سرودی نخواندید شما.
آنچه خواندید ترانه بود،
در گوش یک سرزمین،
به سادگی نوجوان
به معصومیت کودک.
به نجابت عشق.
به زیبایی غزل.
به هیبت حماسه.
خواندید تا بگسلد،
چنبره شلاق بر گرد آرزو.
تا محو شود زمان اسیر.
در شوق لحظه ها.
خواندید و رقصیدید در باد،
تا بوزد بر گونه ها '
خنکای رهایی.
زدید بوسه بر نسیم.
ذوق زده شد تاب خیابان.
می فسرد آرام،
رنگینه سبز در تن برگها
در آستانه در بود،پاییز،
ان زمان که خواندید،
تا شود فصل خزان،
هنگامه زاد و داد.
خواندید با چکاوکها همنوا،
برای آن دختر که شد،
میهمان شهری بزرگ،
با سبدی از آرزوهای رنگی.
نشاندند اماخون به گیسوانش،
غافل از معجزه سبد،
'و راز رنگ و آرزو.
خواندید با ضرب اهنگ باران،
تا بشنوند باغهای همدلی،
به صف آرند رنگین ترکه ها،
ببافند هزاران سبد.
بشکفند بیکران گل.
بجنبند بذرهای پنهان در دل خاک.
خواندید،
تا بگیرند رنگ آرزو،
روز و گونه.
ذوق و لحظه.
نسیم و شوق و خیابان.
خواندید'
تا شود سلاح،
نام و عشق.
خاطره و تصویر.
مزار و صدا.
افزودن دیدگاه جدید