رفتن به محتوای اصلی

اسطوره‌ی سکولاریزم ایران

انقلاب نوین ایران که  به راستی، "مضمونی رنسانسی" در خاورمیانه ‌ی بلازده و تحقیر شده‌ی ما دارد، چیزهایی بالاتر از عجایب هفتگانه در سینه‌ی‌ خود می آفریند.

درین انقلاب بزرگ رنسانسی  گاه، یک "جمله‌ی زرّینِ کوتاه"، از جوانترین زندانی سیاسی، آنچنان سیل بنیانکنی جاری می دسازد که سیل تلاشهای جان بر کفانه‌ی  مجموعه‌ی ماندگارترین قهرمانان جاویدان و خوشنام تاریخ، چنان تاثیر گذار نبوده اند.

 رهنوردنامی برومند و جوان، در شاهراه این انقلاب سترگ، راهِ سرخ و زرّینش را آنچنان در می نوردد که  می اندیشم، چهلم بزرگداشتش، با آن وصیت سترگ تاریخی اش  راه  این انقلاب شکوهمند" ژینایی  و خدا نورها" را با" رقص و شادمانی،"  پیروزمندانه  در می نوردد و پیروز می گرداند.

درهر جنگی، قهرمانان بسیاری در"کمال برابری یر شرف جانبخشی خویش، یکسان گرامی اند". امّا سیلاب این انقلاب، در شاهراه  خود، با ویژگیهایی در پای نام یکی  دو تن از آنها خروشان تر می خروشد.

خوشبختانه درین انقلاب شکوهمند،  روزگار تا این دم از قضا، "یک  زن و یک مرد" را چه زیبا و پر شکوه بر گزیده است.

 تاریخ، همان سان که پرچم را این بار، دردست پر توانِ زنان نهاده است، همراه شان را نیز در گروهِ مردان، از "جوانان" برگزید.

عجب هماهنگی شیرینی  در این رنسانس  خاورمیانه ای، در نقش زنان و جوانان آفریده می شود، در در واقع "مادران و فرزندان". چرا که مادران در زات خود، مادرند.

هم میهنان!

"وصیت تاریخی رهنورد قهرمان"، این اسطوره‌ی دلیری، چکیده‌ی همه‌ی قهرمانانِ تاریخ ۱۴۰۰ ساله‌ی کشور، "سرفصل نوینی در جنبش ملی ایرانیان" از روزگار:

 فیروز ابولولو، أبوسلم خراسانی،از سیاه جامگان تا نهصت حروفیان، از بابک خرم دین  تا رادمان ماهک یعقوبِ لیس است که با این اندیشه‌ی دینی جنگیدند و اینک با این جمله‌ی کوتاهِ او، اینک  به سرچشمه‌ی فرهنگ ملی خویش می رسد و یک اسطور‌ی تاریخی با نام زیبای "رهنورد" می سازد، تا راه را به زیبایی تمام در نوردد.

این وصیت بزرگ و سنگین، آنهم زیر تیغ و دارِ ددمنش ترین حاکمیت دینی که در یک متری اش قرار دارد، می رود تا با سری افراشته، بوسه بر بلندای آن زند و از زبان سرخِ چشمانش، به دژخیم بد سیرت می گوید:

 منم منصورم آویزان به شاخ  دار مِهـر اکنون         

مرا دور از لب زشتان چنین بوس و کنار آمد.          

۲

در واقع، ژرفای این پیام را که  حتّا بسی فراتر از آن پیام جاودانه ‌ی رادمان ماهک قهرمان است که او هم بر خلیفه‌ی  همین دین می شورد و می گوید:

                                 "آنچه من اندر نیابم چرا باید گفت" راه را روشن تر می کند.

کار این قهرمان جوان تاریخی، به راستی دستآوردِ آن درختی میشود که هر شاخه‌ی آنرا یکی از قهرمانان پیشین که نامشان برده شد، آبیاری کرده بود. زیرا ثمره این جمله‌ی کوتاه امّا دریایی او که در" پرسش فتنه گرانه‌ی" جلاد پاسخ می دهد:

از من  به مردم بگویید:

"بر مزارم نماز نگذارید، قرآن نخوانید،  شادی کنید، شادی.!"        

این پیام بزرگ زرّینِ یک جمله ای  او، براستی همان سکولریسمی است که با جانبازی خود، به مردمش هدیه می کند. یعنی  اینکه  برکاتِ حاکمیت دینی را نه در زندگی خود، که پس از مرگش نیز

 شایسته نمی داند و نمی خواهد.

پس ای خواننده‌ی گرامی!

بپذیریم که:

با دانش و دلاوریِ چنین فرزندانی از این اب و خاک، ما پیروزیم و انقلاب روی داده است.

ازیز دادیار ۱۷ دسامبر ۲۰۲۲                                      

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید