رفتن به محتوای اصلی

به شهر زنجان، زادگاه نرگس محمدی، خوش آمدید!

به شهر زنجان، زادگاه نرگس محمدی، خوش آمدید!

همشهری عزیزم خانم نرگس محمدی!

از شنیدن خبر دریافت جایزه صلح نوبل که به درستی شایسته عزیزی چون شماست، سخت خوشخال شدم. سالها قبل متحیر در برابرعظمت شما نوشتم:

"آزاد سرو باشی، حتی اگر اسیری
خوش باد چون نسیمی از هر چمن گذشتن"
                                                 حسین منزوی

می دانم که دیگر نرگس محمدی نه به خانه ای در یکی از کوچه های زنجان، نه به شهر زنجان و نه حتی به ایران تعلق ندارد؛ او شهروند افتخاری جهان است! آزاده زنی که در اوج ستم، زیر تازیانه حکومتی به غایت خونریز، از کرامت و حقوق انسان سخن می گوید. رنج، درد، دوری دو کودک خردسال را همراه با زندان می پذیرد تا از آزادی و حقوق انسانی ما دفاع کند.

می دانم هر بار که در شهرمان از میدان دارالقران عبور می کنی، قلبت به درد می آید. از یادآوری پیکر نیمه جان زنی که سنگسارش می کردند. می دانم تو نیز همراه "ماخان"، زنی که سنگسار می شد، سنگسار شدی! چرا که در هیچ کجای جهان به قول امه سزر انسان مسلوب الحقوق و ذبج شده ای نیست که تو، مدافع آزادی و حرمت انسان، در وجود او کشته نشده باشی.

 این زیبائی درون، این عظمت پذیرفتن درد انسانها در وجود خود نصیب هر کس نمی شود. تنها جانهای آزاد، روحهای بزرگ که بر جسم فرمان می رانند، توان کشیدن چنین بار جلیلی را دارند. هر انسانی قادر نیست در نقش پرومته ظاهر شود، آتش از خدایان برباید، انسان را و زمین را گرما و روشنی بخشد، پس آنگاه به تاوان چنین یورشی بیهراس به بند کشیده شود و شکنجه روزانه را تاب آورد.

تمامی افسانه ها ملهم از شخصیتهای انسانی اند. انسانی که قادر باشد به خاطر حقوق انسانها بجنگد، با دردمندان همدردی کند، بر شادی آنها شاد باشد و قامت در برابر ستمگران برفرازد، به افسانه بدل می شود. هر ملت قهرمانان خود را دارد و خوشا که سرزمین ما هرگز خالی از این قهرمانان نبوده است.

نرگس عزیز!

این درختان بلند تبریزی، این تپه های مغموم اوین که شما در چهار دیواری آن به بند کشیده شده ای، شاهد چه جنایت ها که نبوده اند. هیئت مرگ منسوب خمینی در همین اطاقها نشستند و در مدتی کوتاه یکی از شنیع ترین و خونبارترین جنایتهای تاریخ را رقم زدند. هنوز از قلب خاوران خونابه زیباترین فرزندان این آب و خاک جاری است. می دانم که مظلومیت ستار بهشتی و بی پناهی گوهر عشقی چگونه قلبت را به درد می آورد، تا چنان بر افروخته از جان بر مزار او سخن بگوئی، تو زبان برنده مظلومینی چون مادر ستارها هستی.

نرگس عزیز!

از کدام مل چشیدی؟ گوش به ندای کدام نسیم آزادی بخش سپردی که چنین بی باک سخن می گوئی؟ از درون زندان پرده از جنایات رژیم در زندانها بر می داری، از جنبش بزرگ مهسا حمایت کرده، شعار "زن، زندگی، آزادی" سر می دهی. با مردم پیمان دادخواهی می بندی. در ارتباط با شکنجه سفید می نویسی. از پشت میله های زندان با شهامتی ستودنی بی هراس از ضرب و شتم شکنجه گران می خوانی:

ستاره ستیزد و شب گریزد و صبح روشن آید،
زند بال و پر ز نو، آن کبوتر و، سوی میهن آید

زبانت داغی آتشین است! شعله ور شده از اندیشه ای بزرگ و انسانی که از میوه دانائی خورده و سرشاری زندگی در آزادی را بی هیچ هراسی پیغام می دهد.

بار امانتی است که رنجدیدگان این سرزمین بر دوشت نهاده اند. حال با گرفتن جایزه ای چنین ارزشمند، مسئولیت شما صد چندان می شود. مسئولیت در برابر پیام مادر مهسا امینی که دریافت این جایزه را به شما تبریک می گوید. مسئولیت در برابر کیان های کوچک با خداهای کودکانه و رنگین کمانیشان. در برابر "آرمیتای" به کما رفته از ستم یک حکومت کودک کش.

با دریافت این جایزه مورد توجه افکار عمومی جهان قرار گرفته اید. میلیونها زن و مرد در سراسر جهان از خود می پرسند این زن که با چنین تمجید و ستایش از طرف کمیته داوران نوبل موفق به دریافت این جایزه گردیده، کیست؟ ملتی دردکشیده در زیر بار حکومتی جنایتکار، جوانان برپاکننده حماسه مهسا، میلیونها ایرانی به اجبار مهاجرت کرده، هزاران مبارز آزادی و عدالت با افتخار خواهند گفت: "او نرگس محمدی است، یک زن ایرانی".

من نیز به عنوان یک مبارز پیرگشته در غربت، شادمان از این پیروزی با افتخار خواهم نوشت: "او همشهری من است. کسی که شهرم،کشورم در برابر شهامت و پایداری او سر تعظیم فرود می آورد". من بر ورودی شهرم می نویسیم: "به شهر زنجان، زادگاه نرگس محمدی، خوش آمدید".

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید