توضیح: نوشتۀ حاضر 4 سال پیش در چارچوب مباحث مربوط به "شکلدهی تشکل بزرگ چپ" منتشر شد. اینک با تغییراتی در فصل اول آن (به جای مقدمه، ...) مجدداً انتشار می یابد.
***
1. به جای مقدمه، طرح مسئله و موضوع گزاری
هدف اصلی این نوشته روشن کردن مفهوم نوع یا الگوی حزبی است. این مفهوم در کادر پروژه "شکل دهی تشکل بزرگ چپ" به میان آمد و اکنون در مسیر "برگزاری کنگرۀ مشترک" در مفهوم مشخصتر "حزب برنامه ای" یا "حزب برنامه محور" نیز مطرح شده است. این مسیر طولانی با برداشتها و گزاره هائی پیرامون الگوی حزبی مورد نظر همراه بوده است. طرح این گزاره ها به خوبی ضرورت پرداختن به "نوع شناسی احزاب سیاسی"[1] (از این پس به اختصار "نوع شناسی ...") را، به عنوان موضوعی از زمره موضوعات مقدم در مباحث وحدت، عیان کرده اند. من با تکرار برخی از این گزاره ها پرسشهائی را استخراج کرده ام و به این طریق به دست داده ام که مسئله چیست و سروکار "نوع شناسی ..." با کدام دست پرسشهاست.
گزارۀ اول: "نوع حزب" جواز حضور سوسیال دموکراسی در حزب آینده است.
بی آن که اکنون و هرگز در درست یا نادرست بودن این برداشت بحثی داشته باشم، این برداشت را دستمایۀ مناسبی برای طرح این پرسش می دانم: آیا مسئلّۀ مرکزی در "نوع شناسی ..." جا و مقام ایدئولوژی، آرمانها و باورهای کلی، یا درجۀ سلوک و مدارای ایدئولوژیک در آنها است؟ سؤال را می توان به گونۀ دیگری نیز طرح کرد: جای ایدئولوژی در تعیین نوع حزب کجاست؟
گزارۀ دوم: "نوع حزب" ترجمان مستقیم و منطقی آمال و آرمانها، ایدئولوژی یا برنامه حزب به زبان سازمانی است.
در اینجا چند سؤال پیش می آید: 1- آیا به واقع نوع حزب ترجمان منطقی و مستقیمی است از آمال، آرمانها، ایدئولوژی و دیدگاه های کلی حزب است؟ 2- آیا درک و دریافت از چپ و سوسیالیسم به درک و دریافتی الزامی از نوع حزب می انجامد؟ و 3- آیا منظور از نوع حزب همان "کدام تشکیلات؟"[2] است؟
گزاره سوم: آیا "نوع حزب" پیشدرآمدی بر کار تنظیم اساسنامه است؟
این گزاره نیز در تکمیل گزارۀ دوم این پرسشها را پیش می آورد: 1- آیا حیطۀ تحقیق "نوع شناسی ..." محدود به مناسبات درونی آنهاست؟ 2- آیا اساسنامه همان بیان حقوقی و جامع مفهوم نوع حزب است؟ 3- آیا مفهوم نوع حزب پیش درآمدی بر کار تنظیم اساسنامه و ناظر بر "ساختارها و مناسبات درون حزبی" است؟
موضوع این نوشته، که نوشته ای است کمابیش از جنس تحقیق در منابع، در باره "نوع حزب" است چنان که امروزه در "نوع شناسی ..."، به عنوان زیرشاخه ای از علوم سیاسی مطالعه می شود. این زیرشاخه از علوم سیاسی شکل درونی احزاب سیاسی، مناسبات حقیقی (در برابر مناسبات حقوقی) اجزاء یک حزب با یکدیگر، مناسبات حزب به مثابۀ یک کل با پیرامون و بیرون آن، و چرائی همۀ این وجوه را مبتنی بر اوضاع و تغییرات اجتماعی- اقتصادی [و فرهنگی][3] خاص و در سایۀ پیشرفتهای فنی معین، خاصه مراوداتی (کمونیکاسیونی)، مطالعه می کند. "نوع شناسی ..." تنها به صورتبرداری از انواع احزاب و دسته بندی آنان اکتفا نکرده است، بلکه یکی از مهمترین و جذابترین عرصه های مطالعۀ آن، فهم ارتباط میان نوع احزاب با قابلیتهای آنها برای تغییر و توان یا ناتوانائی آنها در پاسخگوئی به شرایط متغیر است؛ به عبارت دیگر فهم رابطۀ الزامات بیرونی و وضع درونی. چرا برخی احزاب با دگرگونی اوضاع و محیط فعالیتشان نابود می شوند و احزاب دیگری درست در اثر چنین تغییراتی، ققنوس وار، سر بر می کشند؟
از این قرار:
- موضوع مطالعۀ "نوع شناسی ..." فقط ترکیب نیروهای متشکلۀ یک حزب یا ایدئولوژی آن یا میزان سلوک آن با نحله های ایدئولوژیک گوناگون نیست. این نوشته، آری، از جمله به عهده دارد به این پرسش که "جای نحله های فکری چپ در حزب آینده کجاست؟" پاسخ دهد. اما همچنین آشکار خواهد کرد که این پرسش، یعنی به طور کلی جا و مقام ایدئولوژی و باورهای کلی در احزاب تنها یکی از پرسشهای متعددی است که "نوع شناسی ..." با آن سروکار دارد، اما مهمترین آنها نیست و حتی از مرتبه ای ثانوی در میان بسیاری پرسشها برخوردار است.
- بدون تردید هر نوع حزبی مطلوب هر پاسخی که به پرسش "کدام چپ، کدام سوسیالیسم؟" داده شود نیست؛ یعنی هر تعریفی از چپ می تواند حدودی، و تنها حدودی، از مطلوب خویش را در قامت انواع معینی از احزاب بازیابد و نه در هر نوع حزبی. به عبارت دیگر پرسش "کدام حزب؟" بدون تردید با پرسش "کدام چپ، ...؟" مرتبط است. اما برخلاف برداشت مندرج در گزارۀ دوم بالا، پرسش اول در درون دومی جا ندارد؛ این دو در یک رابطۀ سیستم واره و منطقی با یکدیگر نیستند. نوع حزب، مفهوم و واقعیتی است با استقلال نسبی بسیار از مجموعۀ آرمانی آن. حتی اگر مجموعۀ آرمانی یک حزب تا حد یک سیستم انتظام یابد، استقلال نسبی نوع حزب از این سیستم باقی خواهد ماند. "نوع شناسی ..." نگاهی سیستم واره و هیرارشیک به ایدئولوژی-برنامه-تشکیلات، که در شکل تعدیل یافته اش نوع حزب را ترجمان ایدئولوژی یا آرمان در اوضاع مشخص مبارزه تلقی می کند، ندارد؛ موضوع مطالعۀ آن انواع واقعی حزب است و نه انواع منطقی آن.
- همچنین تردیدی نیست که اساسنامۀ یک حزب، با فرض جاری بودن آن، مبین وجوه فوق العاده مهمی از مناسبات ممکن و موجود در درون آن است. اساسنامه اما به دشواری از بیان حقوقی حدودی از مناسبات درونی فراتر می رود. نوع حزب، برخلاف برداشت مندرج در گزارۀ سوم، بیان وجهی از واقعیت حزب است که 1- حقوقی نیست، بلکه حقیقی است، 2- محدود به جنبۀ ساختاری حزب نیست و به مناسباتی در درون حزب که "اساسنامه پذیر" نیستند و به بیان حقوقی در نمی آیند، نیز توجه دارد و اثر این مناسبات را در رفتار حزب – خاصه در صلبیت یا تحرک آن، مطالعه می کند، 3- به حزب به عنوان ارگانیسمی که در محیط عمل می کند نظر دارد و بنابراین به مناسبات حزب به عنوان یک کل با بیرون و پیرامونش نیز می نگرد[4].
در فصلهای بعدی این نوشته، من ابتدا مکث مختصری خواهم داشت بر فرازهائی از "نوع شناسی ..."؛ در فصل سوم انواع حزب و مبانی این انواع را چنان که اکنون زیرشاخه مذکور به دست می دهد، به بیشترین اختصار تعریف خواهم کرد؛ در فصل چهارم از منظر تیپولوژیک نگاهی به احزاب چپ رهائی خواه (Left Libertarian) خواهم داشت؛ موضوع مرکزی فصل پنجم قابلیت متفاوت تغییرپذیری در احزاب است و ارتباط احتمالی آن با نوع حزب. این ارتباط، متکی بر مطالعاتی، چه در احزاب دموکراسیهای پیشرفته و چه نوپا، ردگیری شده است. سرانجام فصل پایانی نوشته است که مهمترین نتایج ممکن را تصریح می کند. هر دو فصل پیاپی از این نوشته، به لحاظ ارتباط نزدیکتر با هم، یک بخش را تشکیل می دهند.
در پایان این فصل لازم می دانم تصریح کنم، این واقعیت که هنوز پس از گذشت بیش از صد سال از مطالعات تیپولوژیک احزاب، این مطالعات حتی به ترمینولوژی مورد وفاقی نائل نشده اند، هشداری است به قدر کافی روشن تا از پیشنهاد نوعی از انواع حزب به عنوان نوع مطلوب و دعوت فعالان پروژه برای تأسیس چنان حزبی پرهیز شود. این نوشته نیز مطلقاً در این صدد و سودا نیست؛ بلکه غرض آن گشودن دریچه های اشراف به مبحث "نوع شناسی ..." است، در جریان کار سترگی که این اشراف را ایجاب می کند. من البته جانبدار نوعی از حزب، به فراخور اوضاع کنونی فعالیت حزبی ام. اما این جانبداری، یک جانبداری تحلیلی است و بنابراین موضوعی برای مباحثه و نه مناقشه.
2. چند فراز از تاریخ نوع شناسی احزاب سیاسی
گفته می شود که "نوع شناسی ..." از تاریخی یک قرنه و حتی بیشتر برخوردار است. پس گزافه نیست که نتیجه بگیریم این زیرشاخه از علوم سیاسی با نوشته های لنین پیرامون موازین حزب و برای ایجاد یک حزب آهنین پرولتری آغاز می شود؛ با "نامه به یک رفیق". شاید بتوان گفت که این فراز از تاریخ "نوع شناسی ..." به همین جا نیز ختم می شود؛ زیرا، اگرچه لنین آغازگر این مبحث بود، اما پس از او "مارکسیسم – لنینیسم" میراث سرشاری از اندیشه های نو در مبحث حزب از خود بجای نگذاشت. این میراث شامل شمار قابل توجهی از نوشته هائی بود که ایده های او را تکرار می کردند و از "حزب به مثابه سازمانگر اقدام انقلابی" فراتر نمی رفتند. تلقی مسلط در این نوشته ها یک تلقی ایدئولوژیک از حزب بود، به این معنا که ایدئولوژی (م.ل.) مبنای مناسبات حزبی به طور کلی و تدوین اساسنامه تلقی می شد. اصل سانترالیسم دموکراتیک و نیز حوزه های حزبی در محل کار، استنتاجاتی ایدئولوژیک-برنامه ای از اشکال سامان جامعۀ مورد نظر بودند. شمول سانترالیسم دموکراتیک، این پایه ای ترین اصل در مناسبات حزبی، ابداً محدود به مناسبات درون حزب نبود و به مناسبات میان حزب و طبقه، طبقه و جامعه و ... نیز سرایت می کرد. بسیاری از روندها و ساختارهای اجتماعی – اقتصادی نیز، همچون تولید، می بایست بر وفق این اصل سامان یابند.
در مطالعات مارکسیستی – لنینیستی پیرامون حزب، مطالعه در فرهنگ و روانشناسی توده ها نیز جائی نسبی به خود اختصاص داده است. طبعاً این مطالعات زوایائی از مناسبات حزب با بیرون و پیرامونش را نیز شامل می شدند، اما ایراد مقدم بر آنها این است که سمت آنها اثرگزاری بر توده هاست و هدایت آنان؛ یعنی درست در خلاف سمتی که مدنظر "نوع شناسی ..." است: سمتی که از بیرون متوجه درون حزب است.
در این میان باید گرامشی را، و شاید دیگرانی را نیز، از این قاعده مستثنی کرد[5]؛ خاصه از آن رو که گرامشی بی آن که حزب به عنوان یک ساختار و "نوع حزب" موضوع مستقیم نوشته هایش باشد، به این وجه از مفهوم نوع حزب توجه نشان می دهد: رابطۀ دوسویۀ حزب به مثابۀ یک کلیت و محیط بیرونی و پیرامونی اش.
این تنها مارکسیسم – لنینیسم نبود که به سبب مبنا قراردادن ایدئولوژی در مطالعۀ حزب، نتوانست گنجینه ای قابل استناد و پشتوانه ای را، برای ساختن بنائی هر دم رفیعتر، فراهم آورد. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم پژوهشگران به "فقر تئوری" در عرصه مطالعۀ احزاب، خاصه "نوع شناسی ..."، توجه نشان دادند و از ضرورت شکستن حلقۀ شیطانی موجود در این زمینه نوشتند. حلقه ای که یک بَر آن نیاز به تئوری نسبتاً جامعی بود که می بایست بر مطالعات تجربی استوار باشد و بَر دیگرش، نیاز به مطالعۀ تجربی ای که می بایست از نظریه های مبتنی بر دستگاه های آزمودۀ تئوریک یا حداقل مجموعۀ پذیرفته شده ای از گزاره های تئوریک، بهره گیرد و توسط آنها هدایت شود. این "فقر تئوری" باقی ماند و هیچ یک از دو بَر گفته شده تأمین نشد، تا نسل بعد، بار دیگر تقریباً همان انتقادها را متوجه تئوری "نوع شناسی ..." کند. در دهۀ 70 قرن گذشته، علیرغم سر بر کردن بسیاری احزاب و سازمانهای سیاسی نوین و مواجهۀ احزاب پیشین با بسیاری رویدادهای پراهمیت، خاصه رویدادهای دهۀ 60، که پدیده های کاملاً تازه ای را برای مطالعۀ نوع شناسانه عرضه کرده بودند[6]، هنوز حتی ترمینولوژی واحدی در این عرصه حاصل نیامده و ماحصل کار نظام نایافته باقی مانده بود. جالب این است که انتقاد و نارضایتی از موقعیت "نوع شناسی ..." در میان علوم سیاسی، کمابیش با همان مضمون، تا نسل بعد نیز ادامه یافت و تا حدی هم اکنون نیز ادامه دارد. این نارضایتی ها گاه با جمعبندیهای شتابزده ای از "تحول احزاب در دوران جهانی شدن" همراه شده و به اعلام بی موضوع شدن حزب و "نوع شناسی ..." منجر شده اند.
طبعاً نه می توان دستاوردهای یک قرن کار تحققیقاتی را هیچ اعلام کرد و نه کاستیهای "نوع شناسی ..." را تک عاملی توضیح داد. اما بی فایده و مورد نیست که به تناسب بحث، بر دو مورد تاریخی از قالب گذاری تنگ نظری-روشی در این عرصه - که هنوز نیز اینجا و آنجا قابل تشخیص اند - و عواقب این قالبها برای "نوع شناسی ..." کمی مکث کنیم.
از سالهای پس از جنگ جهانی دوم تاکنون کوششهای چندی برای سامان دادن تئوریک به "نوع شناسی ..." صورت گرفته اند. یکی از مهمترین این کوششها در زمان اوجگیری مطالعات حزبی در دهۀ 60 رخ داد. با توجه به سلطۀ نگره "فونکسیونالیستی" در مطالعات سیاسی در آن روزگار، عجیب نبود که بسیاری از مطالعات مذکور در پیوند نزدیکی با این نگره و هستۀ مرکزی آن پیش برده شوند. این رویکرد تأثیر عمیقی بر مطالعات حزبی در آن دوره داشت، زیرا این دوره، دورۀ تثبیت قطعی بسیاری از احزاب در کشورهای دموکراتیک غربی و ظهور بسیاری احزاب دیگر در کشورهای با دموکراسی نوپا در آسیا و آفریقا بود که پس از خاتمۀ استعمار سر برآورده بودند. روشن است تحت چنین شرایطی، که مشخصۀ آن ظهور انواع مختلفی از نهادهای سیاسی در جوامعی با درجات متفاوت تکامل اجتماعی-اقتصادی بود، وعدۀ این رویکرد فونکسیونالیستی، یعنی وعده خدمت به پایه گذاری و ساماندهی مطالعات سیاسی تطبیقی، خیالی و بلندپروازانه از کار درآید. ادعا این بود که پیشروی در "نوع شناسی ..." و دیگر زیرشاخه های علوم سیاسی با تشخیص کارکردهای مشترک احزاب در تمام نظامهای سیاسی، صرف نظر از تنوعات اجتماعی، فرهنگی و سازمانی میان آنها میسر خواهد بود. پس، برای تسهیل مقایسه یا حداقل برای تشخیص وجوه مشترک در میان انبوهی از تفاوتهای بنیانی هم، مسلم گرفته شد که احزاب مجریان اصلی یک یا چند کارکرد معین اند. تصور این بود که این زمینۀ مشترک دستمایه کافی برای تولید مفاهیم، و گزاره های تئوریک لازم را فراهم خواهد آورد... این کوشش برای استقرار یک چارچوب جهانی برای تحلیل نیروهای سیاسی به طور کلی و احزاب سیاسی به طور خاص، در اواسط دهۀ 70 قرن گذشته به عنوان رویکرد راهبر مطالعات تجربی افول کرد و سپس از میدان رخت بربست.
رویکرد مهم دیگری که همچون فونکسیونالیسم سودای یک تئوری جهانی برای احزاب سیاسی را در سرداشت، دهه ای پس از آن بروز کرد. این رویکرد از منظر "انتخاب عقلانی" به تحلیل احزاب می پردازد. پیروان آن، مجموعه ای از فرضیه های ساختگی در مورد فرد و اهداف او را دستمایۀ تحلیل احزاب قرار می دهند. منظر "انتخاب عقلانی" از اواسط دهۀ 60 به بعد در امریکا به نحو فزاینده ای مطالعۀ احزاب سیاسی را تحت تأثیر خود درآورد. پیشتر از آن هم احزاب امریکائی همچون ائتلافی از گروه های متعدد و متنوع دیده می شدند، که منافعشان در پلاتفرمی جذاب برای رأی دهندگان، بیان شده بود و می کوشیدند با حضور در حکومت آن منافع را برآورند. این رویکرد نسبت به رویکرد فونکسیونالیستی در تعریف حزب از امتیازاتی برخوردار بود: تشخیص آن از حزب به عنوان نهادی هدفمند و از سیاستمداران به عنوان آکتورهائی عقلانی از زمره امیتازات آن بودند. اما این رویکرد نیز مبتنی بر یک مشت فرضیات به شدت ساده شده که به دشواری می شد با واقعیت ارتباط شان داد، استوار بود. یکی از این فرضیات تلقی از حزب به عنوان یک آکتور واحد یا یک تیم یکدست بود. از این قرار "احزاب سیاستورزی می کنند تا در انتخابات پیروز شوند و نه این که در انتخابات پیروز می شوند تا سیاستورزی کنند". این تقلیلگرائی افراطی پیچیدگیهای سازمانی حزب، تعاملات میان اعضای آن، وجود ارجحیتهای آشکار سیاسی و گاه تناقضات برآمده میان اهداف و ارجحیتهای آن را نادیده می گیرد. به قول رومر، ...، "این مدل حزبی و بسیاری از باورمندان به آن مرتکب اشتباه بزرگی می شوند. آنها دینامیسم حزبی را تا حذف سیاست از رقابت [و معارضۀ] سیاسی تقلیل می دهند".
سوای این دو قالب گزاری نظری-روشی محدودکننده، "نوع شناسی ..." تقریباً در تمام تاریخ اش با یک محدودیت میدانی "خودکرده" نیز توأم بوده است. "نوع شناسی ..." انواع کلاسیک خود را مدیون مطالعات انجام یافته در نیم قرن پیش و پیشتر است و نزدیک به تمامی این انواع کلاسیک احزاب سیاسی از مطالعات انجام یافته روی احزاب اروپای غربی استخراج شده بوده اند. "محدودیت میدانی خودکرده" این بود که برخی از وجوه ممیزۀ این انواع، وجوهی اکیداً وابسته به احوال، زمان و مکان معینی بودند که به نادرستی به احوال، زمانها و مکانهای دیگر تعمیم داده می شدند. در حالی که احزابی که در دوره های اخیر پا به میدان سیاست گذاشته و آنهائی که در جاهای دیگری، غیر از اروپای غربی، فعالیت می کردند، اساساً از اوضاع اجتماعی و تکنولوژیک متفاوتی تأثیر می گرفتند. این نکته خاصه در تعمیم وجوه مذکور به احزاب نوپای کشورهای در حال توسعه صادق است؛ زیرا قریب به اتفاق این احزاب در کشورهائی با سطوح تکامل متفاوت و با تمایزات و تنوعات قومی، مذهبی و زبانی فراوانی نسبت به کشورهای اروپای غربی فعالیت می کردند. این حتی در مورد امریکا هم صادق است، زیرا مشکل بتوان سیستم حزبی این کشور، با دو حزب مسلط شدیداً نامتمرکزش، را با انواع کلاسیک احزاب مقایسه کرد. حتی بسیاری از احزابی که در دهه های پایانی قرن گذشته در همان اروپای غربی پیدا شدند، مختصاتی دارند که نوع شناسی نیم قرن پیش و پیشتر قادر به تبیین آنها نیست. در دوره های اخیرِ (ونه آخرِ) پیدایش احزاب رادیو، تلویزیون و مطبوعات کثیرالانتشار روزانه – البته تلویزیون با فاصلۀ بسیاری از بقیه – به رسانه های عمده در مراودۀ میان رهبران سیاسی و مردم تبدیل شدند. این رسانه ها از سوئی منظماً به رهبران احزاب امکان می دادند که برنامه و ایئولوژی حزبشان را به مردم عرضه کنند و از سوئی دیگر از اهمیت سازمان حزبی، خاصه در احزاب "عضومحور"، برای بسیج مردم کاستند. این واقعیت، در کنار تحولات اجتماعی-اقتصادی نیمۀ دوم قرن بیست، مشخصه های نوینی را به احزاب این دوره بخشیدند که نوع شناسی محبوس شده در انواع کلاسیک حزبی قادر به تبیین آنها نبود.
شاید بتوان ربع قرن اخیر را خلاقترین دورۀ حیات "نوع شناسی ..." نامید. دوره ای که در آن قالبهای نظری-روشی پیشگفته کنار گذاشته شده و چشمها به میدان بسیار وسیعتری برای تحقیق در انواع احزاب گشوده شده اند. "نوع شناسی ..." در این دوره از حیات خود، بر بنیان تحولات ژرف اجتماعی-اقتصادی منبعث از روند جهانی شدن و تحول تکنولوژیک اینترنتی-ماهواره ای:
- پیدایش بسیاری از احزاب را در کشورهای در حال توسعه در روندی غالباً متفاوت با روند پیدایش احزاب کلاسیک، مثلاً حتی از درون سازمانهای مسلح شورشی و در جریان مبارزات خونبار آزادیخواهانه، تجربه کرده است[7]؛
- نیز، و علیرغم برخی پیش بینی ها دایر بر "آغاز پایان حیات احزاب سیاسی"، شاهد پیدایش احزاب بسیار ویژه ای در کشورهای با دموکراسی پیشرفته بوده است؛
- با تفردگرائی فزاینده "شهروند" به عنوان عنصر شکل دهنده به حزب و در عین حال هویتی در برابر آن؛
- و با تغییر مناسبات سازمانهای صنفی و احزاب سیاسی و تغییر توازن میان این دو در امر "نمایندگی" به ضرر احزاب روبرو شده است؛
- و با پرسشهای عمیقی در مورد نقش ممکنۀ احزاب در جهان کنونی و پس از آن دست به گریبان است.
امروزه دیگر وجود احزاب سیاسی ای که فاقد برنامه ای جامع برای تحول اند (احزاب چند موضوعی و تک موضوعی)، حزب برای حیوانات، حزب سالمندان، واقعیت احزاب بین الملل در برابر و در تکمیل بین الملل احزاب، احزابی که اینترنت برای آنها نه تنها یک ابزار مراوداتی بلکه جزئی از ساختار و نیز موضوع مطالبات آنها است، احزاب فاقد حوزه های پایه، حزبیت جریاناتی چون اخوان المسلمین و سلفی ها و ساندنیستها، اشتراکات بسیار در روندهای حزبی امروزین در کشورهای پیشرفته و در حال پیشرفت در عین افتراقات بسیار در این روندها و ... دیگر پدیده هائی خارج از قالبهای قابل ارزیابی حزبی و یا قابل ارزیابی با قالبهای حزبی نیم قرن پیش نیستند. پدیده های نوینی برای مطالعه از جمله از منظر "نوع شناسی ..." اند.
به علاوه "نوع شناسی ..." دریافته است که تقلا برای وضع تئوری جامعی که ... بتواند پدیده های متنوعی از حیات رسمی و سازمانی حزب تا آثار فعالیت آن بر زندگی شهروندان و بالعکس را توضیح دهد – تقلائی که در دوره ای از تاریخ آن مشهود بوده، تقلای بیهوده ایست.
ادامه دارد
منابع
[1] Gunther R., Diamond L., “Species of Political Parties: A new Typology”, Sage Publications, 2003
[2] MONTERO J.R., Gunther R., “The Literature on Political Parties: A critical Reassessment”, The Institute of Political and Social Sciences, Barcelona, 2003
[3] Mair P., “Political Partie and Democracy: What Sort of Future?”, Departman of Political Science, Leiden University, 2002
[4] Kitschelt H.P., “Left-Libertarian Parties: Explaining Innovation in Competitive Party Systems”, World Politics, 40, 2, 1998
[5] Curtis D., Zeeuw De J., “Rebel Movements and Political Party Development in Post-Conflict Societies – A Short Literature Review”, The City University of New York, 2010
پانویسها
[1] اگرچه در 55 سال پس از جنگ جهانی دوم تا پایان قرن قریب 12000 کتاب و مقاله و رساله در مورد احزاب و سیستمهای حزبی تنها در کشورهای اروپای غربی انتشار یافته اند، اما محققان معتبری از هر سه نسل پس از جنگ بر فقر تئوری تا حد نبود ترمینولوژی جاافتاده و مقبول در این عرصه انگشت نهاده اند. در ادبیات مربوط به احزاب کلمات "مدل"،"الگو"، "تیپ" و "نوع" گاه برای بیان یک و همان مفهوم، و گاه برای بیان مفاهیم متفاوت هنوز نیز به کاربرده می شوند. در این نوشته تقریباً همه جا از کلمۀ "نوع" استفاده شده است و "نوع شناسی" معادل تیپولوژی Typology گرفته شده است. این کلمه به فارسی "گونه شناسی"، "سنخ شناسی"، ... هم ترجمه شده است.
[2] حزب (party) به عنوان یک نهاد مدنظر است و تشکیلات (organization) به عنوان ساختار آن نهاد، یا ساختاری در درون آن نهاد.
[3] قید "فرهنگی" افزودۀ من است. زیرنویس شمارۀ یک باید روشن کرده باشد که تعریفی آکادمیک و مورد وفاق از نوع شناسی احزاب سیاسی هنوز حاصل نیامده است. با این حال بسیاری از متون در تأکید بر اوضاع و تغییرات اجتماعی-اقتصادی socio-economic اشتراک دارند. فقدان ترم "سیاسی" در این ترکیب قابل فهم است، زیرا نگاه نوع شناسی به احزاب، نگاهی بلندمدت و "دورانی" است و نه "دوره ای". از این رو قابل درک است که وضع سیاسی را سیالتر و ناپایدارتر از آن بیابد که آن را از زمره زمینه های ایجاد "نوع حزب" به حساب آورد. اما چشم پوشی از وضع فرهنگی در مطالعۀ انواع احزاب برای من قابل درک نبوده است. خاصه اگر در نظر آوریم که یکی از ایرادات این علم به تاریخ خود، اتکا و اکتفای آن در مقطعی طولانی به تجربۀ تحزب در کشورهای [پیشرفتۀ] اروپائی بوده است. با گسترش میدان دید به احزاب در سراسر دنیا، که تفاوتهای فرهنگی وزن و وضوح بیشتری می یابند، دشوار نخواهد بود که اثر وضع فرهنگی را در انواع آنها ردگیری کنیم.
[4] ممکن است نمونه احزابی همچون حزب کارگر انگلیس و مناسبات آن با برخی و بخشهائی از اتحادیه های کارگری، به عنوان ناقض این گزاره تلقی شوند. باید توجه داشت که به دلایل تاریخی مربوط به شکل گیری حزب کارگر انگلیس، آن و بخشها از اتحادیه های کارگری، تا پایان قرن گذشته درونی حزب محسوب می شدند.
[5] من داعیه آشنائی با نقطه نظرات تمام مارکسیست-لنینیستها در این باره را ندارم.
[6] یکی از این پدیده ها پیدایش احزاب "غیرجامع" است. پدیده ای که بعد ها و در زمان حاضر تا پیدایش احزاب تک موضوعی پیش رفته است.
[7] پیدایش این احزاب غالباً با نظریۀ "موج سوم دموکراسی" توضیح داده می شود. هستند اما کسانی که یا کلاً باوری به این نظریه ندارند و یا این نظریه را توضیح بنیانی پیدایش احزاب مورد نظر نمی دانند. همچنین هستند هنوز کسانی که با حرکت از تعریف ثابتی از حزب، تعریفی خواه ساختارگرا خواه فونکسیونالیستی، و انگشت نهادن بر "انحراف" این احزاب از تعریف آنان، حزب بودن این احزاب را نفی می کنند. جدا از این گرایش کم بنیه، و صرف نظر از این که کدام نظریه توضیح محقّ پیدایش این احزاب است، در واقعیت تحول حزبی در آسیا، آفریقا و امریکای لاتین دیگر تردیدی نیست
افزودن دیدگاه جدید