مقدمه
دهه های گذشته سرشار از تشکیل پیمانهای امنیتی منطقه ای از طرف قدرتهای استعمارگر سابق و امپریالیستی فعلی با اهداف غارتگرانه، سلطه جویانه، تجاوزکارانه، تهدید، محاصره اقتصادی امنیتی در جوسازیهای تبلیغاتی اهریمن سازی از حکومتها و کشورهای غیر خودی، تجاوزات جنگ افروزانه و تهاجمی، پروژه های "رژیم چینج" بوده است. این پروژه ها از طریق تسخیر افکار عمومی تحت پوشش دفاع از حقوق بشر و ارزشهای جهان دموکراتیک و تهاجم خشونت ورزانه به کشورهای مستعمره و یا غیر خودی سابق است، که طی دهه های گذشته به قربانی شدن میلیونها انسان و بی خانمان و در بدر شدن دهها، بلکه صدها میلیون نفر منجر شده است.
لازم به یادآوری است که این وضعیت به دنبال خاتمه جنگهای جهانی امپریالیستی و استعماری اول و دوم به وقوع می پیوندند، که خود این دو جنگ جهانی استعماری امپریالیستی به نابودی بیش از صد میلیون نفر انجامید. (اغلب در آمار جنگهای جهانی اول و دوم، میزان کشته شدگان چین و کره توسط ارتش متهاجم ژاپن و دیگر کشورهای امپریالیستی از قلمها انداخته می شوند).
آغاز سخن
نئوکانها چه کسانی هستند؟ آنها چه می گویند؟ آیا نظرات آنها طی دهه های اخیر تغییر کرده است؟ تاثیرات سیاستهای آنها را بر سرنوشت کشورهای مستعمره سابق، از جمله ایران چگونه می توان شاهد بود؟ آیا آنها هنوز در این عرصه ها نقش آفرینی می نمایند؟ آیا نئوکانها فقط در سیاست ورزیهای آمریکا نقش آفرینی می کنند، یا این که دامنه خویش را به دیگر کشورهای استعمارگر هم توسعه داده اند؟ آیا مزدوران سیاست ورزیهای آنها در کشورهای مستعمره سابق، از جمله ایران هم موجود بوده و نقش آفرینی می نمایند؟ اینها از جمله سوالهای اولیه ای است، که در این نوشتار تلاش می شود بر آنها پرتو افکنی شود.
پیشزمینه
دهه سی قرن بیستم، اوج جنبشهای کارگری، سوسیالیستی و کمونیستی در آمریکا بود. به دنبال بحرانهای مالی سالهای 1928 تا 1931، و تجربه انقلاب سوسیالیستی در روسیه و شکل گیری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، خطر اینکه انقلاب مشابهی در آمریکا صورت بگیرد، کاملا جدی بود. به منظور ممانعت از وقوع چنین انقلابی در آمریکا، سیاستمداران حاکمه با ریاست جمهوری فرانکلین روزولت، به این نتیجه رسیدند، تا با اتخاذ سیاستهای اقتصادی مشهور به اقتصاد مدل "جان مینارد کینز"، دولت وارد عمل شده و با اتخاذ مالیاتهای کلان از سرمایه داران و چاپ و تزریق پول، به سیاستهای تامین رفاه اجتماعی، درمانی وسیعی دست بزند. دولت این کار را به موازات آغاز پروژه های تاسیساتی وسیع کشوری و ایجاد اشتغال دولتی پیاده نمود، تا اینکه هم بر بحران اقتصادی حاکمه غلبه نماید، هم مانع از انقلاب اجتماعی گردد. در پیاده کردن این پروژه، دولت با اتحادیه های کارگری، احزاب سوسیالیستی و کمونیستی به توافق رسید، تا در مقابل پیاده کردن پروژه های وسیع ایجاد اشتغال، تامین رفاه اجتماعی و درمان عمومی و غیره، آنها نیز دست به اقدامات انقلابی نزنند. در واقع، سوسیالیستها و کمونیستهای آمریکایی دهه سی قرن بیستم، سیاستی کاملا متضاد با سیاستی که بلشویکها در مقابل دولت کرنسکی اتخاذ کرده بودند، را برگزیدند.
دهه سی، از طرف دیگر همزمان بود با آغاز رشد اندیشه های سوسیالیستی به تفسیر تروتسکی، یعنی تداوم انقلابات متوالی، در آمریکا بود. این اندیشه ها در جوامع روشنفکری سوسیالیستی و جنبش کارگری برای خودش جا باز میکرد. گرچه این جریان هیچموقع نتوانست به جنبش قدرتمندی تبدیل گردد، ولی هنوز بخصوص در جوامع روشنفکری سوسیالیستی مطرح بود. از این جمله میتوان به گروه منسوب به بعدها سناتور هنری سکوپ جکسون اشاره نمود.
آنچه در آمریکا به طور غالب اتفاق افتاد این بود، که بعد از سپری شدن دوران بحران اقتصادی، دهه های چهل و پنجاه رسید. حالا که پادزهرهای سیاستهای اقتصادی مدل "کینز" توانسته بود مانع از بروز یک انقلاب سوسیالیستی در آمریکا شود و دوران انقلابی را به پایان برساند، دوران منحل کردن احزاب سوسیالیستی کمونیستی، متلاشی کردن اتحادیه های کارگری، غیر قانونی کردن تبلیغ و ترویج کمونیستی و قلع و قمع کردن آنها فرارسید، که به دوران "مکارتیسم" مشهور است. باز هم تاریخ تکرار شد. خوشباوری نیروهای سوسیالیستی کمونیستی به وعده های سیاستورزان کلان سرمایه داری، موجب شد تا آنها چنان سرکوب و متلاشی گردند، که پس از نزدیک به گذشت یک قرن، هنوز هم قادر نشده اند توان دهه سی قرن بیستم را به دست بیاورند.
نئوکانها چه کسانی اند؟
بخش قابل توجهی از روشنفکران آکادمیک سوسیالیستی دهه های سی و چهل، یا در حزب دموکرات آمریکا جذب شدند، یا به کارهای آکادمیک پرداختند، و یا اینکه برای انکه از تیغ گیوتین مکارتیزم در امان بمانند، سرشان را پایین انداخته و به انفعال سیاسی پناه برده به زندگی خویش پرداختند. جالب است که اینجا اشاره شود که اولین گروه "نئوکانسرواتیوها"، یا "محافظه کاران جدید" ، بریدگان از تروتسکیتهایی بودند، که مطرح می کردند، دولت آمریکا در سیاستهای رفاه و تامین اجتماعی و درمانی و پیش برد سیاستهای اقتصادی توسعه تاسیساتی زیاده روی نموده است، و باید نقش دولت در اقتصاد و سیاست محدود تر و کمتر گشته و بیشتر متمرکز به سیاست خارجی و مبارزات ضد کمونیستی – استالینیستی متمرکز گردد.
این گروه در عین حالیکه خواهان کاهش نقش دولت در سیاست و اقتصادی بودند، خواهان آن بودند، که در سیاست خارجی خویش، دولت آمریکا باید سیاست شدید ضد کمونیستی، ضد استالینستی، و ضد اتحاد جماهیر شوری را اتخاذ نماید. شاخصه سیاست ورزی ضد کمونیستی جهانی، یکی از ویژگیهای اصلی و اساسی "نئوکان"ها، در تمام طول تاریخ نود ساله گذشته فعالیتهای آنها بوده است.
دسته دوم "محافظه کاران نوین" را میتوان در دوران پس از روی کار آمدن خروشچف، اتخاذ سیاستهای ضد استالینیستی از طرف وی، و قدرت گیری دولت نوپای سوسیالیستی جمهوری خلق چین شاهد بود. دوران رودررویی اتمی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در ماجرای کوبا، شکل گیری پیمانهای نظامی "ناتو " و "ورشو" در اروپا شاهد ایم. طی این دوران نیز یکی از ارکان اصلی سیاست مداری صاحبان قدرت در آمریکا، متلاشی کردن کامل نیروهای سوسیالیستی – کمونیستی در داخل آمریکا، در کشورهای مستعمره سابق از یک طرف، و مقابله با دولتهای سوسیالیستی زمان، بخصوص اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری حلق چین از طرف دیگر بود. "نئوکانها" یا محافظه کاران نوین، در انسجام این سیاست ورزی و تدوام آن نقش کلیدی ایفا می نمودند.
"نئوکان"های دهه های شصت و هفتاد، مخالف نزدیکی نیکسون به جمهوری خلق چین، و مذاکرات کاهش موشکهای میان برد و دور برد با توان حمل سلاحهای هسته ای با اتحاد جماهیر شوروی بودند. دوران حاکمیت نیکسون – فورد، را که گرماگرم جنگ ویتنام ؛ اتحاد سوسیالیستی برای آزادی مردم ویتنام هم بود. در این دوران اتخاذ سیاست " دٍ تانت " یا کاهش تشنج در مناسبات با کشورهای سوسیالیستی از طرف آمریکا مورد موافقت نئوکانها نبود. طی این سالها نئوکانها هنوز در حزب دموکرات آمریکا قددرت تعیین کننده ای نداشتند.
نئوکانهای دهه های هفتاد و هشتاد را تا حدود قابل توجهی نسلهای دوم مهاجرین اروپای شرقی به آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم تشکیل می دادند، که کینه های ضد کمونیستی و ضدیت با اتحاد جماهیر شوروی در آنها به عنوان استراتژی سیاسی محوری، کلان و تعیین کننده عمل می کرد. آنها در عین حال که از اقدامات رفاهی درمانی دولتی در مقیاس داخلی بصورت محدود حمایت می نمودند، و از زیاده رویهای دولت در این عرصه ها انتقاد می نمودند، توجه خویش را بصورت غالب و تعیین کننده ای بر قورمولبندی سیاست خارجی و نقش جهانی ایالات متحده آمریکا متمرکز می نمودند.
طی این دوران، نئوکانها سیاست جهانی "صدور دموکراسی آمریکایی" و "حمایت از حقوق بشر" را با استراتژی جهانی ضد کمونیستی، ضدیت با اتحاد جماهیر شوروی و دیگر قدرتهای کمونیستی جهانی پیوند می زدند. آنها سازمان دهی کودتاهای نظامی، سرکوب، کشتار و نابودی نیروهای پیروان آرمانخواهی سوسیالیستی را تحت پوشش "دفاع از نظام آزاد و دموکراتیک مدل آمریکایی" تشویق، ترغیب و مستقیما هدایت می کردند. اگر در این مسیر گاهی هم یکی از قدرتمداران قهار دست نشانده آمریکایی در کشورهای مستعمره سابق با این برآورد که تاریخ مصرفشان به پایان رسیده است، از طریق پروژه "رژیم چینج" از سر کار بر میداشتند، اسم آن را توسعه دموکراسی آمریکایی می نامیدند.
اگر دسته اول نئوکانها را بخشهایی از تروتسکیستهای کوچ کرده به حزب دموکرات آمریکا تشکیل می دادند، دسته دوم مخلوطی از کسانی بودند که در هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات حضور داشتند. با یک چنین دوران گذاری است که ما به دوران پایان ریاست جمهوری جیمی کارتر می رسیم.
در این سالها ما از یک طرف شاهد نقش آفرینی نئوکانهایی مانند "زبیگنیو برژینسکی"، "سایرس ونس" در کنار سناتور "هنری سکوپ جکسون" در حکومت جیمی کارتر می باشیم، که به شدت در حال مسلح کردن و بسیج مجاهدین افغان از تمام کشورهای عربی و پاکستان اند، تا علیه کفار کمونیست بجنگند، و از طرف دیگر شاهد پیشبرد سیاست استراتژیک منطقه ای کمربند سبز اسلامی بر نوار جنوبی مرزهای اتحاد جماهیر شوروی، از افغانستان و پاکستان گرفته تا مرزهای دریای مدیترانه ایم. در خود ایران ما شاهد بودیم که این پروژه چگونه بواسطه تصمیمات کنفرانس گوادلوپ، از طریق سوار شدن بر امواج انقلابی جنبش مردمی به سالهای پنجاه و شش و پنجاه هفت در ایران به اجرا در آمده و پیاده شد.
نئوکانها پس از متلاشی شدن اتحاد جماهیر شوروی
آغاز روی کار آمدن رونالد ریگان در آمریکا، مارگارت تاچر در انگلیس و میخائیل قورباچف در اتحاد جماهیر شوروی فصل نوینی را در کتاب تاریخ معاصر سیاسی نئوکانها می گشاید. دوران به جان هم انداختن دو کشور ایران و عراق و جنگ هشت ساله بین دو کشور همراه بود با توطئه هایی مانند " ایران کنترا" از طرف نئوکانها که در این دوران، وابستگی نئوکانهای جدید را به جناحهای نفتی نظامی در قدرتمداری حاکمه بر آمریکا نشان می داد. این ماجرا به دنبال روی کار آورده شدن طالبان در افغانستان، چند شقه کردن جنبش فلسطین از طریق اسلامی کردن آن بواسطه شکل گیری و تفرقه ما بین حزب الله و حمس، اوردن حکومتی مانند جمهوری اسلامی ایران بر سر کار، جهت قلع و قمع و نابودی جنبش پیروان سوسیالیسم همراه بود.
ویژگی اصلی دوران پسا اتحاد جماهیر شوروی برای نئوکانسرواتیوها شرایط نوینی جهت بسط و تکمیل استراتژی سیاسی و فورمولبندی نوینی برای دوران جدید گردید. این فورمولبندی را "جاستین ویسی" محقق فرانسوی که برای انستیتوی بروکینگز در آمریکا کار می کند، چنین ترسیم می کند. ایشان ویژگیهای کلان استراتژی نوین نئوکانها را در پنج قسمت ردیف می کند. قبل از پرداختن به پنج مورد، بهتر است اسم چند نفر از تئوریسین و سیاستمداران موجود نئوکان در قدرتمداری سیاسی آمریکا این دوران را در اینجا بیاوریم. از آن جمله میتوان ریچارد پرل، جان بولتون، دونالد رامزفلد، پول وولفوولتس، برژینسکی، ویکتوریا نولاند، ژاکوب "جیک" سالاوان را نام برد.
یک - جهان نگری "انترناسیونالیسم" در استراتژی سیاسی آمریکا
این سیاست بر این محور است که چون دیگر اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق از هم پاشیده است، آمریکا بعنوان تنها قدرت اقتصادی و امنیتی نظامی بلامنازع جهان، جایگاه ویژه و منحصر به فردی در شکل دادن و هدایت مناسبات و ساختاربندیهای ژئوپولیتیک جهانی است. این موقعیت منحصر به فرد، وظایف مشخصی را برای آمریکا تعیین می کند. آمریکا باید بر اساس همین موقعیت ویژه و وظلیف مشخص، در عرصه جهانی با قدرت تمام نقش آفرینی نماید.
دو – هژمونی، یا سلطه گرایی آمریکا در سیاست خارجی
نقش و موقعیت ویژه آمریکا از نظر اقتصادی و سیاسی و امنیتی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، شرایطی را فراهم آورده است تا جهت دفاع از از جهان آزاد، باید برنامه ها، سیاستها، طرحها و پروژه ها سیاسی امنیتی مشخص خویش را در دفاع از آنچه که آنها " ارزشهای جهان آزاد" می نامند، که مفهومش بطور کلی هژمونی سلطه گرانه امپریالیستی است، به صورت تک محوری و یک جانبه اعمال نموده و پیاده بکند.
در این محور آنچه که آنها "نظام دستوری قواعدی" می نامند، باید از طرف همگان رعایت گردد. این قواعد دستوری آنها ماورای قوانین و توافقات بین المللی بوده و بر پایه های نظام ارزشی امپریالیستی است. Rules Based Order
سه – آمریکا محوری در استراتژی خارجی
چون در پیش برد سیاستهای، برنامه ها و پروژه های جهانی یگانه و ویژه آمریکا، توافقنامه های بین المللی و قوانین سازمانهای متصل به سازمان ملل متحد و اتحادیه های منطقه ای و غیره دست و پاگیر عملیات ویژه قدرتمداری آمریکا می گردند، لذا دولت آمریکا بخاطر موقعیت ویژه و استثنائی خویش، میتواند این قوانین را کنار گذاشته، دور زده و به صورت یک قطبی، به تنهایی تصمیم گرفته و با حمایت قدرتمداران همراه جهانی خویش، پروژه های ژئوپولیتیکی و منطقه ای خویش را به اجرا در بیاورد. نمونه این اقدامات را در حمله به عراق، حمله با لیبی و حمله به سوریه و غیره شاهد بودیم.
چهار – گسترش نظامیگری آمریکا در جهان
آمریکا برای پیاده کردن سلطه جهانی خود و دلار آمریکا احتیاج به قدرت نظامی منحصر به فرد دارد. آمار پایگاه های نظامی آمریکا در جهان نزدیک به هزار تاست. این پایگاه ها از جزایر گوام در اقیانوس ارام، تا جزایر مارشال در اقیانوس هند گرفته تا استرالیا، فیلیپین، ژاپن، کره جنوبی، کشورهای متعدد اروپایی، خاورمیانه ، آفریقا و آمریکای لاتین را شامل می گردد. بودجه نظامی آمریکا به تنهایی نزدیک به یک تریلیون دلار در سال است، که به تنهایی برابر با مجموعه بودجه های نظامی هفت کشور بعدی می گردد.
با توجه به گسترش فلسفه سیاستورزی استعمارگرانه نئوکانیسم به اروپا که شاخص بارز آن را در وجود افرادی مانند "یان استالتنبرگ"، "جوزف بورل" و "ارسلا وان در لاین" و "بوریس جانسون"ها، می توان یافت، کلیت نیروهای نظامی عضو پیمان آتلانتیک شمالی "ناتو" ، به زاییده ای از ارتش و قدرتمداری نظامی آمریکا تبدیل گردیده اند.
اگر در قرون نوزده و بیست، این استعمار انگلیس بود که خورشید در مرزهای آن غروب نمی کرد، امروزه قدرتمداری حاکمه نظامی آمریکا یک چنین موقعیت و نقشی را برای خویش قائل است. این قدرت نظامی برای سر جای خود نشاندن هر نیرویی به کار برده میشود، که سر تعظیم در مقابل آنها پایین نیاورده و غلام حلقه به گوش آنها نشوند. جوهر کلان آنها در عرصه های امنیتی نظامی این میباشد، که اگر با ما نیستی، پس دشمن ما محسوب می گردی.
پنج – صدور دموکراسی غربی به کشورهای با نظامهای دیکتاتوری
آقای "جاستین سعید"، شاخصه پنجم ویژگی سیاسی نئوکانها را در آنچه که ایشان صدور دموکراسی غربی به کشورهای با نظامهای دیکتاتوری است، تعریف می کند. این که آیا آمریکا از طریق پیشبرد سیاستها و پروژه های نئوکانها، دموکراسی هالیوودی را صادر می نماید، یا این که با گسترش سلطه دلار آمریکا همراه با به اسارت درآوردن کشورهای مستعمره سابق به واسطه سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی، نوع نوینی از برده داری کلان سرمایه داری را بر جهان حاکم نمایند. این که نقش پیروان مکتب فرانکفورت، یا کسانی مانند هانا آرنت، هابرماس و سوسیال دموکراتهای اروپایی در فورمولبندی این فلسفه سیاسی تا چه اندازه بوده، از حوصله این بحث خارج است.
چندین نکته پایانی
یک – آیا نئوکانیسم در کشورهای غیر آمریکا نیز موجود است؟
البته که موجود است. هر کس یا نیرو و سازمانی که در کشوری مانند ایران از هژمونی و سلطه امپریالیستی بر ایران و هر کشور دیگر حمایت بکند، در ردیف حامیان و یا وابستگان به سلطه گری نئوکانیسم است. در زمان نظامهای برده داری و فئودالیسم هم بخشهایی از همین بردگان و دهقانها در خدمت صاحبان برده و یا اربابان در آمده و بصورت خادمان و مزدوران آنها به مجریان فرمانها و پیاده کنندگان پروژه های آنها تبدیل می شدند. رهبران پروژه های "رژیم چینج" امپریالیستی را در هر کشور مستقل را میتوان در ردیف این افراد قرار داد. در مورد نئوکانها در اروپا در پاراگرافهای قبلی به آن پرداخته شد.
دو – در مورد مناسبات نئوکانسرواتیم "نئوکانها" و نئولیبرالیسم
استراتژی جهانی نئوکانها، به سلطه سیاسی امنیتی آمریکا بر کشورهای جهان سوم سابق خلاصه نمی شود. این سلطه بر بستر خودش سلطه گری دلار آمریکا از طریق بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و دیگر ابزار مشابه خویش ، غرق کردن این کشورها در بدهیهای کلان ، به دست آوردن مالکیت ثروتهای طبیعی و رشته های پیشرفته و سودآودر این کشورها از طریق همان سلطه دلار آمریکا است. در شرایطی که خود آمریکا از طریق منحل کردن توافق نامه "برتن وودز" در زمان نیکسون، پشتوانه طلا برای دلار آمریکا را حذف نموده و بعدها زخایر نفتی عربستان سعودی و غیره را تحت عنوان "پترو دلار" به جای آن گذاشت، وبا اتکا به نظام مبادلات ارزی آمریکایی "سویت"، و براه انداختن جنگهای مکرر و پایان ناپذیر، سلطه جهانی دلار را حفظ نمود.
برای نائل شدن به همین هدفها، لازم است تا آنها تا آنها از طریق پیاده کردن پروژه های مکرر کودتایی "رژیم چینج" دسته های مافیایی غالبا دست نشانه وابسته با نئولیبرالیسم و نئوکانیسم آمریکایی – امپریالیستی را در کشورهای دیگر پیاده نمایند.
سه – محافظه کاری غیر نئوکانها
لازم به یادآوری است که قدرتمداری محافظه کاری در آمریکا فقط به نئوکانها خلاصه نمی شود. گرچه نئوکانها هم در داخل دولتهای متعلق به حزب دموکرات، و هم حزب جمهوریخواه حضور داشته و فعالیت داشته و دارند، ولی بصورت غالب، سیاستهای آنها، خصوصا در عرصه های سیاست خارجی، به حزب جمهوریخواه و محافظه کارها نزدیکتر است. گرچه نئوکانها، با توجه به ریشه بنیانگذاران اولیه خویش که از تروتسکیستها بودند، هنوز هم در سیاست داخلی تا حدودی از تامین رفاه و درمان عمومی تا حدودی دفاع می نمایند. این میزان دفاع آنها در مقایسه با وسعت و عمق بحران بیکاری، تورم و بدهکاریها در آمریکا و دیگر کشورهای امپریالیستی، جرعه آبی برای سیراب کردن میلیونها بیکار زحمتکشانی که زیر فقر زندگی می کنند، می ماند.
شکل گیری جریان محافظه کارانی مانند دونالد ترامپ که به موازات جریان نئوکانها در حال شکل گیری است، ده ها میلیون نفر از زحمتکشان و مردم عادی به آن می پیوندند، بر محور پلاتفورمهای ملی گرایی و بازسازی صنایع ملی استوار اند. به همین دلیل است که در انتخابات قبلی آمریکا در کنار رای قابل توجه چریانات سبز، نیروی حمایت کننده از سناتور برنی سندرز با اندیشه های شبه سوسیالیستی، شاهد شکل گیری جریان قدرتمند محافظه کار ملی – ناسیونالیستی آمریکایی تحت لوای افرادی مانند دونالد ترامپ ایم.
انقلابهای مکرر تروتسکیستی، به شعار کودتاهای مکرر و پروژه های "رژیم چینج" مکرر ، از ژاپن، کره جنوبی، هنگ کنگ، تایلند، ایران، گرجستان، اکرایین گرفته تا قاره آفریقا و آمریکای لاتین را شاهد ایم.
Neoconservatism: The Biography of a Movement - YouTube
Justine Vaisse
Brookings Institution
دیدگاهها
وبازباسلام مجدد.دنیزجان حرف…
وبازباسلام مجدد.دنیزجان حرف درست همینجاست.اگرآگاهی ازبیرون به طبقه کارگربرده شود(که کاری ندارم که هم لنین به این معتقدبودوهم معتقدبودآن بیرون یعنی بورژوارزی.یعنی روشنفکران بورژواکه ازطبقه کارگردفاع میکنند)فقط طرح این نکته یعنی متافیزیک.یعنی به اندیشه بهای مستقل دادن درصورتی که مارکس درتزهای فوئرباخ درستی اندیشه رادردرستی عمل میبیند.یعنی اتحاداندیشه وعمل .ونه حتا عمل رامعیاردرستی اندیشه بلکه خوداتحاداندیشه وعمل.دنیزجان اختلاف ما ازهمین جاست .دلم میخواست پیشت بودم که ساعتها روی این بحث کنیم ولی لب کلام همین است اولی متافیزیکی ودومی همانست که مارکس معتقدبود.
درود مجدد مسعود عزیز؛هدف من…
درود مجدد مسعود عزیز؛
هدف من برآمد سیاسی سوسیالیستی طبقه کارگر می باشد. این برآمد بالاخره باید یک ساختاربندی و سازمان دهی مشخصی داشته باشد. من اسم آن را گذاشته ام "حزب طبقه کارگر". این ساختار تشکیلاتی می تواند به تناسب ویژگیهای اجتماعی تاریخی فرهنگی هر جامعه ای به اشکال متفاوتی شکل بگیرد. آنچه که شما اشاره می کنید، بیشتر شبیه ساختار پیکار آنارکوسندیکالیستها می باشد؛ که من یک مقاله مفصلی در این مورد سال گذشته نوشته بودم. به نظر من در شرایط مشابه ایران، طبقه کارگر ایران باید از نو احزاب چپ و سوسیالیستی را به تسخیر خود در آورده و از خمودیها، انحرافات و رفورمیسم و غیره پاکسازی نماید.
تمام تاریخ طبقه کارگرنشان…
تمام تاریخ طبقه کارگرنشان میدهدهرجا که رهبری دست خودش بود،موفق تربودمانندکمون ،مانندشیکاگو،وهرجااحزاب بجایش تصمیم گرفتندآخرش غمبارتمام شد.آگاهی راخودطبقه کارگربایدبه آن برسد،ازبیرون میتواندفقط راهنمایی شودونه رهبری.
تمام تاریخ طبقه کارگرنشان…
تمام تاریخ طبقه کارگرنشان میدهدهرجا که رهبری دست خودش بود،موفق تربودمانندکمون ،مانندشیکاگو،وهرجااحزاب بجایش تصمیم گرفتندآخرش غمبارتمام شد.آگاهی راخودطبقه کارگربایدبه آن برسد،ازبیرون میتواندفقط راهنمایی شودونه رهبری.
دنیزجان نمی خواهم جدل کنم…
دنیزجان نمی خواهم جدل کنم امادرموردحزب طبقه کارگرباشما هم عقیده نیستم.من معتقدم که خودطبقه کارگرازدرخود،برای خودشود.هرحزبی میتواندادعای حزب طبقه کارگراست اما اگربه قدرت هم برسدهمان حزب طبقه کارگررااستثمارخواهدکرد.بحث زیاداست ودراین حوصله نمی گنجد.اماتحزب راهم ردنمی کنم فقط میگویم این خودطبقه کارگراست که میتواندخودش راازستم برهانددیگراحزاب اگردرست راه پیش پایش بگذارنداین راه کوتاه ترمیشودولی آخردست فقط خودکارگراست که زندگی رابرای خودوتمام انسانهارقم میزند.کارگردرخودبشودکارگربرای خود.ربط مستقیمی باحزب ندارد.میگویی پس آگاهی راکه به میان طبقه کارگرببرد.همین حرف بی معناست این خودطبقه کارگراست که بایددست به زانویش بگذاردوبلندشود.ومیشود.
درود مسعود عزیز و سپاس از…
درود مسعود عزیز و سپاس از توجه شما به مقاله من.
1- من تروتسکیستها را تا آن اندازه بزرگ نکرده ام که آنها را در مقام سرکردگی سیاست گذاری در آمریکا قلمداد کنم. من مطرح کرده ام که چند نفر از تروتسکیستهای سابق ها، بطور تاریخی و بخصوص از دهه های سی و چهل، رگه باریکی از نئوکان ها را تشکیل میدادند. دو شاخصه و فاکتور ضدیت با اتحاد جماهیر شوروی و خصوصا استالینیسم، و حمایت و امیدواری بیش از حد آنها به دموکراسی آمریکایی، از فاکتورهایی می باشد، که هنوز نئوکان ها بر آن استوار می باشند. پایه سیاست های برامامه ای داخلی نئوکانسرواتیسم، بر اساس مخالفت با سیاستهای اقتصادی کینزی بعد از بحران سالهای دهه سی قرن گذشته ، و بازگشت به سیاست های اقتصادی نئولیبرالیسم می باشد. آنها مطرح می کردند، که به جای اقتصاد کار آفرین و عدالت محور، باید اقتصادی نئولیبرالی بازار آزاد حاکم شود و نقش دولت در اقتصاد و مدیریت جامعه هر چه بیشتر محدود تر گردد. ارکان و پایه های سیاست خارجی نئوکان ها بر پایه های نو استعماری برگماری حکومت های سرسپرده و دست مشانده امپریالیستی به هر قیمت، ضدیت با کمونیسم، بخصوص اتحاد جماهیر شوروی، و متلاشی و نابود کردن کمونیسم در کشورهای در حال توسعه جهان استوار بود.
2- چرا در کشورهایی که دموکراسی حامن است، فاشیستها رای می آورند؟ باید بپرسم انتظار دیگری داشتید؟ خانه از پای بست ویران است، با بزک کردن های به اصطلاح دموکراتیک، حاکمیت قدرتمداری های اصلی اقتصادی سیاسی امنیتی بر این کشورهای جابجا نمی گردد. به قول معروف، ظاهر قضیه را اندکی خراش بدهیم، ماهیت واقعی دموکراسی آنها را در آفریدن داعش ها، القاعده ها، و طالبان ها باید دید.
3- یکی از دلایل توقف جنبش انقلابی مهسا این بود که بخش قابل توجهی از "چپ" ایران به دنبال همان پروژه های نمایندگان "نئوکان ها" برای ایران افتادند، در حالیکه بخش دیگر به افشاء این پروژه ها پرداختند. تحول اجتماعی یا انقلاب، بیشتر یک روند طولانی تحول اجتماعی می باشد، تا اینکه یک انقلاب لحظه ای باشد. هنوز پیروان سوسیالیسم در ایران به آن اندازه از انسجمام حزبی و برنامه ای سیاسی نرسیده اند که بتوانند به قول شما انقلاباتی مانند "مهسا" را رهبری و هدایت نمایند.
4- عامل اساسی و تعیین کننده در بازگشت ناپذیر کردن حاکمیت قدرتمداری کلان سرمایه داری، تنها و تنها، حاکمیت قدرتمداری حزب طبقه کارگر ایران، با آرمان و برنامه ریزی سوسیالیستی می باشد. به همین خاطر، تنها راه برون رفت از این منجلاب، تبلیغ و ترویج جایگزین و آلترناتیو سوسیالیستی می باشد. هر جایگزین "دموکراتیک"، "جمهوری خواهی سکولار" و غیره، یکبار دیگر برای پنجاه سال دیگر قدرتمداری سیاسی اقتصادی امنیتی و سرکوب سرمایه داری را حاکم خواهد کرد.
چندسئوال داشتم اگرجواب…
چندسئوال داشتم اگرجواب دهیدسپاسگزارم.۱آیا جریانات تروتسکیسم آنقدربرش داشتندکه ازاردوگاه سوسیالیزم ببرندوسرکردگی سیاست درآمریکارابه پیش ببرند.یعنی ازسرخ سرخ به سیاه سیاه تبدیل شوند۲چراذرکشورهاییکه تقریبا دموکراسی برآن حاکم است راستها وفاشیستها رای می آورند۳درجنبش مهسا تمام پارامترهای یک انقلاب چپ بود چگونه اتفاقی نیفتاد۴جان سختی سرمایه داری راازچه میدانیدالبته غیرازدلیل چپهای خائن چون آنها اگرآنقدرموثربودندکه همان چپ رابه پیروزی میرساندند.اگربه سئوالات پاسخ دهیدس اسگزارتان خواهم بود.
افزودن دیدگاه جدید