از معمول) در تکامل. لنین
شک نه یک نفی برهنه، نه یک نفی بیهوده، نه یک نفی بدبینانه، با تردید، بل مشخصه دیالکتیک و ضرورت آن است – بی تردید شک حاوی عنصر نفی، علاوه براین به مثابه عنصری مهم است،- نه، نفی بلکه، به عنوان لحظه ارتباط، به عنوان لحظه فرگشت، با رعایت جنبه های مثبت، یعنی بدون هیچ تردیدی، بدون هیچ التقاطی میباشد. لنین
دیالکتیک مستلزم مطالعه جامع یک پدیده اجتماعی معین در شکل فرگشت و کاهش عوامل بیرونی است که به نیروی محرک بنیادی، به تکامل نیروهای مولد و مبارزه طبقاتی مرتبط است. لنین
اصول اصلی دیالکتیک: حقیقت انتزاعی نیست، حقیقت همیشه مشخص و روشن است. لنین
اگر بخواهیم دیالکتیک را خلاصه گفته باشیم: دکترین عمومی ترین ارتباطات، قوانین کلی همه تغییرات و تکامل در طبیعت ، جامعه و تفکر است. بنابر این در تحلیل وضعیت اقتصادی، اجتماعی- سیاسی کشور باید خاستگاه، منافع، جایگاه، تضادها، گروه ها، طبقه حاکم .... را درنظر داشت، در چنین رویکردی میتوان بدون دغدغه رهکردهای روشن و درست ارائه داد، اعتراضات را به پیش راند، به پیروزی رسید.
------------------------------
منابع:
- کارل مارکس
- کارل پوپر دیالکتیک ینی چه؟.
- لنین مجموع آثار ج.29 ص 98
- انتی دورینگ. انگلس
- کاپیتال. مارکس
نگارش از اردشیر قلندری.
افزودن دیدگاه جدید