آشنا است برای مردم،
چنگال های تیز.
دندان های حریص.
ونیش های مرگزا.
در پرواز اند شکار کرکس ها.
کفتار ها می درندوپنهان می کنند.
مارهامی بلعند،
ومی پیچند به هضم.
مست اند اینان،
از بازی خون وخوردن،
وافتاده است به شماره.
نفس سرزمین هزار زخم.
اینجا در این سرزمین.
شرمسار است هماره خورشید.
ماه با اکراه می تابد.
خانه ها می پیچند به خود،از درد.
نشسته بر گلوی شهر ها،
بغضی خشم الود.
وهرکس،
مشتی گره کرده دارد با خود.
بسته اند راه زایش بر طبیعت.
خاکها سوگوار.
ابها تشنه رفع عطش از بذر خشک.
رود ها راکد، ماهی ها مانده در گل.
خالی است حافظه در ختان،
از اوای پرنده.
اینجا،
خود فروختگان گوژ پشت،
،بسته اند کمر،
به نابودی راست قامتان.
اینجا،
نمانده راهی تا مرگ یک سرزمین.
نیست فرصت.
ناگزیر یم به رزمی از هر رنگ.
نخواهیم رفت این بار،
با پای خود به مسلخ، چون گذشته.
ایمان بیاوریم به ریشه هایمان.
به معجزه ی اردوی زحمت.
به خشمی ناپیدا،
که سر باز می کند روزی.
وجوانه هایی که برخاسته اند،
از جنگل های تبر خورده.
نخواهیم رفت این بار،
با پای خود به مسلخ،
حتی به بهای رزم مرگ وزندگی.
.ایمان بیاوریم به ایمان.
۱۴۰۱/۲/۹
س_خرم
افزودن دیدگاه جدید