سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست" فروغ
گویا این گردش حزن آلود تنها سرنوشت فروغ نیست. سر نوشت تلخ ملتی است که در باغ خاطرات او جز گیاه اندوه وحسرت نمی روید. باغی که پای هر فصل گل افشانش زمهریست.
این چه باغی است که در بهارانش بجای شکفتن غنچه شادی، شکفتن غنچه امید برلب! آه حسرت برلبان ملت می نشیند.
بجای کبوتر سپید آزادی! کلاغان سیاه هزار ساله بر فراز باغ می چرخند. جغد شومی که قرن هاست بر کنگرهای ویران شده این باغ نشسته نوحه می خواند،"تمام روزها عاشورا وتمام زمین ها کربلا" نوحه ای دلخراش که جز مرگ ،خون، نفرت،کینه وناامیدی پیامی نمی دهد.
شادی از دل می گیرد واندوه برجای آن می نشاند. روزی نیست که در این باغ بگردی فریاد داد خواهی آزاده ای را نشنوی. فریاد تلخ به خاک افتاده گان!اعدام شدگان. در خاطره این باغ روزهای شادی وسرسبزی بسیار اندک است روح آزرده وزخم دیده باغ لبریز از درد است واندوه. شهریور ماه فرا رسیده. باغ در سکوت شبانه بر جابجا شدن هزاران جنازه می نگرد.برجنازه جوانانی که در گدشته ای نه چندان دور در همین باغ پای کوبیدند.شادمان وامیدوار آزادی را فریاد زدند.حال چه غریبانه در این باغ خاک می شوند وجلادان بی هیچ شرمی در چشمان اشگ آلود هزاران پدر ومادر داغدار فرزند خیره می شوندواز کرامت اسلام سخن می گویند.
در قلب من در قلب این ملت چه می گذرد .
هر شهریور
این قلب دربدر این بدرد نسشته در فراغ دوست در غم هزاران اعدامی بیگناه بی تابی آغاز می کند.تلاش میکنم آرامش سازم"در جای خود آرام گیر! این چنین بی تابی نکن!هیچ خونی بر زمین نخواهد ماند .روز داد خواهی وانتقام از جنایت کاران فرا خواهد رسید !روزی که برگ برگ این جنایت عظیم خوانده خواهد شد .حکایت هزاران زندانی
نشسته بر کف راهرو های طویل اوین که مرگ را انتظار می کشیدند. حکایت ده ها طناب دار آویزان شده با صندلی هائی که هنوز صدای کشیده شدن آن ها وآخرین نفس هائی که با حیات وداع می گفتند باز گو خواهد شد. صدا هائی که از دیوار های بلند اوین،گوهر دشت ،وکیل آباد خواهند گذشت از ستمی که جنایتکاران در حقشان روا داشتند سخن خواهند گفت.
هنوزمرکب نامه خمینی که امربراین قتل عام وحشیانه داد خشگ نگردیده است. هئیت مرگ همچنان بر مصدر نشسته ورئیسی درکسوت رئیس جمهور بر این ماتم کده حکومت می کند از درستی کار خود و درستی فرمان امام مرده خویش سخن می گوید.
هرروزدر گوشه ای از این سرزمین آفت زده اسلامی جان شیفته ای بدار آویخته می شود.
زندان ها لبریز از زندانیان سیاسی است.مردی،مردانی دلیر دست از جان شسته در سلول های اوین فریاد دادخواهی سر داده اند، ولی فقیه نشسته برجای خمینی را بچالش می کشند!
زنی، زنانی در قامتی فرا تر از مردان در دفاع از آزادی در دفاع از حقوق پایمال شده مردم رو در روی حکومت ایستاده اند.
اما در قلبم آشوبیست !درد می کشد ،بغض می کند! فریاد می کشد.می گویم آرام گیر که زمانه این ها سپری گردیده .چنان نفرتی از این ها بر دل مردم تلانبار شده که به جرقه ای منفجر خواهند شد .این ملت آتشی در جان این حاکمان خواهند افکند که شیرینی ده ها سال حکم رانی ،غارت و خاک پاشیدن در چشم مردم را به سنگین ترین وجه پس خواهند داد. روزی که هر سوراخی پناهگاه آخوندی و مزدور جنایتکاری خواهد شد.
چرا که هیچ قدرتی قادرنیست در برابر توده عظیمی که اعتماد به حکومت از دست داده،کارد به استخوانش رسیده است مقاومت کند..
این حکمی است قطعی که خون ریخته بی گناهان بر زمین نخواهد ماند .روح و خواست هزاران جان شیفته خفته در خاوران ها.بیاری مردم خواهند آمد روح های بزرگی که در کنار مردم آزادی وعدالت را فریاد خواهند زد.چرا که هنوز خون گرم گشته شدگان با خون میلیون ها مردم این سرزمین در هم می آمیزد و شهامت ایستادگی شان میدهد.صدائی در درونم فریاد می زند.صدائی که می گوید
"ما کشته شدیم ما روحمان در تمامی فضای این سرزمین می چرخد .ماروح تاریخی این سرزمینیم روحی که نمی توان کشت! نمی توان به زنجیر کشید و بەسکوت وادارشان کرد. روحی که همه جا حضور دارد.کافی است بەدقت نگاه کنید. آن که پیشاپیش حرکت می کند را می شناسید "؟ به چهره جوان وشاداب جوانی که پیشاپیش معترضین خیابان در حرکت است خیره می شوم .چه چشمانی سیاه ،مهربان و با هوشی دارد!چشمانی که همه ما
افزودن دیدگاه جدید