رفتن به محتوای اصلی

فرشته های ابری

فرشته های ابری

فرشته های ابری

 

می خوابد در قالب چوبی ،

گِل نرم،

با نوازش دستان کوچک تو

حک می کند افتاب اثر های انگشتت را،

بر خشت های خشک،

ومی روند تا بپزند در دل آتش

دودی تیره به هواست از دود کشی بلند،

و تو به دنبال فرصتی اندک،

بنشینی،

به تماشای جنگ هیولاهای سیاه،

و فرشته های ابری سفید در اسمان،

تا نگران فرشته ها باشد همیشه،

دل کوچک تو

دخترک، نیاموخته ای الفبا،

تا بنویسی نامت

بنویسی از دردهای شبانه آت،

بر قالب های گِل رس

مدتهاست ،امامن می بینم،

اثر های انگشت دخترکی برتک تک،

آجر ها ی شهر

می بینم کمر خم شده کودکی،

در میانه گِل و آتش ،

و چشمانی سیاه و درشت،

که نگران از شکست فرشته ها،

می نگرندبه آسمان

می بینم در آجر های شهر،

صورتی افتاب سو خته ،

گم شده درگره های بزرگ روسری

می بینم خشت های خام خونین

دست های کوچک زخمی

پا های برهنه

درد های شبانه

دخترکم،

می بینم تو را که خیره ای به من،

ومیگویی دیر کردید،

من با فر شته ها خواهم رفت

می بینم می گریند آجر های شهر

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید