حزب کارگر انگليس به قول خودش يک "کليسای فراگير" است. بدين معنی که گرايشات مختلفی از سوسياليست، سوسيال دمکرات و گرايشات "اتحاديه کارگری" را يک جا در هم جمع کرده است. بر مبنای پلاتفرم حزبی، اين حزب خواهان عدالت اجتماعی، دفاع از حقوق کارگران و دخالت بيشتر دولت در امور اقتصادی است.
سابقه
در سال 1900 ميلادی کنگره اتحاديه های کارگری با حزب "مستقل کارگری" به هم پيوسته و "کميته نمايندگی کارگری" را بنا نهادند که در سال 1906 نام خود را به حزب کارگر تبديل کرد.
برنامه حزب توسط انجمن فابيان تدوين شد و طی آن حزب کارگر به " اشتغال کامل به همراه تعيين حداقل دستمزد، کنترل دموکراتيک و مالکيت ملی (عمومی) بر صنايع، ماليات تصاعدی و توسعه خدمات آموزشی و بهداشتی" متعهد شد. در آن زمان دو حزب اصلی انگلستان، احزاب "محافظه کار" و "ليبرال” بودند ولی در دهه 20 قرن بيستم اين حزب، کرسیهای بيشتری از حزب ليبرال بدست آورد و در مقام اپوزيسيون رسمی قرار گرفت.(1) بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم، حزب کارگر به قدرت رسيد. برنامه اين حزب از بين بردن بيکاری و توسعه خدمات اجتماعی برای همگان بود. اين برنامه مقبولیت فراوانی يافت و نخست وزير موفق دوران جنگ دوم، وينستون چرچيل را شکست داد. حزب کارگر با کسب اکثريت 146 کرسی در پارلمان ( کل آرا پارلمان برابر 393 کرسی) به قدرت رسيد. يکی از دستاوردهای تاريخی حزب دراين دوره، بنا نهادن سازمان خدمات درمان سراسری بود که اين خدمات را به رايگان در اختيار عموم مردم میگذاشت. سالهای بعد هم دو نخست وزير انگليس از حزب کارگر بودند ولی اين حزب با مشکلات بزرگی، منجمله اعتصابات فراوان کارگری روبرو شد که بالاخره به "زمستان نارضايتی" (79-1978) و پس از آن به شکست حزب در مقابل خانم تاچر انجاميد.
تاثير شرايط اجتماعی بر اهداف و سياستهای حزب کارگر
از سالهای دهه پنجاه ميلادی به بعد، مسئله چگونگی انطباق آرمانها و سنتهای سوسياليستی با واقعيات جامعه مرفه انگليس به مسئلهای گرهی تبديل شد. مخصوصا مسئله ملی کردن صنايع، اين حزب را به دو دسته تقسيم کرد. اين اختلافات بالاخره در سال 1981 به انشعاب "باند چهار نفره" به رهبری خانم شرلی ويليامز و تشکيل حزب سوسيال دموکرات انجاميد. (اين حزب در سالهای بعد با حزب ليبرال اتحاد کرد و حزب ليبرال دموکرات را به وجود آورد. سوسياليستهای حزب کارگر انگليس، کنترل دولتی بر صنعت را معادل سوسياليسم میدانند (مدل اقتصادی شوروی را مبنا قرار میدهند) و پياده کردن همين طرح را در برنامه دراز مدت خود دارند. نظريهای در ايران قائل بر اينست که صنعت نفت نبايد در کنترل دولت وقت باشد. اين نظريه برای سوسياليستهای حزب کارگر بسيار ثقيل است. در مقابل، جناح راست حزب با برنامه خصوصیسازی چندان مشکلی ندارد (در دوه آقای بلر حتی بخشی از سازمان خدمات درمانی هم " خصوصی" شد).
چرا در انگلستان حزب قدرتمندی با برنامه کامل سوسياليستی به قدرت نرسيد؟ حزب کمونُيست (که هنوز هم وجود دارد) در کنار چندين حزب و سازمان تروتسکيست و مائوئيست در انگلستان وجود داشتند و بعضا هنوز هم فعالند ولی شرايط اجتماعی انگلستان به آنها فرصتی برای رشد نداد. در انگلستان، جدا از اين که از چه موضع طبقاتی برخوردار بود، استقرار ديکتاتوری سياسی يک حزب يا گروه (به معنائی که در ايران و ترکيه قابل درک است) در انگلستان قابل تصور نيست. (هنوز که هنوز است سياستمداران انگليس افتخار میکنند که زمانی که انقلاب فرانسه اتفاق افتاد در انگلستان تنها تحولات تدريجی به وقوع پيوستند). اگر ابزار تحول سریع و جهشی را کنار بگذاريم به اين نتيجه میرسيم که سوسياليستهای انگليس تنها با توسل به ابزار موجود (و محدود) "جامعه سرمايهداری" فرصت سازماندهی نيروهای خود را يافتند.
در پرتو آگاهی بدين شرايط است که افت و خيزهای حزب کارگر انگليس قابل درک میشوند. آنها با سرمايهداری حاکم در شرايطی روبرو میشدند که رسانههای عمومی عمدتا در کنترل سرمايه بودند و سمت و سوی بازرگانی و اشتغال هم در اختيار "سرمايه". در اين شرايط، دو گزينه مورد استفاده قرار گرفتند. يکی گزينه مماشات با سرمايهداری و ديگری توسل به ابزار و شعارهای سنتی که عمدتا کپيه برداری از راه حلهای سوسيالُیسم واقعا موجود بود. سوسياليستهای انگليس که به رای مردم احتياج داشتند مجبور بودند که به جای آرمانها ی دراز مدت به مسائل بلافصل مردم بپردازند و در اين چارچوبه عمل کنند. اينچنين بود که حزب کارگر مجبور شد با اکراه تمام به اقتصاد بازار تن دهد. تنها راه چاره باقی مانده آنها کنترل بازار برای دفاع از منافع و حقوق مردم است. بدين ترتيب بود که به قول يکی از نويسندگان چپ، حزب کارگر به اين اجماع رسيد که "چپ" حزب، وجدان آرمان خواه حزب را تسکين میدهد ولی "راست" حزب برای کسب قدرت سياسی به درد میخورد.
هنوز هم در ارکان حزب، بعضی بر اين باورند که سوسياليسم (در اختيار گرفتن صنايع و کل اقتصاد به مدل شوروی) در انگلستان قابل پياده شدن است. آنها به اين واقعيت اشاره میکنند که حزب کارگر، ملی کردن بعضی صنايع را در دستور کار دارد. اما در عمل به ملی کردن راه آهن و احتمالا فعاليتهائی میپردازد که عمدتا "خدماتی هستند (از قبيل بهداشت، آموزش و پرورش و خطوط آهن). مدتهاست که صنايع عمده انگليس (فولاد، ذغال سنگ، کشتی سازی و اتومبيل) تقريبا محو شدهاند. تنها فعاليت بازرگانی سودآور انگلستان، بانک و بانکداری است. برنامه حزب کارگر، ملی کردن بانکداری را در بر نمیگيرد.
نمونههای فشاری که اين شرايط فراهم میآورند زيادند و من فقط به دو نمونه اشاره میکنم. اول، مسئله انرژی اتمی و سلاحهای اتمی است. اين حزب کاملا مخالف هر چيز اتمی است ولی کارگران صنايعی که به فعاليتهای اتمی (نيروگاهها، سلاح اتمی و صنايع وابسته) ربط دارند بشدت موافق ادامه حيات اين فعاليتها هستند. بنابراين حتی آقای جرمی کوربن عليرغم سابقه طولانی مخالفت با اين فعاليتها – با اکراه فراوان – به آنها تن میدهد.
نمونه قابل توجه ديگر، مسئله اسرائيل است. در حالی که بسياری از کادرهای با سابقه (و جوانان حزب) سياستهای تجاوزگرانه اسرائيل را محکوم میدانند، حساسيت نسبت به مبارزه با نژادپرستی عليه يهوديان هم بالاست. کمترين مخالفت با اسرائيل به مثابه "يهودی ستيزی" مورد حمله قرار میگيرد. آقای کن ليوينگستون، شهردار سابق لندن و يکی از با نفوذترين چهرههای چپ حزب کارگر منجمله چهرههائيست که بدين خاطر مورد حمله قرار گرفت که به تجاوزات اسرائيل اعتراض میکرد. دستگاههای تبليغاتی قدرتمند صيهونيستی نوک اصلی حمله را تشکيل میدهند ولی در کنار آنها حزب محافظه کار هم از اين موقعيت برای حمله به حزب کارگر استفاده میکند. شدت حملات بحدی بود که عضويت کن ليوينگستون در سال گذشته لغو شد. لغو عضويت ليوينگستون، مشهودترين جنبه اين حمله به حزب کارگر بود ولی به همين يک مورد ختم نمیشود. هنوز هم اظهارات و اقدامات بسياری فعالين حزبی در ردههای گوناگون "تحت بازرسی" هستند و هر از چندگاهی عضويت فردی آنها لغو میشود. تشکيلاتی به نام "جنبش کليميان کارگر" در درون حزب بسيار فعال است و انتقاد از اسرائيل را معمولا به عنوان "يهودی ستيزی" تشخيص میدهد.
افول چپ در حزب کارگر
در طی سالهای دهه 80 ميلادی تا سال 2015 جناح چپ حزب در شرايط دفاعی قرار گرفته بود. در قسمت اول اين دوره خانم تاچر با قدرت تمام، زمينههای پشتيبانی و عملکرد چپ را زير ضرب گرفته بود و در نيمه دوم، آقای تونی بلر در رهبری حزب کارگر قرار گرفته و برنامه "نوسازی" حزب را با سرکوب و اخراج کادرهای چپ دنبال میکرد.
بر سر کار آمدن خانم تاچر
تاثير درازمدت خانم تاچردر زمینههای سياسی و اقتصادی بمراتب بيش از تاثير او در عرصه کوتاه مدت سياست روز بود. او در هماهنگی با پرزيدنت ريگان، قيد و بندهای بانکی را از بين برد که تاثيرش بصورت بحران بانکی و مالی سال 1987 بروز کرد. خانم تاچر مسير حرکت معينی را برای صنايع و بازرگانی انگلستان فراهم آورد که طی آن اقتصاد انگليس هر چه بيشتر از "صنعت" دور شد ولی بهترين موقعيت را در بانکداری بدست آورد. هم اکنون بانکداری به محور اقتصاد انگليس تبديل شده است و در مقابل بسياری صنايع توليدی انگلستان تقريبا ناپديد شدهاند. از طرف ديگر، او اتحاديههای کارگری را زير ضرب گرفت و قوانينی را به راه انداخت که اعتصابهای کارگری را بشدت محدود و منوط به دنباله روی از قوانين دست و پا گير میکرد.
در اين دوره جناح چپ حزب کارگر دچار مشکلات فراوان شد. در انتخابات 1983 که رهبری حزب به دست جناح چپ (مايکل فوت) افتاده بود، حزب کارگر برنامه ملی کردن وسيع صنايع و خروج از اتحاديه اروپا را پيش کشيد ولی در انتخابات شکست سختی خورد و پس از آن رهبری حزب بدست نيل کينک افتاد و دوران تصفيه جناح چپ از حزب شروع شد. مخصوصا "گرايش مبارز"که جناح تروتسکيست حزب بود از حزب اخراج شد.
در فضای شکستهای سختی که حزب تحمل کرده بود، اعضای حزب به دنبال يافتن مشکل اصلی و بنابراين راه حل میگشتند. رهبری حزب (کينوک و مخصوصا بلر) تمام تقصيرها را در جپ روی میديدند و میگفتند که تندروهای چپ "نفوذی" هستند. به همين دليل، آنها از تندرویها و اشتباهات تاکتيکی چپ حزب کمال استفاده را بردند و با استفاده از قوانين درون حزبی توانستند چپ حزب را یعضا اخراج کرده و يا لااقل به موضعی دفاعی بکشند. جناح چپ حزب به نيروی ضعيفی تبديل شد که برای حفظ موقعيت خود – در چارچوبه حزب – تقلا میکرد.
بعد از تلاشهای ناموفق نيل کيناک، آقای تونی بلر پرچم نوسازی حزب را بلند کرد و توانست حزب کارگر را به قدرت رساند. او سياستهای ميانهای (در واقع راست روانه) را در پيش گرفت. در طول مدت رهبری بلر، حزب کارگر هم از لحاظ سياست اقتصادی و هم از زاويه سياست بينالمللی مواضعی بسيار نزديک به نظريات محافظه کاران اختيار کرد و در زمينه بينالمللی، مخصوصا در فاجعه حمله به عراق، همکاری فعالی با امريکا داشت. اين مواضع فرصت تصفيه حزب را هم به او داد. در طی سالهای بلر (و پس ازاو آقای گوردون براون) جناح چپ حزب بسيار ضعيف شد ولی بصورت نيروئی که هر روزه ضعيفتر میشد، در درون حزب باقی ماند.
زمين لرزه در حزب کارگر
فشار سنگين روی جناح چپ حزب کارگر تقريبا سی و پنج سال طول کشيد. بهره گرفتن از فرصت برای درآمدن از موضع دفاعی توسط این جناح، تجربه درسآموزی برای کنشگران سياسی است.
زمانی که آقای کامرون (حزب مجافظه کار) حزب کارگر را شکست داد دو برادر به نامهای اد ميلی بند و ديويد ميلی بند برای رهبری حزب کانديدا شدند. مواضع هر دو برادر به جناح راست حزب نزديک بود ولی در طول انتخابات درون حزبی برادر کوچکتر، اد ميلی بند، موفق شد که رای بيشتری بياورد.
مطابق قرارهای اساسنامهای حزب، سه مولفه در انتخابات با ضرائب متفاوت عمل میکنند. نمايندگان پارلمانی (پارلمان انگليس و اتحاديه اروپا)، اعضای حزب (تشکيلات محلی) و بالاخره نمايندگان اتحاديههای کارگری سه مولفهای هستند که- هر کدام با ضريب معينی – رهبری حزب را انتخاب میکنند.
اد ميلی بند از برادر بزرگتر خود، از جناح چپ کمتر دور بود و محاسبه شده بود که موفقيت اد ميلی بند به خاطر رای اتحاديهها بوده است. اين مسئله برای سران حزب که همگی متمايل به راست بودند مشکلی به نظر میرسيد و تصميم گرفتند که تغييراتی در اساسنامه بدهند. آنها از يک طرف ضريب اتحاديههای کارگری را تقليل دادند و از طرف ديگر – تحت عنوان بسط دموکراسی درون حزبی – ضريب رای مستقيم اعضا را بالا برند. آنها آن چنان به نتيجه اين اقدام مطمئن بودند که شرايط عضويت را هم تسهيل کردند. تا آن زمان يک هوادار عضو سازمان میبايد 25 پوند بدهد و مدتی هم صبر کند تا حق شرکت در انتخابات درون حزبی را کسب کند. در قرار تازه مقرر شده بود که هر هوادار فقط بايد سه پوند بدهد و بلافاصله حق شرکت در انتخابات را کسب میکند. اين قرارها تاثير غير منتظره و تعيين کنندهای در دور بعدی انتخابات درون حزبی داشتند.
بلافاصله بعد از شکست سنگين حزب در انتخابات پارلمانی، اد ميلی بند استعفا داد و بنابراين دور انتخابات بعدی به راه افتاد. حلقه کوچک چپهای حزب میبايد در اين انتخابات شرکت کنند. آنها نگران بودند که اگر کانديدائی برای رهبری حزب بدهند و کانديدای آنها با ابعاد سنگين ببازد ديگر نخواهند توانست در حزب نقش جدیای داشته باشند ولی از طرف ديگر عدم شرکت در انتخابات به معنای قبول شکست بدون شرکت در انتخابات خواهد بود. آنها تصميم گرفتند که در دور بعدی شرکت کنند و آقای جرمی کوربن قبول کرد از طرف چپ حزب کانديدا شود.
حالا میبايد سعی کنند حد نصاب لازم را به دست بياورند. برای به رسميت شناختن کانديداهای رهبری لازم بود که حداقل 35 عضو پارلمان (اعضای حزب کارگرعضو پارلمان انگلستان يا پارلمان اروپا) از کاندیدای مربوطه اعلام پشتيبانی کنند و چپها میدانستند که آن همه پشتيبان ندارند. بنابراين به بی طرفها و حتی به تعدادی از راست حزب پناه بردند. آنها میگفتند بگذاريد ما در اين انتخابات شرکت کنيم چرا که شرکت ما به بالابردن بحثهای درون حزبی میانجامد. تنها در آخرين دقايق و با رای دو دست راستی پارلمان توانستند کانديداتوری کوربن را به تاييد برسانند. اميد آنها بر اين بود که بتوانند نشان دهند هنوز هم نيروی جدیای هستند ولی هيچ کس انتظار پيروزی نداشت.
در طی سه ماه تبليغات انتخابی رای آنها منظما در حال رشد بود. واقعيت اين بود که از زمان کانديداتوری کوربن به بعد، سخنرانیهای او بيش از همه هوادار و مخصوصا هواداران جوان پيدا میکرد. هواداران کوربن به حزب پيوستند و تعداد اعضای رسمی حزب را به بالای ششصد هزار رساندند. همينها بودند که کفه ترازو را به نفع کوربن چرخاندند. (کسانی که از اين نتايج ناراضی بودند به اين خيل هواداران عنوان "سه پوندی" دادند).
مسلما صحبتهای سر راست و صريح کوربن در اين اقبال وسيع نقش داشتند ولی عوامل کناری ديگری هم در کار بودند. گروه "شتاب" به فاصله چهار هفته از کانديداتوری او شروع به فعاليت در پشتيبانی از او کرد. کمک چندين فعال امريکائی که در انتخابات برنی ساندرز (امريکا) دست داشتند و کاربرد موفق رسانههای اجتماعی حتما در شکستن هاله غبار اطراف گرايش چپ مفيد افتادند ولی شايد، همان طور که "شتاب" در تبليغاتش میگويد، جنبش مردم معمولی نقش برتری داشت. اگر سعی کنم دقيقتر بگويم، در واقع جنبش جوانان معمولی بود که در حزب کارگر زمين لرزه به راه انداخت و صحنه سياست در انگلستان را هم کاملا متحول کرد.
جوانان انگليسی که نگران آينده شان بودند از گفتارهای صريح و روشن کوربن هواداری کردند ولی اين موضوع بايد جداگانه مورد بررسی عميقتری قرار بگيرد. هيچ کس نمیتوانست اين تحول را پيشبينی کند. در عين حال اين پديده شباهتهای فراوان با اوج هواداری از برنی ساندرز در انتخابات امريکا داشت. شايد اين شباهت را به پيروزی ترامپ در امريکا و پيشامد برکسيت هم بسط داد. مردم معمولی به سازمانهای سياسی قديمی و با سابقه اعتماد نکردند و در دوانی که رسانههای اجتماعی بدين وسعت رسيدهاند به ديد و نظر خودشان تکيه کردند.
فراکسيونهای حزبی
يکی از ابزار مهم پيروزی جرمی کوربن تاسيس فراکسيون "شتاب" بود. اين فراکسيون تنها چهار هفته بعد از کانديداتوری آقای کوربن، توسط آقای جان لنزمن پايهگذاری شد و در مدت کوتاهی موفق شد نيروی قابل توجهی را بسيج کند. چپهای درون حزب و بيرون از حزب با هم جمع شدند و "شتاب" را تشکيل دادند. چون افراد غيرحزبی هم در آن عضو هستند، اين گروه به مثابه فراکسيون درون حزبی رسميت ندارد. اخيرا اقداماتی برای رسميت يافتن گروه انجام گرفته ولی هنوز به نتيجهای نرسيدهاند. اين گروه در قدرت يافتن چپ و روی کار آمدن جرمی کوربن نقش بسزائی داشت. هدف اوليه "شتاب" به پيروزی رساندن کوربن بود،،هدفی که بطور کامل موفق شده بود. پس از گذشت چند ماه از تاسيس "شتاب" (و پيروزی کوربن) هنوز هم این گروه به وسيله ردههای بالای اداره میشود. عده زيادی از فعالين اوليه اين فراکسيون به فقدان دموکراسی در آن اعتراض کردهاند. علاوه بر آن، تعدادی از فعالين آن به حساسيت بيش از معمول آقای لنزمن نسبت به "يهودی ستيزی" نگرانند و به کليمیتبار بودن آقای لنزمن اشاره میکنند.
دو فراکسيون پرنفوذ و رسمی ديگر در حزب کارگر وجود دارند. يکی فراکسيون "ترقی" و ديگری فراکسيون"کارگر برتراز همه". هر دو فراکسيون، دست راستی و مخالف کوربن هستند. زمانی که کوربن انتخاب شد اين دو فراکسيون در تمام ردههای ساختار حزبی دست بالا را داشتند و هنوز هم مبارزهای دائمی برای کسب امکانات و موقعيتهای بيشتر توسط جناح چپ ادامه دارد. فراکسيون ترقی راستترين فراکسيون حزبی است و خود را دنباله رو خط تونی بلر میداند. چهره جذاب آنان، يکی از نمايندگان پارلمانی (سياه پوست) به نام چوکا اومونا است. اومونا سخنوری وارد و تيز هوش است که بعضیها او را با عنوان "اوبامای انگليس" میشناسند. اين فراکسيون هوادار بی رودربايستی اقتصاد نئوليبرال است. فراکسيون "کارگر برتر از همه" در بسياری زمينهها مشابه فراکسيون "ترقی" است ولی در مورد مسائل اقتصادی خطی ميانه دارد و به عنوان هواداران نيل کينوک (يکی از رهبران سابق حزب کارگر) شناخته میشود. بالاخره از گروه " کارگر چپ" بايد ياد کرد که هنوز بيشتر غير رسمی است و بيشتر در واحدهای حزبی لندن فعال است. اکثر فعالين اين گروه از ناراضيان "شتاب" هستند که مخصوصا به کمبودهای "شتاب" در زمينه دموکراسی درونگروهی اشاره میکنند.
برکسيت
بدون شک، رابطه انگلستان با اتحاديه اروپا، مهمترين مسئله ملی انگلستان است. تقريبا چهل و پنج سال از ورود انگلستان به اين اتحاديه میگذرد. نکته قابل توجه اينست که نگرش به اين اتحاديه (و بنابراين برکسيت) موضوعی فراحزبی است. در دو حزب مهم انگلستان، (محافظه کار و کارگر) جناحهائی موافق و يا مخالف آن هستند. از زاويه هواداران برکسيت، مسئله اصلی استقلال انگلستان است. در ميان مردم کوچه و بازار موضوع مهاجرت به انگلستان مهمترين و حساسترين موضوع است. به بسياری از بیکاران و آنهائی که به دنبال حداقل درآمد هستند، باوراندهاند که مهاجرين موجب بیکاری و پائين نگاه داشتن دستمزدها هستند. سرمايهداران (نه فقط بزرگ بلکه همه سرمايهداران)، و موسسات بهداشتی و آموزشی به مهاجرين نيازدارند. زمينه کم رنگی از رقابت تاريخی انگليس و آلمان هم در متن همه احساسات و موضعگيریها وجود دارد که کمتر بدآنها صريحا اعتراف میشود.
نگرشی در حزب کارگر معتقد بود که اتحاديه اروپا، عمدا با ساختاری شکل گرفته که "حکومت کردن" را در چارچوبه نخبگان نگاه میدارد (اشاره به اينکه اعضای کمیسیون اتحاديه اروپا انتصابی هستند و نه انتخابی) و بنابراين سياستهای غيردموکراتيک و محافظهکارانه را دائمی میکند و بنابراين برای بهبود دموکراسی در سطح کشوری لازم است که از اين اتحاديه خارج شد. آقای کوربن در تبليغات پيش از همهپرسی به مشکلات ساختار اتحاديه اروپا اشاره میکرد ولی بطور کلی به باقی ماندن در اتحاديه رای میداد.
رابطه آينده انگلستان و اتحاديه اروپا اصلا معلوم نيست ولی رهبران همه احزاب مهم میدانند که پياده کردن برکسيت کار حضرت فيل است و ممکن است به انشعابهای جدی در دو حزب کارگر و محافظهکار بيانجامد.
----------------------------------------------
1 – در انگلستان، رهبر حزبی که بيشترين کرسیها را در مجلس عوام کسب کرده است به مقام نخستوزيری دست میيابد. در عين حال حزبی که رده دوم را در کسب کرسیهای پارلمانی دارد به مقام رسمی "اپوزيسيون" دست میيابد. رهبر حزب اپوزیسیون، " کابينه سايه" را تشکيل میدهد که خود شامل مزايا و حقوق قانونی رسمی و معينی است.
2- معادل انگليسی بعضی از عبارات بکار رفته
زمستان نارضايتی = Winter of discontent
کليسای فراگير = Broad church
سازمان خدمات درمان سراسری = Natioinal Health Service (NHS)
باند چهار نفره = Gang of four
گرايش مبارز = Militant tendency
جنبش کليميان کارگر= Jewish Labour Movement
3- لينکهای زير برای مطالعه بيشتر مفيد هستند
https://www.britannica.com/topic/Labour-Party-political-party
https://en.wikipedia.org/wiki/Labour_Party_(UK)
https://www.theguardian.com/politics/2015/sep/25/jeremy-corbyn-earthquake-labour-party
The Corbyn earthquake – how Labour was shaken to its foundations ...
http://www.newstatesman.com/politics/uk/2017/07/misery-momentum-strange-rebirth-labour-party
دیدگاهها
نوشتار مروری خوب و روشنگر…
نوشتار مروری خوب و روشنگر است.
افزودن دیدگاه جدید