رفتن به محتوای اصلی

در متون کلاسیک سیاسی، چیزی در باره جنبشی چون جنبش مهسا نوشته نشده بود

در متون کلاسیک سیاسی، چیزی در باره جنبشی چون جنبش مهسا نوشته نشده بود

سالگرد مهسا، سالگرد دورانی یک سال سراسر قهرمانی، مبارزه برای آزادی و گرامیداشت یاد صدها جوان و نوجوان کشته شده به دست جمهوری اسلامی نیست. سالگرد جنبش مهسا سالگرد ده ها و صدها و هزاران زن مبارزی است که از نخستین روزهای انقلاب ارتجاعی خمینی در برابر احکام و تفکر ضد زن او و حجاب اجباری به پاخواستند، به خیابانها آمدند، و از همان نخستین روزها طعم شکنجه، زندان و مرگ را چشیدند.

 این اعتراض بحق زنان آزاده در آن روزها که اکثر جریانها و احزاب غرق در ابهت توده حامی خمینی، و رویای آزادی و عدالت و بگونه ای در ته دل امید سهیم شدن در قدرت را داشتند، نه تنها آنها را جدی تلقی نکردند، بلکه در چهارچوب تفکر حزبی و سازمانی خود آن را مذموم و در جهت تضعیف انقلاب ارزیابی کردند. عملا به سایه رانده و فراموشش نمودند.

گاه فکر می کنم، درست است که توجیه ما در چنین عمل ارتجاعی بیشتر از نگاه ایدئولوژیک حاکم بر تفکر ما در دفاع از انقلاب صورت می گرفت، اما امروز که دقیقتر فکر می کنم درون این برخورد تنها سیاست حمایت از خمینی نبود که مانع از حمایت اعتراضات زنان می گردید.

در درون حتی آزادترین جریانهای سیاسی و روشنفکران، بی آن که خود بخواهند، رسوبات عمیقی از نئشه مردسالاری و قدرتمندی مردان خوابیده که مانع از دیدن قدرت و توانائی زنان، حتی در درون تشکیلات خود می گردند.

یک روز هشت مارس بود. دادن یک گل و خوشحال از گرامیداشت زن و لحظه ای بعد دوباره برگشتن به همان پوزیسیون زنانه و مردانه با تقسیم کاری که سالها به صورت عادی در آمده بود. آشپزخانه، بچه داری، خانه داری و ده ها کار ریزودرشتی که هرگز دیده نمی شوند، بر عهده زنان بوده و هست. به گونه ای طبیعی است که اصلاً به نظر نمی آید. در چنین فضای تنگ جامعه سنتی، چیزی به نام جمهوری اسلامی نیز ظهور کرد با ده ها قانون زن ستیزانه که حجاب یکی از آنها بود. از محدودیت تحصیل زنان در رشته های خاص و گرفتن مشاغل در ادارات تا حق طلاق، سن ازدواج، حق مسافرت و ده ها امکان کوچک و بزرگ سلب شده از زنان، که به ندرت در صفحات اصلی نشریات مردانه منعکس می گردد.

می نویسم مردانه! چرا که اعتقاد دارم بافت، چهارچوب و تفکر ناظر بر نشریات، حتی با حضور زنان، بافتی مردانه است. از این رو نتوانسته سنگینی فشارهای وارده بر زنان را عمیقا حس کند و دریاید. شکل گیری یک خشم مقدس را که داشت در جامعه زنانه ایران هر روز قویتر و قویتر می گردید. شهامت بزرگ ویدا موحدی را در بالا رفتن بر روی جعبه برق در قلب پایتخت "ام القرای" جمهوری اسلامی و برگرفتن روسری سفید از سر و در نمادی زیبا چون پرچمی به حرکت در آوردن آن را ببیند! اگر دیدیم اما عمیقا درک نکردیم. آتش اعتراض و نفرت برخاسته از جان آزاده ای به نام سحر خدایاری، "دختر آبی"، و جان شیفته ای به نام "هما دارابی"، روانشناس کودک، فردی سیاسی که بنزین بر سر خود ریخت و در میدان تجریش خود را به آتش کشید، را نیز هم.

تمامی این اعتراضها هرگز نتوانست تلخی، فشار و تحقیری را که در حق زنان این سرزمین گرفتار شده در دست اهریمنان اعمال می شود، عمیقاً بر قلب ما بنشاند؛ تا درک کنیم. حس نمائیم سنگینی تحمیل شده چون کوه چند متر پارچه به نام حجاب را! که در واقع چیزی جز نشانه بردگی، عقبماندگی تفکری مذهبی و مردسالار که خود را مالک بر جسم و روح زن می داند، نیست. رنج نبردیم از فشار و محدودیتی که این حجاب تحمیلی بر جسم و جان زنانی که در کنارمان هستند، وارد می کند؛ حتی اگر مادر، همسر، خواهر و دخترمان باشند.

طلسمی شیطانی ساخته و پرداخته مردان و جامعه استبدادزده (تلفیقی از مذهب، عقبماندگی فرهنگی، غریزه جنسی، راحت طلبی، لذت فرماندهی و مالکیت بر زن که در مجموعه ای به نام لذت مردسالاری جمع می شود). نگاهی که عملاً مانع از رشد و بالندگی نیمی از پیکر جامعه و سهم گرفتن آزادانه آنها در انتخاب شکل زندگی و حرکتشان به سوی آینده ای باز و روشن می گردد. زیر پوست اکثریت قریب به اتفاق مردان ایرانی! حتی آگاه تریتشان این نگاه شرطی شده تاریخی و ریشه دوانده در رگ و استخوانشان حضور دارد. که در سر بزنگاه ها، در بازتابهای غیرارادی و غیراختیاری خود را به صور مختلف نشان می دهد و از برتری ناجوانمردانه مردان دفاع می کند.

نگاهی که در تقسیم کار و جایگاه اجتماعی تحت عنوان "این کار، این عمل" از توان زنان خارج است، نقشی اندک به زن می دهد. حتی در مدعی ترین سازمانهای اجتماعی و سیاسی.

نگاه کنیم به کمیت زنان و حضورشان در جایگاه های کلیدی و رهبری که جزو ملک طلق مردان شمرده می شود. از این روست که جامعه مردسالار حتی سازمانهای سیاسی مدعی آزادیخواهی و مردان نشسته بر راس این سازمانها هم قادر به درک عمیق شعار "زن، زندگی، آزادی" نگردیدند!

متوجه تغییرات عظیمی که جهان معاصر انترنتی در نگاه نسل جوان به وجود آورده، نشدند. دلیل سختکوشی دختران در درس، در هنر، در ورزش حتی در فنون رزمی را، که دور از چشم حکومت در درون درهای بسته خانواده ها صورت می گرفت تا مانع از سقوط دختران در جهنم تفکر قرون وسطائی جمهوری اسلامی شود، درک نکردند.

با تمام وجود حس نکردیم آن دید ارتجاعی را که وظیفه کنترل زنان و حجاب اجباری تحمیل شده بر آنان را از اصول اصلی حکومتداری خود می داند.

درد نکشیدیم چون یک زن در مقابل امر و نهی های سازمانهای نهی از منکر، گشت ارشاد و ده ها نهاد کوچک و بزرگ را که وظیفه آنها حراست از مرزهای زنانه ترسیم شده توسط حکومت اسلامی است.

به مبارزه جدی با نقش مجلس فرمایشی مرکب از نمایندگانی "آنچنانی" که ده ها قانون محدود کننده زنان را از چپ و راست در محدودیت زنان تصویب می کند، برنخواستیم. از این رو قادر نگردیدیم آن درد، رنج و خشم حاصل از دیدن چهره شکنجه شده و درد کشیده سپیده رشنو را مانند یک دختر جوان و زن ایرانی در داخل کشور حس کرده و از درون بسوزیم. چهره رنج کشیده دختر و زن ایرانی که وقتی بر صفحه تلویزیون ظاهر شد، آغاز جنبش مهسا را اعلام کرد.

سیگنالی، که هیچ کدام از سازمانهای سیاسی نیز نگرفتند، تا در یابند خشمی که در جنبش مهسا با مرگ مظلومانه مهسا امینی مانند انفجار یک آتش فشان سر باز کرد، تکیه بر کدام درد، اندوه، تحقیر و خشم تاریخی داشت؟ سازمانهای سیاسی و جامعه روشنفکری ایران، به خصوص جریانهای خارج از کشور هرگز به آن میزان که در گیر مباحث تئوریک و تحلیلهای چپ اندر قیچی از حیات روزانه حاکمیت هستند، توجهی جدی به بخش بزرگی از جامعه و نسل در حال بالیدن آن نکردند.

هر از گاهی از برابری و حتی از فزونی قبولی بیشتر دختران در مقایسه با پسران در دانشگاه ها نوشتند؛ از زنانی چون مریم میرزاخانی در کسب عالیترین نشانهای علمی تقدیر کردند؛ از شهامت و استواری نسرین ستوده، نرگس محمدی و ده ها زن مبارز دفاع نمودند؛ بدون آن که ارتباطی نزدیک و ارگانیک با نسلهای جوان، به خصوص دختران، داشته باشند. بدون آن که تغیر نگاه پسران جوانی را که در رابطه انترنتی و تنگاتنگ با دختران بودند و بر توانائیها و خواسته هایشان که خواست آنها نیز بود، توجه داشته باشند.

غلیان و جوشش عظیم نهفته در بطن جامعه زنانه را ببینند! "جملگی مات شدیم! هیجانزده! زمانی که دختران جوان مقدم بر پسران پای در میدان نهادند". احزاب و سازمانهای اپوزیسیون که انتظار چنین خیزش عظیمی را نداشتند و آماده برای حمایت از آنها نبودند، گیج تر چرا که در متون کلاسیک انقلابی، در مورد خیزش انقلابی زنان آن هم پیشاپیش مردان، در یک حکومت مذهبی مستبد مانند جمهوری اسلامی با شعار "زن، زندگی، آزادی" چیزی نوشته و فرمولبندی نشده بود. ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ها

مراد

آن نگاه ۵۷ناشی ازدیدایده ئولوژیک بودنگاهی که هم زنان وهم مردان ماداشتند.وچه باورکنی یانه یکی ازرفقای زن مادرآنموقع هنوزکه هنوزاست گرفتارهمان نگاه ایده ئلوژیک آنزمان است.می خواهم بگویم ایرادازمردان ما نبود.نگاه ایده ئلوژیک انسان رابسته نگاه میدارد.خوشبختانه حزب چپ ازاین نگاه رست ولی هنوزهستندکسانیکه ازدایره آن ایده ئلوژی بیرون نیامده اند.نه عیب ازمردانمان نبود،نگاهمان به زندگی اشتباه بود.چه مرد،چه زن.

ی., 10.09.2023 - 20:23 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید