رفتن به محتوای اصلی

سی ‌فروردین

سی ‌فروردین

اواخر فروردین سال ۵۸ برای اولین بار بود که در شهر کارگریِ آبادان، دوست‌داران و هواداران سازمان چریکهای فدائی خلق ایران تصمیم گرفتند برای بزرگ‌داشت چهارمین سالگرد به گلوله بستن بیژن جزنی و ۸ تن دیگر از یارانش* که در تپه های اوین به گلوله بسته شده بودند؛ مراسمی برپا نمایند.  

   این مراسم به کمکِ مردمِ محلی در مکانی وسیع در نزدیک فلکه «کُفیشه» در آخرین روزهای فروردین درحال تدارک بود... محلی که از ۲۵ بهمن ۵۷ به عنوان ستاد سازمان چریک‌های فدایی خلق برپا شده بود. به نظر می‌رسید گویا آفتاب زودتر طلوع کرده! چرا که درجوانانِ بومی شهر شوروشوق بیشتری نمایان بود. تمام دیوارهای نرده‌ای اطراف آن محل را با عکس و پلاکارد تزیین کرده بودند... مکانی را هم برای سخنران در نظر گرفته بودند. همراه با نوار وموسیقی حماسی... لحظه به لحظه جمعیت بیشتر و بیشتر می‌شد... جمعیتی که در آبادانِ آن‌روزها بی‌سابقه بود. این را هوادارانی که ساکن آبادانی بودند؛ می‌گفتند... اما درکنار آن جمعیتِ انبوه، عده دیگری هم بودند که به قصدی دیگر، در آن محل گرد آمده بودند... این التهاب و اضطراب از چشم کسی مخفی نبود... به نظر می‌رسید این جرقه‌ی تفرقه و تنش از جایی دیگر زده شده بود... گفتگو و صحبت افاقه نکرد و سرانجام با حضور نیروهای مسلح گمان می‌رفت که شاید کار به خونریزی دامنه‌داری منتهی شود. حضور نماینده روحانی شهر(جمی امام جمعه شهربود) سرانجام منجر به این شد که گردانندگان و بخشی از کسانی که عهده‌دار مراسم بودند؛ توسط اتوبوس از آن محل خارج شوند تا التهاب و تنش که لحظه به لحظه به اوج می‌رسید؛ فروکش کند. به همین دلیل آن‌ها سوار اتوبوس شدند اما اتوبوس به جای این‌که آن‌ها را از صحنه‌ی حادثه خارج کند؛ یک راست به محل کمیته شهر برد و در اطاقی بزرگ همه را محبوس نمودند وعملاً در غروب آن روز همه‌ی آن جوانان در بند شدند.
 
کارگران شرکت نفت آبادان که سمپاتی ویژه‌ای داشتند به محض اطلاع، اطراف کمیته را به محاصره در آوردند واز مسئولان آزادی بی قیدوشرط آنان را خواستار شدند... اما در داخل کمیته از ابتدای تاریکی هوا چندین نفر با فانوسقه به جان آن‌ها افتادند و برای این‌که فریادشان به بیرون منتقل نشود، صدای ضبط را بلند کرده بودند... این تعرض تا دم دمای صبحِ زودِ روزِ بعد ادامه داشت... هنوز سفیدی آفتاب نزده بود که همه‌ی آن‌ها را مجدداً سوار اتوبوس نمودند و به فرودگاه رساندند تا بلافاصله با هلیکوپتر به تهران منتقل کنند... در هلیکوپتر همه را سرپا و به میله‌های‌ بالاسری دستبند زدند...

آن عده جوان با طلوع خورشید در زندان قصر تهران بودند... در بدو ورود به زندان، با این عنوان که «این‌ها را از کردستان آورده‌ایم...» پیش پای همه را به گونه‌ای به رگبار بستند که خاک لحظه‌‌ای همه جا را تیره و تار کرد... شوکی وحشت‌ناک…

سرانجام همه به بند عمومی منتقل شدند...

تنها ۶۹ روز بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ بود که این جوانان که بخشی از آنان زندانیان سیاسی حکومت پهلوی بودند؛ مجددا دربند شدند…

بیش از دوماه یا کم‌تر یا بیشتردرهمان بندِ زندانِ قصر ماندند... بخشی از زندانبانان، همان اصلاح‌طلبان امروزی بودند...

سرانجام با کمک و پیگیری محمد مدیرشانه‌چی** که مشاور آیت‌اله طالقانی بود؛ از بند رستند. بدون این‌که نام و نشان خویش را فاش کنند...

ازآن جمع چهل‌وچندنفری، عده‌ای در تابستان ۶۷ سربه‌دار شدند. تعدادی مجبورگردیدند که غمِ غربت را به دوش کشند و جلای وطن کنند... اما هنوز هم تعدادی جان به‌دربرده، مانده‌اند که از خاطر، به خاطره پناه برده‌اند...

این روزها، هرچند تبارِ «فدائیان» از آن شکوه گذشته، دور افتاده‌؛ اما خاطره‌ی عشق و ایمان آنان به مردم، همیشه‌ی تاریخ در یادها خواهد ماند و آن جانفشانی‌ها و صداقت گفتار و کردار، سرانجام آن حشمت و بزرگی را نمایان خواهد نمود. یادشان نیکو و «نام‌شان زمزمه‌ی نیمه‌شبِ مستان باد…***»

پانوشت:
*.شبانگاه ۲۹ فروردين ۱۳۵۴ هفت  تن از اعضای سازمان چريك‌های فدايی خلق ایران به نام‌های بيژن جزنی، حسن ضياء‌ظريفی، عزيز سرمدی، مشعوف كلانتری، محمد چوپان‌زاده، عباس سوركی و احمد جليل‌افشار و دو نفر از اعضای سازمان مجاهدين خلق ایران  به نام‌های كاظم ذوالانوار و مصطفی جوان‌خوشدل در تپه‌های اوين توسط مامورين ساواك و زندان اوين تيرباران شدند. بهمن نادری‌پور، معروف به تهرانی، بازپرس و شكنجه‌گر ساواك كه پس از انقلاب، در جريان محاكمه اظهار داشت كه مافوق او، رضا عطارپور (ملقب به حسين‌زاده) او را در ۷ فروردين ۱۳۵۴ به دفتر خود فراخواند. به او گفته شد كه عملياتی قرار است انجام شود و پرويز ثابتی به او دستور داده تا در آن شركت كند. او در دادگاه فاش كرد كه در ۲۹ فروردين ۱۳۵۴، او و ساير اعضای تيم عمليات برای صرف ناهار در رستورانی ملاقات كردند كه در جريان آن عطارپور به آنها گفت زمان عمليات فرا رسيده است و جزييات اين نقشه مورد مطالعه و تاييد ثابتی قرار گرفته است. به گفته نادری، «برنامه كشتن چند نفر از اعضای اين سازمان‌ها بود.» هفت مامور ساواك برای اجرای دستور، تعيين شده بودند. معاون اداره چهارم ساواك، سرهنگ عباس وزيری، رييس زندان اوين هم بود…

**.چهار تن از فرزندان محمد مدیرشانه‌چی(محسن، زهره، حسین، شهره) را رژیم‌های پهلوی و جمهوری‌اسلامی کشتند... زهره در اردیبهشت ۵۵ در درگیری با ساواک جان باخت... محسن در بیست و نهم آذرماه سال ۶۰ و حسین در آبان ماه همان سال در درگیری با گزمگان جمهوری اسلامی جان باختند و شهره درشانزدهم دی ماه۶۰ در زندان اوین تیرباران شد... مادر در همان خانه‌ی قدیمی از غصه دق کرد و پدر تا پایان زندگی سوخت…

***.شعر ازمحمدرضا شفیعی کَدْکَنی (م. سرشک) زادهٔ ۱۹ مهر ۱۳۱۸ ادیب، نویسنده، پژوهشگر، استاد دانشگاه تهران و شاعر...

۲۹فروردين ۱۴۰۲ اسد عبدالهی

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید