چپها مکتب و متد ساختارگرایی را جریانی از فلسفه اواخر فرهنگ بورژوازی می دانند که تمایل عمومی اش مخالفت با نظریه تاریخ گرایی، نگاه دیالکتیکی به تاریخ، و ضدیت با قانونمندی تاریخی است. آنها مدعی اند که ساختارگرایی نوعی تفسیر فلسفی ناقص از تجزیه و تحلیل ساختاری علوم منفرد است. فلسفه ساختارگرایی زیر تاثیر جریاناتی مانند فلسفه زندگی، فنومنولوگی، پوزیویتیسم، نئوکانتیسم، فرویدیسم، و اگزیستنسیالیسم هایدگری به وجود آمد. این مکتب با وجود ادعای متد و روش علمی در تحقیق، با خردگریزی افکار نیچه و هایدگر گره خورده است، و التقاطی است از نئوپوزیویتیسم، تئوری رمان، نظرات ادبی بکت و یونسکو. نمایندگان مهم این جریان فکری عبارتند از فوکو، دریدا، لاکان، آلتوسر، و لوی اشتراوس. اشتراوس فکر می کرد مکتب ساختارگرایی فلسفه جهان مدرن است ولی آن فقط یک مد فکری و بازی روشنفکری میان سالهای 1968-1960 میلادی بود.
از جمله خصوصیات مکتب ساختارگرایی مطلق کردن روشهای سیستمی-ساختاری در چند شاخه از علوم، مخصوصاً در رشته های زبانشناسی، روانشناسی، جامعه شناسی، و فرهنگ مردم بود. ساختارگرایان مدعی بودند که نگاه و متد ساختاری تنها امکان و روش علمی درست است. مارکسیستها گرچه حنبش فکری ساختارگرایی را بورژوایی و غیرانقلابی می دانستند، ولی اشاره ای به ادعاهای علمی و روشنگرانه آن نکردند. لیبرالها اشاره می کنند که متد و روش ساختارگرایی موجب طرح پرسشهای علمی غیردگماتیک در تاریخ علوم گردید.
ساختارگرایی واژه ای است لاتین، مکتبی غالباً فرانسوی، و روشی عمومی برای تحقیق در علوم دیگر. نظریه پردازان متد و روش ساختارگرایی عبارتند از بارت، گلدمن، و روانپژوهانی مانند لاکان. بارت را امروزه پساساختارگرا به شمار می آورند. لیبرالها ساختارگرایی را مکتب و علمی می دانند که از سال 1950 میلادی در علوم اجتماعی دیگر راه یافت و متد و روشی است که بین ریاضیات و زبانشناسی قرار دارد. متفکر پیشگام آن کارناپ اطریشی از محفل پوزیویتیستی وین بود. ریشه ساختار گرایی مورد نظر لیبرالها را می توان از آغاز قرن 20 میلادی در رشته های جامعه شناسی، فلسفه، تئوری علم، روانشناسی، علوم ادبی، و تاریخ مشاهده کرد.
محققان لیبرال متد و فلسفه ساختارگرایی را یکی از جریانات زبانشناسی می دانند که پیرامون زبان و انسانشناسی تحقیق می کند. در تئوری ساختارگرایی مورد نظر لیبرالها غیر از فرمالیسم روسی، متفکرانی مانند کارناپ، یاکوبسن، و راسل نیز دیده می شوند. ساختارشناسی زبانی فرانسوی متکی به نظرات ساوسور بود. او می گفت: "زبان علمی است عظیم از علائم و نشانه ها". گروه دیگری ساختارگرایی را ابزاری تحقیقی می دانند که متکی به رشته های زبانشناسی، و انسانشناسی بود. ساختارگرایی فرانسوی نخست به شکل تئوری و روش، از طریق ساوسور و یاکوبسن در رشته زبانشناسی بوجود آمد، گرچه ساوسور ساختارگرا بودن خود را انکار می کرد. در آثار جامعه شناسی پیشگامان عملکرد ساختاری را اسپنسر، دورکهایم، و مالینوسکی معرفی می کنند.
جامعه شناسان، ساختارگرایی را از بیشتر جنبه ها مربوط به دوره "مدرنیسم کلاسیک" به شمار می آورند. در تاریخ ساختارگرایی زوایای زیادی هست که هنوز کشف نشده اند؛ مثلا در انسانشناسی سیاسی. به این دلیل پیش بینی می شود که در آینده دیداری مجدد میان جامعه شناسی و ساختارگرایی پیش خواهد آمد. انسانشناسی ساختارگرایانه متکی به نظرات دورکهایم و ماوس است. پیاژه پایه گذار ساختارگرایی ژنتیک بود. رولان بارت با کتاب "اسطوره های روزمره" نقش مهمی در جامعه شناسی ساختارگرایانه و انسانشناسی داشت. نزدیکی ساختارگرایی به جامعه شناسی به دلیل یک اثر لوی اشتراوس بود. لاکان در دهه های 60 و 70 قرن 20 تأثیری مهم روی روانپژوهی ساختاری از خود به جا گذاشت.
در پایان قرن 20 سخن از نوساختارگرایی و پساساختارگرایی پیش آمد. جامعه شناسی از طریق نئو- و پست ساختارگرایی جذابیت یافت. بعدها ادعا شد که ساختارگرایی را می توان فقط از طریق پساساختارگرایی کامل فهمید. سالها ادعا می شد که برای جامعه شناسی بحث نوساختارگرایی و پساساختارگرایی مهم است. این دو را مدرنیسم جامعه شناسی می نامند که شامل 3 زمینۀ پلورالیسم، رنسانس تئوری قدرت، و انتقال اختلافات بنیادین است. ادعا می شود که ساختارگرایی و پساساختارگرایی ظرفیت فلسفی انتقاد متافیزیکی دارند؛ از جمله آثار جامعه شناسانه فوکو در باره مقوله قدرت. رابطه پساساختارگرایی و پسامدرنیسم موجب خلاقیت بعضی از آثار لیوتار و بودریار شد، گرچه تفکر سیاسی، فلسفی، و جامعه شناسانه آن دو را نیز تشویق و تحریک کرد.
مارکسیستها انحراف جریان ساختارگرایی را به دلیل وجود افکار نیچه، فروید، کنت، اسپنسر، دورکهایم، ماوس، وینگنشتاین، پارسن، و عرفانی در آن می بینند. راسل نیز در پایان عمر به دلیل درک رئالیسم، بحران فلسفی نئوپوزیویتیستی مکتب ساختارگرایی را متوجه شد. نظرات فلسفی متحد ساختارگرایی ریشه در مکاتب فلسفه زندگی، نئوپوزیویتیسم، و فنومنولوگی هوسرل داشت. افکار هوسرل تأثیر مهمی روی فلسفه ساختارگرایی گذاشت. کاسپر ساختارگرایی زبانشناسی را با تکیه بر فلسفه نئوکانتی تعریف می کرد. متفکرانی مانند کیِر کگارد، دیلتای، هایدگر، فروید، نیچه، و هوسرل به شکل مستقیم و غیرمستقیم در طرح نظریه ساختارگرایی نقش داشتند. اشتراوس، فوکو، دریدا، و آلتوسر خصوصیات ساختارگرایی فلسفه خودرا قبول نداشتند، چون ساختارگرایی فلسفی دارای مرزهای مشخص نیست.
فوکو را می توان بیش از دیگران نزدیک به فلسفه ساختارگرایی دانست. اشتراوس بحث جوامع، و لاکان بحث ضمیر ناخودآگاه را وارد مکتب ساختارگرایی کردند. هایدگر می گفت: "زبان تنها موضوع فلسفه هستی است". لاکان می گفت: "واژه و سخنوری نیرویی جادویی دارند". رولان بارت می گفت: "شناخت زبان یعنی شناخت جامعه". هاید گر از اسطوره زبان می گفت. سالها ساختارگرایی با کوشش زیاد به تحقیق علمی پیرامون زبانشناسی و فرهنگ شناسی می پرداخت. گوته می گفت: "در آغاز عمل بود"، ساختارگرایان می گفتند: "در آغاز واژه بود".
اشاره می شود که در مکتب ساختارگرایی، نظریه و تئوری اهمیت زیادی داشت، و موجب مشکل عمل-تئوری، و تئوری-عمل گردید. غیر از فلسفه زندگی نیچه، نظرات فروید و هایدگر، افکار نئوپوزیویستی وارد فلسفه ساختارگرایی شدند. اجزاء مکتب ساختارگرایی در رشته جامعه شناسی عبارتند از سیستم، ساختار، دانش، معنی، و تفسیر. ساختارگرایان را هم نماد عقلگرایی و هم سنبل خردگریزی می دانند. هر ساختاری دارای یک سیستم است و بالعکس. به نقل از مارکسیستها ساختارگرایان ادعای علم بودن دارند و نه فلسفه بودن، چون خود را ورای همه فلسفه ها به شمار می آورند. انها مدعی دقت ریاضی در تحقیق و قضاوت اند، و خود را ورای خوب و بد، و ارزش گذاری قرار می دهند، چون خود را علم می دانند. از طرف دیگر آنها را ادامه دهنده سنت رمانتیک روسویی به شمار می آورند، گرچه ژست تجددخواهی می گیرند، پیام آور زوال و انحطاط پایان فرهنگ بورژوازی بودند، و گرچه خود را پوزیویتیست نمی دانستند، ولی اندیشه های محفل وین و نظرات راسل و فروید را نمایندگی می کردند.
فوکو با نوشتن کتاب "واژه ها، اشیاء، و موضوعات" انحلال و انحطاط جریان ساختارگرایی را اعلان نمود؛ همان طور که اشپنگلر آلمانی، پیش از به قدرت رسیدن فاشیسم، با نوشتن کتاب "غروب و زوال غرب، سقوط انسانیت" پایان دمکراسی جمهوری وایمار را پیش بینی کرد. فلسفه ساختارگرایی را هنوز چپها در دائرةالمعارفهای سوسیالیستی، مخلوط و التقاطی از نظرات متفکران لیبرال و بورژوایی مانند کنت، اسپنسر، فرایر، دیلتای، هوسرل، هایدگر، و جامعه شناسان امریکایی می دانند. یاکوبسن، زبانشناس معروف، نقش ساختارگرایی را در پیشرفت علوم مهم می دانست. در بعضی از دانشنامه های غربی، معروفترین تئوریسینهای ساختارگرایی را 3 متفکر فرانسوی به نامهای فوکو، دریدا، و لاکان می دانند.
مکتب ساختارگرایی، آژیر انحطاط و زوال بورژوازی
ساختارگرایی فلسفه است یا علم یا متدی شبه علمی؟
افزودن دیدگاه جدید