روزهای اول انقلاب بحث جالبی روی این موضوع که پایگاه اجتماعی طبقاتی روحانیت اسلامی را تجزیه و تحلیل نماید درگرفته بود. یک نظریه مطرح میکرد که روحانیت یک "کاست" اجتماعی می باشد. در حالیکه ممکن است بخش های مختلف آن از طبقات و اقشار مختلف اجتماعی حمایت بکنند، کاست روحانیت در مجموع از منافع واحد و مشترکی نیز برخوردار می باشد. همه باورمندی های آنها بر پایه های ایدئولوژی اسلامی استوار می باشد، از لباس، تشریفات و سمبل های واحدی استفاده کرده و کارکرد اجتماعی واحد و خیلی مشابهی دارند، شیوه اندوختن ثروت آنها بر پایه جمع آوری خمس و ذکات استوار بوده در عین حال بخش دیگر درآمد آنها از طرف مرکزیت ساختاری آنها تامین میگردد. همه آنها فرهنگ رفتاری و شیوه زندگی مشابهی را در جامعه به نمایش میگذارند. یکی از سوال های اصلی این بود که آیا منافع "کاستی" آنها بر منافع وابستگی طبقاتی آنها می چربد؟ جواب بر این سوال جنجال برانگیز تا حدود زیادی منفی بود. لذا ما در تلاش بودیم تا آنهائی را که نمایندگان خرده بورژوازی بودند را از آنهائی که نمایندگان بازاریان و ملاک کلان و عمده بودند تجزیه کنیم. با وجود این، شاخصه های منافع عمومی روحانیت مثل چسب دوقلو همه آنها را بطور عمده در چهارچوبه ساختاری شبکه روحانیت به همدیگر متصل میکند.
روزهای اخیر در جریان تظاهرات گسترده مردم ایران که با شعار "اصول گرا، اصلاح گرا، دیگه تمومه ماجرا" به خیابان آمده بودند، دوستی که قبلا از فعالین جریان" پیکار" بود را در دنیای مجازی مشاهده میکردم که تقریبا تمامی تبلیغات ضد حکومت اسلامی جریانات سلطنت طلب را از منابع آنها به مشارکت میگذاشت. این دوست "پیکاری" سابق تا آنجا پیش رفته بود که تمامی مصاحبه های تلویزیونی اعلیحضرت رضا پهلوی دوم را در فیس بوک و جاهای دیگر به مشارکت میگذاشت. او آمارها و شاخصه های زمان شاه و جمهوری اسلامی ایران را با همدیگر مقایسه کرده و مثل خیلی از مردم عادی و سلطنت طلبان چنین تصویری را به نمایش میگذاشت که الان هم بهترین آلترناتیو سیاسی برای جمهوری اسلامی ایران اعلیحضرت رضا پهلوی دوم می باشند.
دوست دیگری دارم که از فعالین برجسته فدائیان بود که به جمع ناسیونالیستهای غیر سوسیالیست مساواتچی آذربایجانی پیوسته است. از این نمونه ها من خیلی دیده ام که فعالین چپ سابق به صفوف "ناسیونالیست های " ترک، یا کرد پیوسته اند. نمونه هایی از رفقای سابق فراوانند که دنبال کسب و کار، از جمله گرفتن کارهای قراردادی دولتی و غیر دولتی رفته و دیگر از سیاست فاصله گرفته اند. منظور از این گفته این است که رفقای سابق ما میتوانند امروز هم دوستان صمیمی ما باشند، در عین حالی که دیگر رفقای ما نیستند. دوستی ما با خیلی از این رفقای سابق مان که دیگر رفقای ما نیستند، بیشتر به مناسبات نزدیک خانوادگی با فامیل های نزدیک مشابهت دارد. آنچه که تعیین میکند آیا آنها هنوز در صفوف رفقای ما قرار دارند یا نه، آنچه که تعیین کننده شاخصه های تفاوت میان یک حزب سیاسی را از باشگاه بازنشستگان رفقای سیاسی قدیم تمیز کرده و مشخص میکند، در مرحله اول همنوائی استراتژیک سیاسی ما با همدیگر میباشد، و در مرحله دوم برخورداری و اشتراک نظر در یک سری پرینسیپ های اساسی آرمانی از قبیل تعریف ما از حقوق بشر، آزادی و سوسیالیسم، در مرحله سوم پیشگامی در فعالیت در راستای تحقق استراتژی سیاسی و آرمان ها و برنامه های حزبی میباشد. اگر در این سه زمینه با هم اشکالات اساسی داریم، دیگر رفیق سیاسی همدیگر نیستیم، در شرایطی که میتوانیم دوستان صمیمی اجتماعی همدیگر باشیم. پلاتفورم برنامه ای و اسناد دیگر نظری برنامه ای ما بر پایه های این دو پرینسیپ اساسی اول، یعنی استراتژی سیاسی و پرینسیپ های آرمانی تهیه و تدوین میگردند.
جایگزین کردن انباشتی باشگاهی از رفقای قدیمی فدائی را که با همدیگر دوستان صمیمی می باشند با یک سازمان سیاسی چپ رادیکال مسئول و فعال امروزین در شرایطی که برخوردار از استراتژی سیاسی واحدی نیستند چه بازتاب هائی میتواند داشته باشد؟ آیا راهکار محوری این میباشد که باید میانگینی از نظرات عمومی اعضای چنین باشگاهی فورمولبندی گردد تا بتواند یک حزب سیاسی از این انباشت همه رفقای قدیمی بوجود آورد، یا اینکه به قیمت جمع کردن مصنوعی انباشتی از رفقای سابق که دیگر نه در راستای استراتژی سیاسی سازمانی کار میکنند، نه آشکارا از باورمندی های سوسیالیسم حمایت میکنند با تظاهر به اینکه اینها رفقای ما هستند، نه تنها موجب آشفتگی سیاسی سازمانی میگردد، بلکه زیان های دیگر جبران ناپذیر دیگری به سازمان سیاسی چپ دموکراتیک وارد می آورد.
شفافیت راهکار استراتزیک سیاسی یک سازمان چپ همراه با باورمندی به ارزش ها و پرینسیپ های آرمانی واحد موجب گردآوری کاروان چالشگرانی در صفوف آن حزب سیاسی میگردد که حاضر و آماده هستند تا این استراتژی و پلاتفورم را به میان مردم ببرند و در راه تحقق آن تلاش و مبارزه بکنند. تنها در این صورت است که آنها قادر خواهند بود پیوند واقعی، هدفمند، برنامه ای و معنوی سازمان چپ دموکرات را با زحمتکشان و روشنفکران و اقشار و طبقات بالنده و آینده ساز جامعه مستحکم نمایند.
امروز ما شاهد بر عکس این قضیه می باشیم. بخاطر جمع آوری انباشتی از باورمندان و غیر باورمندان به نیروهای تحول سیاسی و عبور از کلیت جمهوری اسلامی ایران در یک مجموعه رفقای جدید و قدیمی، نه تنها استراتژی و سیاستهای اتخاذ شده از طرف چنین ساختاری را اکثرا گنگ و دو پهلو و گاها متناقض میکند، بلکه عدم شفافیت آنها موجب میگردد تا همیشه در نهایت گریزگاهی برای تفسیر اصلاح طلبانه ای از مواضع آنها صورت بگیرد و راهواره ای برای حمایت آنها از جناح هائی از حکومت در آن باز و فراهم باشد. هم مردم، هم دیگر نیروهای چپ و هم دیگر سازمان های سیاسی این عدم شفافیت و دوپهلوئی سیاسی را می بینند. آنها این آشفتگی مغشوش مجموعه ای از باورمندان و غیرباورمندان به استراتژی عبور سیاسی از جمهوری اسلامی ایران، پلاتفورم برنامه ای و آرمان های پایه ای چپ سوسیالیستی را مشاهده میکنند. برآیند چنین راهکاری همین میشود که چپ ایران نه فقط آمادگی آن را نداشته باشد تا خود را با چنین سطحی از خیزش های مردمی آنطور که شایسته است همراه نماید، تا چه برسد به اینکه بعنوان پیشاهنگ آنها را هدایت کرده باشد. یکی از مسائل گرهی مربوط به بن بست های پی در پی پروژه وحدت چپ را در عدم همنواعی در راستای سیاسی واحد نام برد. نتیجه کار آن میشود که مضمون حرکت خیابان از نظر محتوای سیاسی از حرکت سیاسی چپ به میزان شفاف تر و رادیکال تری فراتر میرود و شعارهای سیاسی خیابان رادیکال تر و شفاف تر از شعارهای سازمان سیاسی چپ ایران فریاد زده میشود.
یکی از تجربیات جالب تظاهرات اخیر حمایت تشکل های صنفی مختلف از قبیل سندیکاهای کارگری، تشکل های زنان، کانون های نویسندگان داخل و خارج از ایران و غیره از خواسته های مردم در خیزش های اخیر بود. ضمنا در این زمینه اعلامیه مشترک احزاب سکولار دموکرات و چپ دموکرات ایران با همدیگر در راستای نزدیکی و وحدت عمل بیشتر و همچنین کارکرد مشترک با همدیگر به موازات جنبش مردمی در راستای تشکیل مرکزیت هماهنگی کارکردی مشترک در شرایطی که جنبش مردم رادیکالیزه تر شده و استمرار بیشتری یافته باشد، عملی کاملا منطقی و قابل درک میباشد.
آنچه که برای من گنگ و نامفهوم است، امضای لیست بلندبالائی از رفقای سابق که دوستان فعلی هستند تحت عنوان جمعی از فعالین سیاسی دیگر نمیدانم چه هدفی را تعقیب میکند. در شرایط استمرار و رادیکالیزه شدن جنبش مردمی این کارکرد چه هدفی را میتواند تعقیب بکند؟ ایا این کار در همان راستای رسمیت و مشروعیت بخشیدن بیشتر به همان آشفتگی سیاسی ساختاری باشگاهی نمیباشد؟ آیا نبایستی عوض این کار به همکاری در راستای پروژه وحدت چپ و همکاری عملی میان سازمان های مختلف چپ و سکولار دموکراتیک به میزان بیشتری دامن زده میشد؟ اگر چنین انباشتی از لیست مشابه در ساختاری به نام اتحاد جمهوریخواهان ایران گرد هم آمده اند، به نام سازمان خویش اعلامیه مشترک نمیدهند؟
بازتاب و نمونه دیگری از این آشفتگی استراتژیک سیاسی این میباشد که در گرماگرم داغ روزهای تظاهرات سیاسی در ایران که مردم هم تمام نابسامانی ها و مشکلات زندگی خویش را فریاد می زدند، هم بازتاب آموزه های سی چهل ساله گذشته تجربه زندگی زیر یوغ جمهوری اسلامی ایران را با شعارهای سیاسی مانند " اصول گرا، اصلاح گرا، دیگر تمومه ماجرا" به زبان می آوردند، هم اصلاح طلبان و هم اصول گرایان حکومتی خیزش مردمی را محکوم میکردند، اعلامیه ای از طرف "بخشی از هواداران سازمان در ایران" به حمایت از جنبش مردمی و شعار های آن صادر میگردد. در این اعلامیه در حالیکه هواداران از "نیروی سوم" که همان نیروی حاضر در خیابان میباشد صحبت کرده و همنوا با آنها حرکت میکند. این در روزهائی بود که شعارهای خیابان هم شفافیت و هم رادیکالیسم تحول گرانه تری از وسیع ترین سازمان چپ ایران داشت.
پس از بازگشت آرامش نسبی به خیابان ها، دستگیری صدها بلکه هزاران نفر و کشته شدن دهها نفر توسط مامورین امنیتی و کشته شدن بعضی از زندانیان در زندانها، اطلاعیه دیگری از طرف گروه دیگری از هواداران بنام گروه خرداد صادر میگردد که از یک طرف اعلام میکند، مخالف خشونت است، از طرف دیگر از مسئولین حکومت جمهوری اسلامی ایران میخواهد که به خواسته های مردم رسیدگی کنند. این اعلامیه بصورتی غیر مستقیم مردمی را که دهها کشته داده و امروز جوانان آن در زندان ها کشته میشوند متهم به خشونت بر علیه حکومت میکند و به حکومت جمهوری اسلامی ایران مشروعیت قانونی و اخلاقی می دهد تا به خواسته های مردم رسیدگی کند. مواضع سیاسی بریده شدگان از صفوف حکومتیان در روزهای تظاهرات به مراتب رادیکال تر از مواضع اتخاذ شده در اعلامیه این گروه میباشد. چنین موضعگیری سیاسی را تنها تکنوکرات ها و بوروکرات هائی میتوانند اتخاذ کنند که منافع آنها به نحوی از طریق قرارداهای اجرائی دولتی با جناح هائی از حکومت جمهوری اسلامی ایران گره خورده باشد، نه یک سازمان اپوزیسیون چپ دموکرات و رادیکال آزادیخواه و عدالت جوی.
شعار سیاسی استراتژیک آلترناتیو استراتژیک برای عبور از جمهوری اسلامی ایران چه میتواند باشد؟ این خود جای بحث های مفصل خود را دارد. اینجا من به خود اجازه میدهم تا نظر خود را در شعار "زنده باد جمهوری فدرال دموکراتیک ایران" خلاصه بکنم.
دنیز ایشچی 15-01-2018
افزودن دیدگاه جدید