هرگاه انقلاب ضد سلطنتی در ساختار بنیادها نیز به انجام می رسید و بنیادها جایگاه وسیله را می جستند و در این جایگاه می ماندند، ممکن بود گفت: «انقلاب، بمثابه آغاز، نیمی از کار و بلکه تمام کار است». جناح ایستاده برحق هسته پدید آورده بود و با آن که، از راه مطالعه جنبش ها، از جمله جنبش های همگانی مردم ایران، می دانست وجود بدیلی ده نفری اما منسجم، می تواند برخاستن جنبش را بس باشد، اما تجربه انقلاب ایران میگوید، شرط ساخته شدن جامعه آرمانی و بازسازی نشدن دولت تک پایه این است که آلترناتیو حذف نشود. و آلترناتیو از خودبیگانه نشود. و در جستجوی همه آنهائی برآید که توانائی آلترناتیو شدن را داشته باشند و با پیوستن آنها آلترناتیو توانمندی روزافزون بجوید. و اهمیت به آلترناتیو خودگشتن را به جامعه مدنی خاطر نشان کند چراکه بدون آن بنای اتوپیا میسر نمیشود. در انقلاب ها، زور وقتی درکار می آید که رهبران انقلاب آن را وسیله دست یافتن به قدرت می کنند و با آلترناتیوی با این ویژگی ها روبرو می شوند و آلترناتیو خودگشتن جامعه مدنی را عامل انحلال قدرتی می یابند که گمان می کنند مالک آن شده اند. آلترناتیوی که همچنان می کوشد جمهور مردم، به یمن آلترناتیو خویشتن گشتن، جامعه آرمانی را بسازند، درس تجربه را خاطر نشان می کند: آلترناتیو هم باید پی گیر باشد و هم هویت خویش را از دست ندهد.
از همین روی که طرح پنهانی دولت جانشین بر پایه رهبری با اختیار مطلق به اجرا درآمد بی آنکه کسی از آن چیزی بداند. در ظاهر، سخن از ضرورت بمیان آمد: برای آن که بر ضد انقلاب، کودتا انجام نگیرد و کشور تجزیه نشود و گروههای مسلح ایران را گرفتار جنگ داخلی نکنند، ضرورت ایجاب می کند که «نهادهای انقلاب» با صفت «موقت» تشکیل شوند. در حقیقت، هرگاه بنابر اجرای طرح پنهان نبود، ضرورت جانشین استقلال و آزادی نمی شد. با این جانشینی، بکار بردن روزافزون خشونت توجیه پیدا نمی کرد. هم ضرورت و هم خشونت روزافزون، در همان حال که اجرای طرح پنهان ایجابشان می کرد، گویای دو ترس بودند: جناحی که در نهان طرح بازسازی دولت تک پایه جبار را به اجرا می گذاشت، از آن می ترسید که رویه پنهانش، پیش از اجرای طرح و تصرف کامل دولت بر همگان آشکار گردد. هم زمان، از جناحی که تأخیر در بنای اتوپیا را پرخطر می دید، سخت می ترسید. بدین خاطر، در همان حال که برای اعمال خشونت توجیه ها می ساخت، از میان برداشتن جناح یک رویه و شفاف را هدف اول می گرداند. بدین سان بود که تمایل افراطی که در انقلاب ها پدید می آید و «به پیش بردن انقلاب» از راه اعمال خشونت برای از میان برداشتن مانع ها را دستآویز می کند، در ایران، برای اجرای طرح پنهان، پدید آمد. دستآویز نخست این بود که خشونت فقر را از میان بر می دارد و به استضعاف مستضعفین پایان می دهد. الا این که در تجربه انقلاب ایران، جناح حقوق مدار مدافع جدی حقوق مستضعفان بود و تمامی مصوبات بسود مستضعفان ابتکار آنان بود و تدابیر برای تغییر نظام اجتماعی را نیز آنها پیشنهاد می کردند. نتیجه اینکه زبان فریب در آنها کارگر نشد و مستضعفان زود در یافتند که خشونت به زیان آنها است که بکار می رود. این واقعیت که دکتر بنیصدر پیشنهاد مراجعه به آرای همگانی را کرد و خمینی گفت: سی و پنج میلیون بگویند بله من میگویم نه و ناگزیر شدن جناح دو رویه از دست زدن به کودتا و بستن جنبش اعتراضی به گلوله، درسی می آموزد کارآ: این رویاروئی، در سطح قشرهای استثمار شونده، تجربهای ارزشمند برای همه انسانها است. بخصوص که در سطح جهان، نابرابریها روزافزونند.
ضرورتِ توجیهگرِ خشونت کارساز نمیشد اگر جناح دو رویه به برقرارکردن تعادل با قدرت های خارجی روی نمی آورد: گروگانگیری و جنگ و ترور و سازشهای پنهانی یا سیاست ستیز و سازش؛
● خمینی: گروگانگیری انقلاب دوم، بزرگتر از انقلاب اول است. و بنیصدر: گروگانگیری ناقض استقلال، بنابراین، ناقض آزادی است و ایران را به گروگان امریکا در می آورد؛
● خمینی: جنگ نعمت است و تا من زنده ام ادامه می یابد. اما، پیش از مرگ او، با سرکشیدن جام زهر شکست توسط او، جنگ پایان یافت. بنیصدر: جنگ ضد انقلاب و ضد حق صلح و عامل بازسازی استبداد است و یکی از هدف های کودتای خرداد 60، ادامه جنگ با هدف بازسازی استبداد است؛
● استفاده از ترور در دوران خمینی و افشای ترورها توسط بنیصدر و همکاران او؛
● سازش های پنهانی با امریکا و کشورهای اروپائی (اکتبر سورپرایز و ایران گیتها) و جستجوی تکیهگاه ثابت از راه امتیاز دادن به شرق (روسیه و چین).
حاصل این رویاروئی از لحاظ وجدان بر اهمیت استقلال و آزادی نیز رهآورد انقلاب ایران و در اختیار همه جهانیان است. بخصوص که افشاگری ها با ارائه سیاست خارجی بر اصل موازنه عدمی، همراه بود و هست: تقابل ابهام کامل با شفافیت کامل بس آموزنده است. رویاروئی حق مداری با قدرتمداری: رویاروئی دو جناح، یکی قدرت مدار و دیگری حق مدار، حتی بنابر دلایلی که در مجلس، مجلس که جناح قدرتمدار با تقلب از آن خود کرد، بر ضد نخستین رئیس جمهوری اظهار شدند، رویاروئی شفاف حق با قدرت است. اتهام که استبدادیان بر رئیس جمهوری وارد کردند، اینها هستند:
● جانبداری رئیس جمهوری از دموکراسی «غربی»؛
● جانبداری او از حقوق بشر «غربی»؛
● مخالفت او با ولایت فقیه؛
● مخالفت او با «نهادهای انقلاب»؛
● مخالفت او با انتصابات امام و مخالفت او با مجلس و قوه قضائی؛
● مخالفت او با قرارداد الجزایر بر سر گروگانها؛
● مخالفت او با احکام قضات شرع؛
● مخالفت او با تبلیغ بسود خمینی؛
● مخالفت او با اسلام فقاهتی؛
● ملیگرائی و جانبداری او از مصدق و
● مخالفت او با معامله پنهانی برسر گروگانگیری و
● مخالفت او با ادامه جنگ.
درخور یادآوری است که حقوق انسان ذاتی حیات او هستند و با حقوق بشری که بخشی از آن حقوق موضوعه است، متفاوت هستند. مخالفت با ولایت فقیه مخالفت با قدرتمداری خمینی و اختیار مطلق او بر کشور بود. مخالفت با انتصاب ها بخاطر نقض قانون اساسی توسط خمینی و مخالفت با مجلس بخاطر تقلب در انتخابات و مخالفت با قوه قضائی بخاطر تبدیل کردنش به وسیله سرکوب بود. احکام «حکام شرع» ناقض «اسلام فقاهتی» نیز بودند و جز اعمال خشونت کور نبودند. اما ملیگرائی و جانبداری از مصدق ایستادگی بر دو حق استقلال و آزادی هر شهروند و جمهور شهروندان بود. و مخالفت با قرارداد الجزایر مخالفت هم با به غارت دادن سرمایه های ایران و هم سازش پنهانی ایران بر باد دهی بود که با گروه ریگان – بوش بعملآمده بود و هدف از آن ادامه دادن به جنگ از سوئی بسود امریکا و انگلیس و اسرائیل و از سوی دیگر بازسازی دولت جبار بود. این رویاروئی حق مداری بی خدشه با قدرتمداری متمایل به استبداد فراگیر در شفافیت کامل انجام گرفت. بی آنکه جناح قدرتمدار به حذف آلترناتیو حقمدار توفیق یابد. از اینرو، دموکراسی بمثابه پایه ای که، برآن، بنای آرمان شهر استوار می شود، باید استقرار می جست و باید استقرار بجوید. درس این تجربه نیز بکار همگان می آید.
بازسازی دولت جبار، آن هم از راه بحران و مسئله سازی هائی که بهایشان را باید مردم می پرداختند، در همان حال که راه حل جمعی را ناممکن می کرد، برای راه حل فردی امکان ایجاد می کرد. هدفش جذب و حذف نیروی محرکه ای بود که نسل خالق انقلاب بود. بدینسان، دو راه بروی جوانان گشوده شدند: به خدمت رژیم درآمدن و مهاجرت. شدت خشونت راه کار ایستادن جمعی بر حق را تا بخواهی مشکل می گرداند. با وجود این، سازمان دادن دیرپاترین استقامت بر پایه حقوق، هم گویای توانائی آلترناتیو ایستاده بر حق و هم تجربهای کارآ برای همگان است. بنام فضائل اخلاقی و تقوی، خشونت کور توجیه شد و، در عمل، آسیب ها و نابسامانی های اجتماعی را برهم افزود و جناح قدرتمدار را نماد رذائل گرداند:
● سوءظن که ذاتی قدرتمداری است، توجیهگر تقسیم به دو و حذف یکی از دو شد. وقتی نوبت به حذف رقیبان در جناح قدرتمدار رسید، پرونده توطئه ساختن برای حذف شوندگان نیز روش شد. انقلاب های دیگر نیز این فاجعه را بخود دیده بودند. با این تفاوت که، در آنها، اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی، اندیشه راهنما نبود. بدینخاطر است که این اسلام همچنان در سانسور است؛
● عهد شکنی در شمار اختیار های «رهبر» شد و خمینی با صراحت این حق را به خود بمثابه ولی امر داد؛
● خلاءهای ناتوانی و بیدانشی بطور مداوم پدید می آمدند و آنها را زور پر می کرد. نیاز زور بکار بردن، به توجیه، از خود بیگانه کردن «اسلام فیضیه» را نیز ناگزیر می گرداند.
● روزافزون شدن تولید و بکار بردن ترکیب نیروهای محرکه با زور، تکاثر تخریب و فساد را ناگزیر گرداند.
انقلاب های دیگر – نه همه آنها - اخلاق ستیزی و شیوع رذائل اخلاقی را که بازسازی دولت قدرت مدار ببار می آورد به خود دیده اند. اما انقلاب ایران این ویژگی را نیز یافت که جناح حق مدار نماد فضائل اخلاقی برجا ماند و توانائی اطمینان بخشی خویش را افزایش داد. در هائی که کار به بازسازی دولت جبار کشیده است، این دولت سرکوبگرتر و فاسدتر از دولت سرنگون شده از کار درآمده است. چرا؟ زیرا ترسها بزرگتر و توان توجیه اِعمالِ خشونت بیشتر می شود. در آنچه به انقلاب بهمن مربوط می شود، رژیم شاه تنها توانست یک ترس را دستآویز کند اما دولت ولایت مطلقه فقیه، ترس از میان رفتن انقلاب بعلاوه ترس از میان برخاستن اسلام و روحانیت بعلاوه ترس از تجزیه ایران و تبدیل شدنش به افغانستان و بعلاوه ترس از قحطی فراگیر را دستمایه کرد. بنابراین که در رأس آن مرجع تقلید قرار داشت، راحتتر از رژیم شاه می توانست اعمال خشونت را «توجیه شرعی» کند.
بدین سان، دولت جبار نیازمند ولایت مطلقه بود. زیرا امر مطلق که انقلاب و اسلام و روحانیت بودند، تمرکز قدرت در یک شخص را ناگزیر می کرد. این شد که منکر ولایت فقیه، سرانجام، مدعی ولایت مطلقه فقیه شد. پرستش شخصیت او کیش استبدادیان شد و سنجیدن حق به شخص (خمینی) جانشین سنجیدن شخص (خمینی) به حق گشت. در انقلابهای دیگر نیز امر مطلق دستآویز استبداد متمایل به مطلق شدهاست. اما از ایننظر، شبیهتر به انقلاب ایران، «انقلاب» اکتبر در روسیه و ولایت مطلقه استالین است. با این تفاوت که در انقلاب ایران، ولایت مطلقه فقیه نه با اسلام تکلیف مدار فیضیه (آقای منتظری که قرار بود جانشین آقای خمینی شود، گفت: ولایت مطلقه فقیه از مصادیق شرک است) و نه با اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی سازگاری داشت (خمینی، در نوفل لوشاتو، ولایت را از آن جمهور مردم دانست و قائل به مشارکت جمهورمردم در اداره امور خویش شد) و نه با دو جنبش همگانی پیشین (انقلاب مشروطیت و نهضت ملی ایران) و نه با ویژهگی های ایرانیت خوانائی داشت.
در برابر، جناح ایستاده بر حق، «امر مطلق» را نه انقلاب و نه اسلام (دین برای انسان است و انسان برای دین نیست از اینرو، بر هر شهروند است که مراقبت کند که دین در بیان قدرت از خودبیگانه نگردد) و نه روحانیت دانست. اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی، نیاز به «امر مطلق» شدن نداشت زیرا روش بود. شهروند حقوقمند و بنای جامعه باز بر پایه استقلال و آزادی بر میزان عدالت اجتماعی، یا بنای آرمانشهر نیاز داشتند و دارند «امر مطلق» بگردند. زیرا شهروندان نباید به بردگی قدرت باز می گشتند. پس باید آرمان شهر با شرکت شهروندان بنا می گشت. دقیق بخواهیم، آنچه در انقلاب های دیگر و در انقلاب ایران نیز، از سوی جناح قدرتمدار «امر مطلق» خوانده می شد، جز قدرت نبود. اسلام و انقلاب و روحانیت پوشش قدرتی بودند که «امر مطلق» واقعی بود و جناح قدرتمدار گمان می برد تحصیل کردنی است و برای بدست آوردنش خون می ریخت. بدینسان بود که، به یمن تلاش جناح حقمدار، پرده ای دریده شد که پیش از آن دریده نشده بود و رهبر جناح قدرتمدار، خود را زور، یعنی یکی در برابر همه تعریف کرد. این رویاروئی نیز بس بکار نسلهائی می آید که در جامعهها از پی هم خواهند آمد.
افزودن دیدگاه جدید