مهاجرت - بخش دوازدهم: داستان غرق شدن در دریاچه "وانزی"در برلین
ابوالفضل محققی
امروز که این خاطره را می نویسم اندوهی سخت قلبم وبغضی گران گلویم را می فشارد و من را به فضای آن روز دانشگاه و به یارانی پیوند می دهد که بسیاری از آنان دیر گاهی است، در سحر گاهی خونین در خاک غلطیدند؛ سحرگاهی که خورشید از بدن های مشبکشان طلوع کرد. یک همیاری بی سابقه!