رفتن به محتوای اصلی

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم - قسمت پایانی تاجیکستان

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم - قسمت پایانی تاجیکستان

میدان اصلی شهر، میدانگاهی بزرگ با درختان عظیم چنار و جوی‌های پر آب به زلالی اشگ چشم روان در پای درختان .
ده‌ها تخت چوبی آبی رنگ نهاده شده در میدان که درسایه روشن آفتاب قبل از ظهر حالتی تنبل و خواب آلود دارند. سایه روشن‌ها‌یی که ترا به چرتی خلسه وار دعوت می کنند.
ساعتی قبل روی یکی از همین تخت‌ها لذیذ ترین صبحانه دنیا را خوردم.
پیاله ای عسل همراه با سرشیر ی در ظرفی سفالی با نانی تازه که در تنور گلی کنار میدان پخته ‌می‌شد.
تصویر کردن چنین صبحانه شاهانه ای در چنین فضا‌یی ممکن نیست .
صدای روستا‌ییانی که با بار‌های میوه از راه ‌می‌رسیدند‌، کودکانی که با لباس‌های رنگی دور تخت‌ها ‌می‌چرخیدند و بازی ‌می‌کردند و ‌می‌خواندند .
"
آمد فصل بهاران
پر لاله شد کهساران
بیا‌یید ای بچه‌ها
به وادی زرافشان "
همراه با بال زدن و فریاد کشیدن مرغ‌ها و خروس‌ها‌یی که کنار تخت‌ها در حال دانه چینی خرده ریز‌های نان بودند.
زمان متوقف شده بود. آواهای باستانی‌، موسیقی طرب انگیزی که ازبلند گو‌های آویخته بردرختان به گوش ‌می‌رسید حس‌های غریبی را در اندرونه ام بیدارمیگرد.گو‌یی سر پنجه ای قوی مرا به اعماق تاریخ پرتاب ‌می‌نمود .
رودکی این ترانه سرای بزرگ که وسوسه عاشقی را بر نماز افضل ‌می‌دانست چنگ بر دست لابلای درختان قدم ‌می‌زد و به افسون ‌می‌خواند.
"
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ و آموی درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آ ب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی"
میدان قرن‌ها عقب بر گشته بود. من نیز چون دوست که نمازم وسوسه عاشقی است !در میان قرون وعصار حیرت زده وبی خود شده از خود ‌می‌ گردیدم .
"
آه ای زندگی که ترا زیسته اند و ترا باید زیست."و باید ستایش کرد این همه زیبا‌یی و نعمات جهان را .
در گوشه میدان مسجد قدیمی شهر با مناره‌های بلند خود قرار گرفته است .مسجدی که عمر آن افزون از هفتصد ‌می‌ باشد.
آفتاب کاملا بالا آمده و زمان به صلات ظهر نزدیک ‌می‌ شود. فروشندگان روستا‌یی بساط خود را پهن کرده اند.بساط‌های رنگارنگ از روسری‌های پشمی دست باف تا سوزنی‌ها‌یی با رنگ‌های شاد و درخشان‌، همراه با متاع بنجل چینی.
کبابی‌ها سرگرم دمیدن بر آتش منقل‌های بلند مستطیلی خود هستند‌، باسیخ‌های آماده از گوشت تازه کشیده شده بر آن‌ها که روی آتش ‌می‌ چرخانند و بوی روغن ریخته بر آتش همراه دود ناشی از آن بخشی از فصای میدان را پوشانده است .
دیک‌های چدنی بزرگ لبالب از برنج‌، هویج و گوشت در حال جوشیدن میان دریا‌یی از روغن اند.
تخت‌ها تقریبا پر شده اند. روستا‌یی وشهری آمیخته در هم بر روی تخت‌ها لم داده و گرم صحبتتد.
روی یکی از تخت‌ها زنانی نسبتا مسن دم گرفته وترانه ای ‌می‌خوانند.
اکثرا دندان‌های طلا دارند‌، زمانی که ‌می‌خندند ردیفی از دندان‌های طلا‌یی را بیرون ‌می‌ریزند. چه میزان زندگی را ساده می گیرند به قرص نانی وپیاله چا‌یی بسنده می‌کنند و سیر می شوند و ترانه‌ای در وصف بهار می‌خوانند که نسیم بهارش آن را با خود تا دور دست وادی زر افشان تا سرا پرده گل می برد.
درگوشه ای از وادی زر افشان شکوفه خنده می‌زند و با نوای موسیقی می‌شکفد.
گونه‌های دختری زیبا گل می اندازد‌، حسی ناشناخته قلبش را به خلجان می‌کشد.
زندگی معنا می‌یابد.
داخل مسجد اطاق کوچکی است که مقابل آن نیمکتی چوبی نهاده اند. مردی با لباس روحانی درون اطاقک نشسته است. افراد می آیند بر روی نیمکت می نشینند .او دعا‌یی می خواند‌، خوش وبشی می کند. هر کس به فرا خور خود پولی در صندوق کنار اطاقک می اندازد. با حسی از رضایت از روی نیمکت بر می خیزد؛ گو‌یی این فضای بهشتی را به بهشت آن جهانی پیوند زده و تختی در کنار جوی شیر وعسل همراه حوریان بهشتی تصاحب کرده است.
اندکی آن سو تر گالری بزرگ نقاشان شهر است.
نمایشگاهی از کار‌های دستی بی هیچ گونه نو آوری‌، هیچ تصویری انتزاعی‌، آبستره در آن جا نمی بینی. رنگ‌های پخته‌، مناظر طبیعی و چهره‌ها‌یی ساکن با پس زمینه بنفش وسرد به یادگار مانده از دوران سوسیالیسم.
تصویری بزرگ از ریگان ر‌ییس جمهور سابق امریکا سوزن دوزی شده است؛ تماما از ابریشم!
بافنده آن دو سال تمام روی این سوزن دوزی شب وروز کار کرده است. کاری حیرت انگیز مربوط به زمان نامزد بازی کشور شورا‌ها با ایالات متحده امریکا. دوران شیرینی خوری در بهشتی که غرب ترسیم می کرد و ریگان چون "زروان "بر دروازه این بهشت ایستاده و همه را به دخول دعوت می کرد.
چه تصورات رویا‌یی شیرینی که در مخیله‌ها نچرخید .
حال آن دوران گیج سری به پایان رسیده و از آن تنها تصویری از ریگان با نشانی از انگشتان خونالود هنرمندی باقی مانده که به امید عبثی این سوزن دوزی شگفت انگیر را سوزن زده و آفریده است.
بافنده آن می گوید: "آن را به سفارت امریکا بردم. گفتند دیر آوردی حال آقای ریگان دیگر ر‌ییس جمهور نیست تنها یک شهر وند امریگا‌یی است می توانی برایش نامه بنویسی شاید او شخصی بخرد. ما از علاقه شما نسبت به ر‌ییس جمهور سابق تشگر می کنیم".
حال تصویر چندین سال می شود که با آن ریشخند ریگانی که یاد آور فیلم‌های وسترن او و ایستادن فاتحانه‌اش بربالای جنازه سرخ پوستان است. در کالری هنرمندان خُجند بر دیوار آویخته شده بی‌آن که کسی خریدار آن باشد .
تصویری که برریش آینده و رونده، و بر ساده دلی باشندگان سرزمین شورا‌ها می‌خندد.

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید