رفتن به محتوای اصلی

همبستگی ملی و اجماع سیاسی دو روی یک سکه

همبستگی ملی و اجماع سیاسی دو روی یک سکه

تنها یک سال و اندی از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ می گذشت که در شهریور سال ۱۳۵۹ عراق به خاک ایران حمله کرد و توانست بخش هایی از جنوب ایران را در زمانی بسیار کوتاه به تصرف خود درآورد. حکومت صدام حسین بر این تصور بود که انقلاب در ایران و اعدام و برکناری بسیاری از سران ارتش موجب شده است که ارتش ایران دیگر از آن انسجام و یکپارچگی گذشته برخوردار نباشد تا بتواند در مقابل ارتش عراق بایستد. اما صدام از یک فاکتور تعیین کننده در حمله به ایران غافل مانده بود و آن ندیدن همبستگی و اجماع ملی بود که انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با خود به ارمغان آورده بود. همبستگی ملی در میان ایرانیان و نظامیان کشور؛ ارتش عراق را بعد از دو سال از خاک ایران بیرون راند و حتی بخشهای بزرگی از جنوب کشور عراق را نیز به تصرف خود درآورد.

حمله عراق به ایران باعث گردید تا اتحاد و همبستگی بین ایرانیان با هر پیش زمینه فکری شکل بگیرد که تاریخ ۲۵۰۰ ساله ایران تا آن موقع تجربه نکرده بود. نه در حمله اسکندر مقدونی و شکست داریوش سوم؛ آخرین پادشاه سلسله هخامنشیان و نه اعراب مسلمان در سقوط یزد گرد سوم و پایان حکومت ساسانیان و نه حتی حمله چنگیزخان مغول.

انشقاق و موانع خروج از آن

من؛ نه جامعه شناس هستم و نه محقق اجتماعی؛ اما برای اینکه بتوانم به عنوان یک کنشگر سیاسی و عضو حزب چپ ایران از جامعه خود تحلیل و تصویر ملموسی ارائه کنم؛ نیاز مبرم به مطالعه نظرات؛ نوشته ها و تحقیقات جامعه شناسان و پژوهشگران کشورم را دارم. داده ها و فراورده های محققین کشور در زمینه های مختلف اجتماعی ـ سیاسی؛ منبعی است گرانقدر برای کنشگران و احزاب سیاسی که بتوانند تصویر واقع گرایانه ای از جامعه ای که در آن زندگی می کنند بدست آورند و در سیاست گذاری نیز بهره بجویند. در واقع همکاری و مشارکتی است نانوشته بین احزاب مدرن و پژوهشگران و اساتید اجتماعی. خوشبختانه تعداد این عزیزان در داخل و خارج کشور نیز کم نمی باشند. چنانچه نتایج کارهایشان تاکنون موجب افزایش سطح دانش سیاسی؛ تاریخی و اجتماعی احزاب و کنشگران سیاسی گردیده است.

جمهوری اسلامی حکومتی است تمامیت خواه که بر مبناء ایدئولوژی اسلامی شیعه دوازده امامی شکل گرفته و بر این اساس همبستگی ملی در قاموس این نوع تفکر ایدئولوژیکی جایی برای آن در نظر گرفته نشده است. باید توجه داشت که همبستگی ملی قرارداد از پیش نوشته شده ای و یا توافقی بین آحاد ملت نیست که بر اساس آن بتوان تصمیم گرفت و آن را به اجرا گذاشت. اما نقش و وظیفه مرکزی دولت در تحکیم همبستگی ملی کشور را نباید از نظر دور داشت. وظیفه دولت ها در جوامع دمکراتیک چه چپ و یا راست؛ تحکیم بخشیدن به همبستگی ملی برای رشد و توسعه اقتصادی و نیز دفاع و پاسداری از ارزش های دمکراتیک کشور است. وظیفه ای که حکومت های تمامیت خواه آن را برنمی تابند و شدیدا در مقابل آن می ایستند چرا که همبستگی ملی را در تقابل با منافع استثماری خود می دانند. به همین خاطر در جمهوری اسلامی کمتر نشانی طی این چهار دهه از همبستگی ملی با آن ویژگیهای یک جامعه دمکرات می توان دید.

باید از خود پرسید:

چه عواملی تاکنون مانع از همبستگی ملی و اجماع سیاسی در میان احزاب سیاسی و مردم در کشور شده است؟

چه عوامل محوری نقش تعیین کننده دارند و چه عواملی نقش مکمل را بازی می کنند؟

چرا نیاز به همبستگی ملی و اجماع سیاسی برای گذار از جمهوری اسلامی است؟

آیا تاریخ و ویژه گیهای مردم ایران؛ نقشی در این گسستگی دارد؟

طبعا پاسخ گسترده با جزئیات تاریخی به پرسش های فوق در حوصله این نوشته نیست. با این وجود تلاش میشود تا بصورت کوتا و قابل قبول به آنها پرداخته شود.

ایران طی تاریخ موخر خود؛ تاکنون سه پدیده تاریخی بزرگ را بخود دیده است. جنبش مشروطه – نهضت ملی مصدق – و انقلاب سال ۱۳۵۷. شکست این سه حرکت تاریخی علامت سئوال بزرگی است که برای پاسخ و دست یابی به علت یا عوامل شکست آنها؛ کتابهای بسیاری توسط افراد نوشته شده است و هریک تلاش نموده اند تا پاسخی درخور به آن بدهند.

دو عامل درونی و بیرونی نقش تعیین کننده در شکست این سه حرکت تاریخی داشته است. عامل بیرونی همچون کودتای رضا خان در سال ۱۲۹۹ در شکست جنبش مشروطه و کودتای مرداد ۱۳۳۲ محمد رضا شاه علیه مصدق و آغاز حکومت دیکتاتوری وی. شکست انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با پشت کردن خمینی به آرمانها مردم و برقراری حکومت اسلامی. نقش محوری عامل بیرونی در شکست این سه حرکت تاریخی بخوبی نمایان است. عوامل درونی نیز در به شکست کشانده شدن این سه حرکت تاریخ بی آنکه خود بدان اشراف داشته باشند؛ نقش مکمل را از خود به اجرا گذاشتند. مهمترین آن را باید ضعف اساسی نیروهای سیاسی در تعامل و گفتگو در همکاری با یکدیگر بشمار آورد.

تاریخ ۲۵۰۰ ساله ایران نشان از آن دارد که مردم بطور کلی کمترین نقش و یا حتی هیچ نفشی در جابجایی حکومت ها نداشته اند. شاهان یا توسط قدرتهای بیگانگا از تخت پادشاهی به زیر کشیده شدند یا توسط نیروهای رقیب داخلی که از ضعف و فساد حکومتی سود برده و با جنگ و کشتن آخرین پادشاه به تخت شاهی نشستند.

ایران تاریخا کشوری است که مرزهایش در طول تاریخ تا پایان دوران قاجار همواره دستخوش تغییر بوده است. تغییرات جغرافیایی (ژئوپولیتیک) و پراکندگی اقوام ایرانی در فلات ایران و نیز تعدد زبانی؛ مانعی بود بس سترگ برای نزدیکی و همگرایی اقوام ایرانی و غیر ایرانی. با این وجود زبان فارسی علیرغم اینکه کدام قوم تسلط بر ایران پیدا می کرد هیچگاه نقش کلیدی و مرکزی خودش را به عنوان وسیله ارتباطی میان ایرانیان از دست نمیداد. ولی با این وجود تنها میتوانست ایرانیانی که در فلات مرکزی زندگی می کردند و به این زبان آشنایی داشتند را پوشش دهد و زبان مشترک آنان باشد و نه مناطق دوری که به تصرف شاهان ایران درمی آمد.

بنابراین پراکندگی جغرافیایی یکی از عوامل موثری بود در عدم شکل گیری و همگرایی مردم در پیوند با یکدیگر و در سطح ملی. شورش ها و جنبش هایی هم که در ایران صورت می گرفت تنها در بافت قومی و ایلاتی بود و از مناطق خود بیرون نمی آمد. تنها زمانی این نوع جنبش ها گسترده می شد و در میان مردم نفوذ پیدا می کرد که از طرف نیروی قدرتمند دیگری که مخالف و رقیب شاه بود مورد حمایت قرار می گرفت. مانند حمایت پادشاهی قباد از جنبش مزدکیان در دوران ساسانیان.

 مردم در دوران حکومت شاهان در ایران به عنوان رعیت شناخته میشدند و تنها دو وظیفه عمده به عهده آنان گذارده شده بود. مالیات پرداختن و سرباز جنگی شاهان بودن. در واقع مردم از بدو تشکیل سلسله هخامنشیان تا پایان دوران پهلوی و نیز تاسیس جمهوری اسلامی ایران هیچ نقش و مشارکتی در نظام سیاسی نداشته و هنوز هم ندارند.

        

اما دو انقلاب مشروطه و انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خود استثنایی در تاریخ ایران است. انقلاباتی که با حضور و مشارکت مردم صورت پذیرفت. هدف انقلاب مشروطه قانونمند کردن حکومت سلطنتی بود و نه سرنگونی آن اما انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به رهبری خمینی تماما برعکس عمل کرد. تنها وجه مشترک و برجسته این دو انقلاب را بایستی در همبستگی ملی و اجماع سیاسی نیروهای درون آن دید. با این تفاوت که گستردگی همبستگی ملی در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بمراتب فزون تر از همبستگی ملی در انقلاب مشروطه بود. اما اجماع سیاسی در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نه بر اساس توافق بین احزاب؛ بلکه همبستگی ملی راهی برای آنان باقی نگذارده بود جز همراهی با مردم و دنبال رهبری خمینی رفتن بود. انقلاب مشروطه در نهایت با کودتای رضاخان میرپنج و سید ضیاءالدین طباطبایی در سوم اسفند ۱۲۹۹ به شکست کشانده شد و انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷نیز با پشت کردن خمینی به آرمانهای انقلاب. امروز در کشور نه از آزادی خبر است و نه از جمهوریت. استقلال کشور نیز زیر سئوال رفته است. با این پرسش که رهبر جمهوری اسلامی ایران در جماران نشسته است یا در کرملین و یا پکن؟

 همبستگی ملی بین اقشار فوقانی و تحصیل کرده کشور در انقلاب مشروطه؛ توانست مظفرالدین شاه و محمد علی شاه را مجبور سازند که مشروطیت را با امضای خود مشروعیت بخشیده و به آن گردن نهند. در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نیز همبستگی ملی با ساختار توده ای خود به رهبری خمینی توانست شاه را مجبور به ترک کشور کند. همبستگی ملی در دو دوره تاریخی نشان داده است که میتوان به هدف یا اهداف اولیه خود دست پیدا کرد؛ چه در رهبری جمعی در انقلاب مشروطه و چه در رهبری فردی در انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷. همبستگی ملی با رسیدن به اهداف تعیین شده خود معنای وجودی خود را در نبود اجماع سیاسی احزاب و سازمانهای سیاسی به تدریج از دست میدهد. مثال بارز و ملموس آن؛ جنگ ایران و عراق است. با عقب نشاندن ارتش عراق به خارج مرزهای ایران همبستگی ملی به هدف اولیه خودش رسیده بود و ادامه جنگ را رد میکرد و بنابراین ادامه آنرا به نفع منافع ملی کشور نمیدانست و خواهان پایان جنگ بود. اما از آنجا که اجماع سیاسی در میان احزاب سیاسی به دلائل بسیار شکل نگرفته بود و وجود نداشت؛ نتوانست نقشی در تحکیم بخشیدن به همبستگی ملی در پایان دادن و یا متوقف کردن جنگ از خود نشان دهد.

دو ویژگی در شکل گیری همبستگی ملی و اجماع سیاسی نقش بازی می کنند. در همبستگی ملی؛ مردم از هر قشری از اجتماع و تعلق قومی ـ مذهبی ـ سیاسی برای دفاع از هویت ملی خود در مقابل نیروهای بیگانه و همچنین برای ارزش های انسانی و ایفای نقش در سرنوشت خود در مقابل مستبدین داخلی گرد هم می آیند. روند شکل گیری همبستگی ملی هیچگاه تابع قانون و قرارداد خاصی نبوده و از توافق از پیش گرفته شده ای صورت نمی پذیرد. تنها هدف یا اهداف مشترکی است که مردم را به دور هم  گرد می آورد. همبستگی ملی در کمک به هموطنان خود که دچار حادثه طبیعی همچون زلزله یا سیل شده اند نوع دیگری است که مردم را بدون هر نوع فراخوانی بدور هم گرد می آورد تا به همنوعان خود یاری رسانند. شخصیت های ملی در شکل دادن این نوع همبستگی ها نقش بارزی از خود ایفا می کنند.

متاسفانه باید اذعان کرد که هیچ دولت یا نظام سیاسی در ایران؛ تاکنون از این نیروی ملی برای توسعه اقتصادی و سیاسی سود نبرده و حتی برای تکوین آن اقدام به هیچ کاری نکرده است. امروزه دولت های بسیاری از کشورهای جهان برای توسعه اقتصادی کشور از همبستگی ملی بیشترین سود را می برند. اما حکومت جمهوری اسلامی در ایران تلاش میکند تا همبستگی ملی را به گسستگی ملی تبدیل کند و تاکنون نیز موفق عمل کرده است.

ایرانیان بعد از تسلط اعراب مسلمان بر ایران هیچگاه تلاش ننمودند تا در مقابل اعراب دست به همبستگی ملی بزنند تا از این راه تسلط و حاکمیت اعراب را پس بزنند و خود حاکم بر سرنوشت خود گردند. بلکه برعکس عمل کرده و در خدمت خلفای راشدین؛ امویان و عباسیان قرار گرفتند و همبستگی ملی را به خدمتگذاری ملی تغییر دادند. دوره ای که عرق ملی را شدیدا تضعیف نمود و باعث گردید که امویان و عباسیان تا سالهای بسیاری ایران را زیر سلطه خود داشته باشند. فساد و ضعف خلفای عباسیان در اواخر خلافت شان موجب گردید تا حکومت های محلی در ایران شکل بگیرد که میتوانستند مستقل از بغدا عمل کنند. در ضمنی که مشروعیت خلافت عباسی را نیز پذیرفته بودند.

نتیجه چنین رفتاری از سوی ایرانیان در یک بازه تاریخی و طولانی و ریشه گرفتن فرهنگ اسلامی - شیعه در پوشش تقیه؛ ریاکاری؛ تزویرو غلو کردن در آنچه که نیستند؛ عواملی بودند در شکل گیری روحیه دوگانه در میان ما ایرانیان که تاکنون نیز ادامه یافته است و آثار تخریب آن را میتوان در باز ماندن ایران از رشد و توسعه دید. جمهوری اسلامی ایران نیز طی این چهار دهه از هیچ کوششی برای تثبیت این نوع روحیه و گسترش فرهنگ ریا و تزویر دریغ نورزیده است.

محمد علی جمالزاده در کتاب خود تحت عنوان « خلقیات ما ایرانیان» بطور گسترده با این نوع از روحیات ما ایرانیان از زبان اروپائیان و بعضی از ایرانیان؛ تماس گرفته است. مقصود فراستخواه ـ جامعه شناس ـ نیز نیم قرن بعد از جمالزاده در کتاب « ما ایرانیان» به بررسی اجتماعی و تاریخی خلقیات ایرانیان پرداخته است. وی در کتاب خود می نویسد: «اگر از گفتگوها و گلایه های رایج در گوشه و کنار خیابان و تحلیل های سرگرم کننده ی غیر مستند در جمع های عمومی و خصوصی صرف نظر کنیم؛ به نظر می رسد صحبت از خلقیات ما ایرانیان و زمینه های اجتماعی و تاریخی شکل گیری آن؛ در گفتکوهای امروز ما مردم ساکن این سرزمین؛ جایگاه چندانی ندارد. 

اجماع سیاسی

اما اجماع سیاسی میان احزاب و سازمانهای سیاسی ملزم به گفتگو؛ مذاکره و نهایتا توافق برسر اشتراکات می باشد. الزام اجماع سیاسی به معنای نادیده گرفتن تفاوت های نظری و سیاسی و اختلاف منافع نیست و نخواهد بود. اما چرا اجماع سیاسی در میان احزاب و سازمانهای سیاسی شکل نمی گیرد؟ آیا روحیات و خلقیات ما ایرانیان تاکنون مانع از شکل گیری همبستگی ملی شده است که موجب می گردد تا احزاب و سازمانهای سیاسی نیز نتوانند کنار هم نشسته و به گفتگو و اجماع سیاسی برسند؟ البته نباید کتمان کرد که رهبران احزاب سیاسی نیز در همین جامعه بدنیا آمده اند و بزرگ شده اند. بنابراین نباید آنان را افرادی منحصر به فرد دانست که از تاثیرات و خلقیات حاکم بر ایران بر حذر بوده اند. هریک از ما ایرانیان به تناسب خود ناقل این روحیات و فرهنگ قالب بر جامعه هستیم و باید با آن برخوردی عقلانی داشته باشیم و قدم اول پذیرش این بیماری اجتماعی ـ فرهنگی است و قدم دوم معالجه با نقد و به زیر تیغ بردن آن است تا بتوان از آن رهایی یافت. 

همانطور که در بالا گفتم؛ همبستگی ملی منوط به توافق و یا بستن قرارداد در میان مردم نیست اما اجماع سیاسی نیاز به توافق و تعهد میان احزاب دارد. به همین خاطر وظیفه اخلاقی؛ اجتماعی و سیاسی سنگینی بر عهده احزاب است و باید به ان توجه داشته باشند و بتوانند از عهده این مهم خوب برآیند. البته اگر میخواهند وجهه خود را از دست ندهند و نقش و وظیفه تاریخی خود را آشکار سازند.

از بعد از انقلاب مشروطه تا کنون ده ها حزب و دسته تحت عناوین گوناگون شکل گرفته است و تلاش نموده اند که با سیاست ورزی های خود نقشی در تحولات سیاسی ـ اجتماعی کشور داشته باشند. اما نقش این احزاب در شرایط متغییر سیاسی ایران در بازه های تاریخی همیشه دارای افت و خیز بوده و فرایند تحولات سیاسی و حکومت های دیکتاتوری و تمامیت خواه مانع بزرگی بر سر راه تاثیر گذاری احزاب در مسائل سیاسی و اجتماعی کشور بوده است.

مانع بعدی در برابر این احزاب و سازمانها؛ تک روی و نبود فرهنگ گفتگو؛ تعامل و ائتلاف های سیاسی در میان احزاب بوده و هنوز هم تا بسیاری زیاد عمل می کند. گرچه نشانه هایی در زمینه همکاری دیده می شود ولیکن برای رسیده به نقطه قابل انتظار؛ هنوز راه درازی در پیش است.

مانع دیگری که بر سر راه احزاب کنونی در شکل گیری ائتلافات سیاسی عمل می کند؛ اجتناب از بازخوانی حزب و حزب را با شرایط جامعه پست مدرن تطابق ندادن است. بسیاری و حتی می شود گفت که درصد بسیار بالایی از رهبران احزاب موجود افرادی هستند که فاصله بسیاری با نسل جوان و افکار آنان دارند و هنوز خود را با فرهنگ نوستالژی قالب در این احزاب تعریف می کنند بی آنکه خود بدان اشراف و از تبعات آن اطلاع داشته باشند. اگرچه ساختار تشکیلاتی بسیاری از احزاب شباهت بسیاری به احزاب مدرن اروپائی دارد ولیکن فرهنگ و رویکردی که بر این احزاب حاکم است بسیار با احزاب مدرن در کشورهای دمکراتیک فاصله دارد. همانند پروسه مدرنیته که چندین دهه زمان برد تا در جامعه پا بگیرد بدون آنکه فرهنگ مدرنیزم با آن هماهنگی داشته باشد. ماشین   بیش از یک قرن است که وارد کشور شده است اما فرهنگ رانندگی هنوز برای مردم بیگانه است.

مانع بعدی را بایستی در خودویژگی های افراد که دست غالب را در این احزاب دارند؛ دید. فرهنگ خودمحور بینی و تعریف ویژه از خود داشتن و تمایل فراوان آنان در مرکز بودن.

و در نهایت کنشگران منفرد سیاسی با همان خودویژگی ها و خودمحوری بینی و تعریف ویژه از خویش داشتن می باشد. این افراد علیرغم فعالیت های حزبی گذشته اشان؛ خود و نظرات سیاسیشان را دیگر در چهارچوب احزاب و سازمانهای فعلی نمی بینند و به همین خاطر ترجیح و لازم می بینند تا تشکیلات خاص خودشان را شکل دهند تا به عنوان یک نحله سیاسی مورد پذیرش قرار گیرند. متاسفانه اغلب افراد تشکیل دهنده این نوع  تشکیلات چنین شیوه هایی از فعالیت سیاسی را قبلا تجربه کرده اند و نتایج دلخواه را نیز بدست نیاورده اند. ولی با این وجود دست از تجربه کردن برنمی دارند. افراد تشکیل دهنده شورای ملی تصمیم و شورای مدیریت گذار نمونه ای از این رفتارهای سیاسی است. احزاب ریشه دار نیز تلاش لازم را برای خروج از این بحران تاریخی از خود نشان نمیدهند.

چنین حرکت هایی در کشورهای دمکراتیک که دمکراسی در آنجا قوام پیدا کرده است می تواند گاها مفید واقع شود و در یک دوره کوتا مدت به نتایجی که بدنبال آن هستند؛ دست یابند. اما در کشورهایی که دیکتاتور ها حاکم هستند؛ این نوع از فعالیت ها تنها به پراکندگی و انشقاق هرچه بیشتر بین نیروهای مخالف دامن میزند و دامنه فعالیت های آنان را نیز محدود می سازد و نتایجی به بار نمی آورد. در این میان؛ جمهوری اسلامی تنها کس خواهد بود که از این تفرق سود میبرد.

در شرایط فعلی؛ در کشور نه از همبستگی ملی نشانه ای است و نه از اجماع سیاسی. بنابراین شعار گذار از جمهوری اسلامی ایران بدون تحقق این دو مولفه بیشتر به شوخی شباهت دارد تا تلقی جدی برداشت شدن از آن. مردم ایران تاکنون در دو نوبت اعتراضی با بافت طبقاتی متفاوت؛ همبستگی ملی خودشان را نشان دادده اند. یکبار در سال ۱۳۸۸ بطور سازمان یافته و تحت رهبری میرحسین موسوی در اعتراض به تقلب انتخاباتی ریاست جمهوری که توانست قشر متوسط جامعه را با خود همراه کند و اعتراضات گسترده فرودستان جامعه در آبان ۱۳۹۸ در اعتراض به گران شدن بنزین که فاقد رهبری بود. هر دوی این اعتراضات نتیجه ای به بار نیاورد و در نهایت توسط حکومت اسلامی سرکوب شد.

بدون اجماع سیاسی؛ همبستگی ملی که بتواند در قالب دمکراتیک مطالبات خود را از حکومت بخواهد؛ ناشدنی است. حتی اگر هم در نتیجه استیصال  و ناامیدی حرکتی از سوی مردم صورت پذیرد؛ بیشتر بصورت اعتراضات و شورشهای پراکنده جلوه خواهد کرد. فرونشاندن این نوع اعتراضات و شورش ها نیز از طرف جمهوری اسلامی چندان بغرنج نخواهد بود و تاکنون نیز از عهده آن بخوبی برآمده است.

آنچه که نیروهای سیاسی تاکنون به آن توجه نشان نداده اند؛ رابطه ارگانیکی اجماع سیاسی با همبستگی ملی می باشد. اجماع سیاسی در میان نیروهای سیاسی توانایی تاثیرگذاری بسیار بالایی بر روی افکار عمومی و رفتارهای اجتماعی آنان دارد و از این راه میتواند در سازماندهی و پویایی جنبش های اجتماعی نقش بسزایی از خود به نمایش بگذارد. جامعه ایران دیگر به راحتی تن به یک رهبر کاریزماتیک نخواهد داد. نسل امروز همانند پدرانشان آرمانگرا نیستند و آنان را دیگر مبنای نوع اعتراضات خود قرار نمیدهند و به راحتی به نسل گذشته خود اعتماد نمیکنند. برای جلب اعتماد آنان برای پیوستن به تو نیاز وافر به اثبات آنچه که میگویی است.

درماندگی و واپسگرایی نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران چه در داخل و خارج ناشی از عدم فهم آنان از تحولاتی است که در داخل و جهان صورت گرفته است. تاثیرات این تحولات را بایستی در رفتار نسل حاضر دید. دیگر دهه چهل و پنجاه نیستند که رهبران سیاسی احزاب  میتوانستند آنچه را که خود؛ درست یا غلط بدست آورده بودند به مغز جوانان فرو کنند. نسل حاضر بدون نیاز به احزاب سیاسی؛ آنچه را که خود میخواهد به راحتی بدست می آورد. اگر تا دیروز این جوانان بودند که بدنبال احزاب بودند؛ امروز این احزاب هستند که در پی جلب جوانان می باشند.

جامعه ایران بسیار متکثر است و از اقشار و اقوام گوناگون تشکیل شده و دارای خواسته های بسیار گوناگون می باشند. بنابراین هنر سیاست این است که بتوانی میان این مردم پلی بزنی تا بتوانی در عین اینکه خواستهای آنان را پاسخگو باشی؛ همبستگی ملی را نیز در آنان شعله ور نگاه داری. احزاب بسیاری هستند که بدنبال ایفای چنین نقشی هستند ولی تاکنون با شکست و سرخوردگی مواجه شده اند. تاریخ یکصد ساله احزاب ایرانی تماما نشان از تفرق و رقابت تا حد حذف بوده است. پیروزی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و شکست مصدق که به آسانی صورت گرفت خود بخشن ناشی از رقابت و سیاست حذفی اشخاص گرد آمده به دور مصدق بود. خاطرات کریم سنجابی؛ آنجا که به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شاه می پردازد به خوبی تصویر عدم تعامل و گفتگو با رقبای دگراندیش را بیان می کند. (تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد. نوار یازده تا سیزده).

نکته پایانی:

بر این باور نیستم که میتوان تمام نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی ایران را در یک ظرف ریخت و نام اجماع سیاسی را به آن اطلاق کرد. تکثر سیاسی خود برآمد طبیعی جامعه متکثر ایران است با منافع گوناگون. بنابراین برای مقبول بودن هر اجماع سیاسی نیاز به تشکیل بلوک سیاسی است. با تشکیل بلوک های سیاسی راه همکاری فیمابین سهل تر خواهد شد.

به عنوان مثل : سلطنت طلب ها و مشروطه خواهان و دیگر نیروهایی که به انحاء مختلف خود را در این فاز تعریف می کنند؛ بلوک خود را تحت هر نامی تشکیل دهند.

جمهوریخواهان؛ چه چپ جمهوری خواه و یا ملی – مذهبی ها و غیر چپ؛ جبهه ملی و هر گروه دیگری که در این فاز می گنجد؛ بلوک خود را تحت هر نامی که مورد قبول واقع گردد؛ تشکیل دهند.

همچنین بلوک چپ؛ راست؛ میانه و غیره... در آنصورت است که میدانیم در کجا ایستاده ایم و چگونه میتوانیم با یکدیگر همکاری داشته باشیم.

اما قبل از هر چیز نیاز به پذیرش یکدیگر و آغاز گفتگو بدون نقب زدن در تاریخ یکدیگر است.

دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۱

۱۵ آگوست ۲۰۲۲

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید