پیشگفتار
واپسین صداپراکنی و تصویرسازی تلویزیون «من و تو» - این تلویزیون شناسا به صدا و سیمای نوستالوژیک رژیم پهلوی - اختصاص به یکی از جنجالیترین برنامههای آن دارد: گفتگو با پرویز ثابتی، این امنیتیترین چهرهی ساواک پاسدار دیکتاتوری شاه.
نوشتهی حاضر قصد مکث چندانی بر توصیف کیستی ثابتی و لذا ورود ناگزیر در کارنامهی سیاه او ندارد. هر آن کس که اندک میزان از سیاست در ایران بداند، ساواک و درشت مهرهی آن ثابتی را میشناسد و در وصفش چنین میخواند: « بشنو ای جلاد و مپوشان چهره با دستان خون آلود! می شناسندت به صد نقش و نشان مردم» (*).
پرسش اصلی این باید باشد که برنامهی «من و تو» چه قصدی دارد و ثابتی نشسته در مرکز و محور آن به دنبال چیست؟ با اینهمه پیش از پرداختن به لب مطلب، تاملی اشارهوار بر چند نشانهی لمیده در سناریوی این نمایش دارم.
او همان سناریو نویس سفاک خونسرد است که بود!
ثابتی در طول سه بخش نخست این گفتگو، بازتکرار خویشتن خویش است در نمایشی دیگر و همان سفاک خونسردی که بدان شهرت داشت! نه اینکه خواسته تا ثبات «مقام امنیتی» ثابتی را در این عرصه به نمایش نهد، بلکه در جز این ثبات قدم نمیتواند جلوه کند. با نگاهی منجمد از پشت چشمانی مات چنان دم از قتل مخالفان میزند که انگار آنان خسانی بودهاند در معرض باد و میبایست به حکم زمان روبیده میشدند! در چشمان این مردهی سیاسی، فقط توجیه سیاست جنایی را میتوان سراغ گرفت.
ثابتی اما اینجا در سیرتی از خود - همان استادیاش در سناریو سازی- فراتر از دیروز میرود! در این آخرین نمایش، دروغ را ماهرانهتر از قبل در زرورق وقایع میپیچد و تحویل شنونده میدهد. از دادههای واقعی اندوخته در انبان، طوری به روایت مینشیند که نگاه دقیق در مییابد او در این گفتگو نه که وقایع را به یاد آورد بلکه چیدههای از مدتها پیش در ذهن توطئهگر خود را بدل به فروش بلیت سینمایی میکند. او در کار تجارت سیاسی – امنیتی است؛ سخن را بر متن مصاحبههای «مقام امنیتی» آن زمان مینشاند و با انواع عکسها و فیلمهای برگرفته از آرشیوها، به تکمیل گذشتهاش مینشیند. اندک تعمق کافی است تا دریافته شود که او فقط سناریونویس برنامه نیست، کارگردانی را هم بر عهده دارد! اینکه، به دقت چه چیزی گفته شود و چهها ناگفته بماند و گفتهها هم طوری به بیان درآیند که بر هدف بنشینند، جملگی به ارادهی اوست. این فیلمنامه، فقط گذشتهی امنیتی ثابتی را بازسازی نمیکند بلکه در آن و با نمایش آن، این ثابتی است که برای امروز فضای سیاسی – امنیتی میسازد.
نشانههایی از این مار زهرآگین هفت خط!
به استناد این نمایشنامه نیز، جاهطلبی ثابتی حد و اندازه ندارد و فقط در پیرسالیاش دوچندان غلیظ تر از عنفوان جوانی. او ضمن رعایت «تواضع»، به بیننده و شنونده این پیام را میرساند که محوریت هر اقدام درشت ساواک در دهسال قبل 56 به توانمندی او برمیگشت و بقیه، بازیگر سناریوهایی بودند که از ذهن و قلم «امنیتی» وی میتراوید. او هر همپالکی ریز و درشتاش را زیرکانه زیر علامت سئوال میبرد تا با جلوه دادن خود در موقعیتی کارسازتر و برتر از بقیه، قد تا راس ساواک ِکشد و نشان دهد که شایستهترین «مقام امنیتی» ساواک کسی نبوده جز خود او. سپهبد بختیار را خانی هالو به نمایش مینهد، سرلشکر پاکروان را نرم رفتاری که به درد ساواک نخورد، ارتشبد نصیری یک کله پوک بکلی خالی از ذهن، ارتشبد فردوست نه بیش از مدیر کاغذی بوروکرات و سپهبد مقدم هم فردی جبون و ریسک گریز که لیاقت ریاست بر ساواک نداشت. به اینها هم در آخر اضافه میکند که ارزش او را شاه دریافته بود و اگر رتبهی نظامی داشت ریاست ساواک به حقدارش میرسید که مسلماً کسی جز خود او نبود. با توصیفات ثابتی، صحنه گردان اصلی ساواک در دهسال آخر عمر آن شخص اوست و هر مافوق و همرده وی، زیر نفوذ طرحها و نقشههایی که وی میکشید. او در هر بزنگاه از «شاهکار امنیتی» این مصاحبه، صحبت را همراه پوزخندی میکند تا بگوید بله، تدبیر و کار این جناب بود!
ثابتی: من فقط کار ستادی میکردم!
خباثت طینت اما، لودهنده هم است. این اسیر خودشیفتگی خویش که در این برنامه صریحاً به جایگاه نه فقط موثر بلکه تعیینکنندهی خود در برنامههای ساواک میبالد، کمی بعد اما و نیز در دوبار میگوید که نقشی در بازداشتها و بازجوییها نداشته است! این را کسی بر زبان میراند که در 34 سالگیاش تا «مقام امنیتیِ» مشرف به هر سوراخ و سنبهی برنامههای نه فقط اداره سوم ساواک بلکه کل ساواک برکشیده شده بود. ثابتی در این گفتگو چندین بار تکرار میکند که هرگز از کسی بازجویی نکرده و چون حقوق تحصیلکرده بود و قانون میشناخت، با شکنجه هم مخالف بود! او البته این ریا را قبلاً هم توی کتاب «در دامگه حادثه»ِ حاصل مصاحبه با عرفان قانعی فرد معلوم الحال، به این شکل مرتکب شده بود که: اگر هم ساواک شکنجه میکرد، وی از آن اطلاعی نداشته است!
او در جایی از این نمایش میگوید جز ماجرای تسویه حساب با تیمور بختیار، هیچگاه نقش عملیاتی نداشته و کارش در ساواک فراتر از فعالیت ستادی نبوده است! اما این «حقوقدان امنیتی» به روی خود نمیآورد که افکار عمومی معنی کار ستادی در یک نهاد اعم از بزرگ و کوچک را خوب میفهمد که چیزی نیست مگر برنامهریزی و ترسیم نقشه و نظارت بر اجرای آن. آمر در ساواک، همین ستاد معاونت اداره سوم بود و بازجو جماعت هم فقط عامل اجرایی خشن دستورات از بالا البته با خودشیرینیها و خوشرقصیهایشان! ثابتی نشسته در مرکز ستاد آن روز، که هر ریز و درشتی از مسیر روی میز آن میگذشت، حالا اوامر جنایتکارانهی خود را به اعمال «خلاف قانون» صدها زیردست و فرمانبرش حواله میدهد! او که در این گفتگو خود را از «جسورترین»های ساواک میشناساند که از گفتن حقیقت تلخ به شاه قدرقدرت هم باک نداشت، با این توجیه اما به بزدلترین موقعیت سقوط میکند، چون بی هیچ مروتی زیردستان خود را سپر قرار میدهد.
ثابتی اصلا برای نقشه کشی سیاسی از سنگسر به تهران آمد!
ثابتی با کارنامهی فوق سیاهی که دارد اگر خود را فقط تیپ سیاسی ستادی معرفی نکند، چه باید بگوید؟ این را که مغز متفکر کشتار 9 زندانی پشت تپههای اوین کسی غیر از او نبود چگونه به انکار برآید؟ چطور ننگ جنایت رسوای خود نسبت به محفل گلسرخی – دانشیان را بزداید که زندانیان سیاسی در همان زمان فهمیدند این خود ثابتی بوده که با بکارگیری خودفروختهای در خدمت ساواک، چند محفل پراکنده هنری – سیاسی را شکل «گروه چریکی خطرناک» داده و آن را با باد کردن و دمیدن در بوق و کرنا وسیلهی قربانی کردن دهها تن کرده و به شاه فروخته است تا در دل اعلیحضرت بیشتر بنشیند! ثابتی در تعریف از آرسن لوپن بازیهای خود بسیار دست دلباز تشریف دارد و میگوید که از نوجوانی در سنگسر به سیاست علاقه یافت و به این خاطر هم بود که رشته تحصیلی خود را حقوق انتخاب کرد و یک سال بعد از تاسیس ساواک، خانه سیاسی برای ابتکارات سیاسیاش را در همانجا یافت.
او اما در این مصاحبه آنجایی به خست مطلق میرسد که نمیگوید خود او بود که در مقام ستاد پیشبرنده تصمیم میگرفته فلان یا بهمان بازداشتی زنده، مرده معرفی شود تا توطئهچینی مبتنی بر شکنجههای طاقتفرسای کمیته موقت زیر نظارت اداره سوم ساواک به معاونت این همه کاره و سپس هم رسیده به ریاست مطلقه با دام گستریهای ستادی آن تکمیل گردد. اما این سرستاد آمر اصلی در دهها نقشه جنایتکارانه و دستاندرکار بی هیچ استثناء در همهی آنها، تا به چنین مواردی میرسد لالمونی میگیرد.
ولی همین اهل کار ستادی در جایی با بیرون افتادن دم خروس، اعتراف میکند که به پیشنهاد مبتکرانهی او بود که کمیسیونی سه نفره مرکب از دادستان کل نظامی، رئیس دادرسی ارتش و خود وی به نمایندگی از ساواک تشکیل شد تا احکام برای افراد بازداشتی را سبک و سنگین کنند و البته به نیت کاستن از فقره اعدامها! اما این «حقوقدان» متکبر از آنجا که چون همیشه افکار عمومی را فاقد شعور میشناسد، میپندارد که مردم درنمییابند پشت این تصمیم چیزی غیر ابتر کردن حتی همان دادگاههای نظامی نبود. کمیسیون پیشنهادی ثابتی مگر میتوانست جز «پوشش حقوقی» برای همانی باشد که سربازجوی زیر دست او « دکتر حسین زاده» خونآشام به گروه اصلی چریکهای فدایی خلق در زندان اوین گفته بود: «دادگاه کی باشد، تعیین و ابلاغ حکم شماها با ما است»! ثابتی نه فقط در محوریت همهی نقشههای ستادی ادارهی سوم ساواک قرار داشت، که ناظر اجرای هر تصمیمی در بگیر و ببندها بود. ماها اگر از زجر شلاق بازجویان میترسیدیم، همهی بازجویان اما از نام و نگاه شیشهای ثابتی وظیفهخواه بی رحم در هراس بودند! این سررشتهی همهی امور ساواک اما، حالا با وقاحت تمام در فیلمنامهاش میگوید که فقط کار ستادی میکرده است؛ کاری ناقابل، که ربطی به «کمیته» و «اوین» و ... نداشت!
نشانهها در برنامهی گفتگوی «من و تو» پرویز ثابتی بسیارند که بیننده و شنوندهی آن، خود میتواند با اندک درنگ بر آنها نهایت پلیدی را در این هم سناریونویس و هم کارگردان بیشتر دریابد. این افعی کارکشته فقط در یک جا از داستانسراییهاست که به اصطلاح انصاف را رعایت میکند و میگوید حمید اشرف رهبر چریکهای فدایی خلق درخواست شورویها برای رساندن اطلاعاتی از ارتش را قاطعانه رد کرد. او اما این را حسابگرایانه چاشنی سناریوی خود میکند بلکه بتواند به اتکای چنین اعترافی کل بافتههایش را به مخاطب بباوراند. اگر وی فقط هم در این مورد ریگی به کفش ندارد، چرا نمیگوید که: دستور چاپ یاوههای ناظر بر دریافت «آفیش»ها از سوی چریکهای فدایی خلق به منظور تخریب سیمای میهن دوستانهی آنها را خود او بود که به روزنامهها داد؟! دیروز آن بازی و امروز این بازی؟! اگر دلیل ظهور فدایی خلق وجود ثابتیها بود، شرافت حمید اشرف و تاریخ او اما نیاز به تایید ثابتی ندارد.
هدف این برنامه و کارگردان اصلی آن - شخص ثابتی، چیست؟
اما اگر این گفتگوی ثابتی یک ارزش تاریخی داشته باشد همانا آئینه شدن شخص خود اوست برای تماشای مسیری که رژیم شاه بعد کودتا طی کرد. ثابتی از کارپردازان طراز بالای تثبیت فرایند دیکتاتوری شاه و نماد اوجگیری استبداد فردی شاه بود. طلوع، درخشش و غروب او انطباق شگرفی با سه فاز سلطنت محمد رضا شاه در 25 سال آخر عمر شاه دارد.
با قطع و شکست تلاشهای جنبش ملی – دمکراتیک 12 سالهی پس از شهریور 20، جنبشی که هدف احیای مشروطیت و مهار قدرت شاه در سر داشت، روند بازگشت دیکتاتوری پهلوی پدر در قامت پسرش محمد رضا سرعت گرفت که لازمهی چنین رژیمانی تجهیز حکومت به دستگاه امنیتی کارا بود. همانی که ثابتی چگونگی طرح و اجرای آن توسط روسای آمریکایی و انگلیسی پیمان سنتو در وجود سازمان امنیت را تشریح میکند. این نهاد تازه تاسیس بعد کودتای 28 مرداد، یعنی همان ساواک، به کسانی نیازمند بود که بتوانند سیاست چماق را در قالب پروژههای مدرن و «خلاق» پیش ببرند. پرویز ثابتی در زمره جوانان مستعد و برجسته برای یک چنین برنامه و سمتگیری بود تا ناشی از انطباق خود با پروژهی نوین پلههای رشد را به سرعت بپیمایند. او در بحران سالهای 39 تا 42 جوانی است 25 ساله اما در موقعیت حساس تهیه گزارش و بولتن اطلاعاتی و قسماً راهبردی امنیتی.
در برخورد با آن بحران، این شخص تازه استخدام ساواک، مخالف رویهی پاکروان است و توسل به خشونت علیه هر مخالف شاه را باور دارد. نه فقط مدافع سرسخت سرکوب بی امان تودهایها و نیروی چپ است و نه تنها پس زدن ملیون و نهضت آزادی را میخواهد، بلکه طرفدار حذف ژنرال سرکش بختیار، طرد امینی نسبتاً مستقل پشتگرم به آمریکاییها و دستگیری و تبعید خمینی مرجع شورشی است. او سمت سیاست را تشخیص میدهد که همانا احیای اقتدار شاهانه است. از نظر این مامور امنیتی، مشروطیت چیزی جز تشریفات دست و پا گیر نیست و کشور، به شاه قدرقدرت و یکهتاز نیاز دارد.
شلتاق نظام دیکتاتوری فردی و ترقی ثابتی در سیستم
شاید مناسب باشد سال 1345 را برای ثابتی 30 ساله در آن مقطع، یک نقطه عطف به حساب آورد! سرهنگ نصیری سال کودتا جایگزین پاکروان شده و ثابتی نیز همهکاره ادارهی سوم که اصلیترین ادارهی ساواک چونان چشم و گوش شاه بود. او حالا میدان مییابد تا در هر مورد از امور ساواک و هر دایره و ادارهی آن دخالت کند و از تهیه گزارشات سیاسی و به گفتهی خودش حتی اقتصادی (!) گرفته تا سنجش اعمال و رفتار کاندیداهای برگماری بر سر امور مملکتی تاخت و تاز راه بیندازد. این دوره که اندکی بیش از دهسال را تا ابری شدن آسمان کشور برای برون داد طوفان انقلاب از دل خود در برمیگیرد، زمانهی عروج شاه است به مقام خدایگانی در کشور. دورهای که نزدیکترین خدمتگزاران شاه جز بندگی محض برای امیال ملوکانه وظیفهی دیگری ندارند؛ نخست وزیر کشور برهای چون هویدا است و در عوض منطقاً و متناظراً صاحب اختیار بیکرانی چون ثابتی بر راس عملی دستگاه سرکوب بی حساب و کتاب شاه. دیکتاتوری فردی شاه چنین کسی را نیاز دارد که دست او را برای هر نقشهای باز بگذارد و چنین کسی هم متقابلاً کارپرداز لایق همین مسیر شود. درب و تخته بهم میخورند و بدینسان، ثابتی به نماد خشونت مطلق در پاسداری از آن شلتاق شاهانه فرا میروید.
فاز سقوط دیکتاتوری فردی و زمان فرار ثابتی
سال خیزشهای 56 و سال انقلاب 57 که رخ مینماید و روند سقوط دیکتاتوری شاه فرا میرسد، ثابتی وخامت وضع را میفهمد و نزدیک شدن خطر بزرگ را بو میکشد. اما برخلاف ارباب اصلیاش و بسیاری از رجل رژیم دچار سرگیجه نمیشود! بر روش خود مبنی بر حکومت میسر فقط به سرنیزه پابرجا میماند و بر مشی سرکوب بی امان هر مخالفی پای میفشرد. همانگونه که طرح نطفهوار آزادی احزاب پاکروان در مقطع سال 40 را به سخره گرفته بود، اینجا نیز هر گونه گشایش سیاسی را خودکشی میداند. او نه فقط با «جیمی کراسی» (پیشنهاد تعدیل دیکتاوری شاه از سوی جیمی کارتر) مخالف است، و نه تنها اندکی بعدتر معترض سرسخت سیاست آزادی زندانیان سیاسی میشود، بلکه اواسط سال 57 لیستی از صدها فعال سیاسی صحنه تهیه و دستگیری و مجازات آنها را به شاه پیشنهاد میدهد تا به گفتهی خودش «غائله جمع شود». اما وقتی در شاه تزلزل میبیند، ناراضی از روش ملوکانه و رئیس «بی عمل» خود سپهبد مقدم، وجودش را برای دستگاه دچار «کر و لال» شدن بیهوده مییابد و نجات خود میجوید. از ایران خارج و در واقع فرار میکند که مقدمهی خروج سه ماه بعد شاه از کشور است!
او اما حالا در پی چیست؟
همهی نمایشات ثابتی در این دو خلاصه میشود: سلطنت، لازمهی ایران بوده و سقوط آن فاجعهای برای کشور و نوع سلطنت هم الزاماً سلطنت دیکتاتور محور و نه شل و کوتاه آمدن در برابر آزادیخواهی! او بر اینست که بگوید پاسداریاش از سلطنت برحق بوده و راه و روش متخذهاش در قبال آن نوع از حراست هم، کاملاً درست. پس القای این به مخاطب و مشخصاً هم سلطنتطلبان، که خدمتگزار واقعی مملکت همانا او بوده است! ثابتی که با شم بسیار قوی سیاسی – امنیتی خود چنین دریافته که جمهوری اسلامی با تبهکاریهای طول حیات خود، وضعیت مساعدی فراهم آورده تا او ابتدا در «دامگه حادثه» نبض اوضاع بسنجد، چند سال بعد در متن جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی» سر از لانه بیرون آورد، و اکنون هم در تلویزیون «من و تو» فریاد من بر حق بودم را سردهد.
ثابتی فقط در تبرئه گذشتهی خویش نمیکوشد، او سیاست روز میورزد. این شخص در پی تثبیت آن خط از طیف سلطنت است که تنها انتقادش به گذشتهی پادشاهی پهلوی، سستآمدنها در برابر مخالفان بود! اینکه چرا رژیم متبوعش جنبش انقلابی مقطع زمانی زمستان 56 تا پاییز 57 را کم سرکوب کرد و حتی بعد از آن هم سیاست کشتار را چندان پی نگرفت و بجایش از «شنیدن صدای انقلاب شما» گفت و کار را به انقلاب کن و فیکون رساند. ثابتی در قالب خاطراتگویی، سیاست میخوراند و خط میدهد. او نه فقط نماد سلطنت که نمود سلطنت استبدادی است. او با قطع روند احیای مشروطیت وارد صحنه شد، با بالیدن بر متن عروج استبداد فردی شاه به آن خدمت جانانه کرد و با زوال این دیکتاتوری رخت بربست و رفت.
در پایان اما، اشاره به یک بدآموزی سیاسی!
این روزها با دیدن این فیلمنامه، تزی دوباره از سوی برخی از «اصلاح طلبان» و اهل اعتدال دین محور و سکولار جان گرفته و به وسعت تبلیغ و ترویج میشود که آنچه در دورهی شاه طی شد در جمهوری اسلامی هم طی شده است و دارد اتفاق میافتد. این تز از قیاس عملکرد پایوران دو رژیم و کشف انطباقهای رفتاری آنان و اینکه چگونه ذینفعهای قدرت مطلقه در بدنهی دستگاه قدرت، مقتدر راس قدرت را به اقتدارگرایی مطلق سوق میدهند، جان میگیرد. این تز از اینهمانیها در این دو میگوید و مدافعانش صریح و غیر صریح از این قیاس نتیجه میگیرند که نظام ولایت فقیه اگر از سرنوشت سلف خود درس بگیرد میتواند رو به اصلاح نهد و از خطر سقوط برهد.
این تطابق سطحی اما، سیاستی مهلک است و ادامهی همان توهماتی که هرقدر هم چون حباب میترکند باز اما شیفتگانش به آن دخیل میبندند. رژیم پهلوی قانوناً بر بنیان نظام مشروطه بود، پادشاهاش اما ناقض مبانی حقوقی آن نظام. مشی اصلاح در آن علیرغم هر مانع سرکوبگری، پشتوانهی منطقی نیرومندی داشت که طناب داری بود برای شاه دیکتاتور. در آن، میشد زیر رگبار جنبش انقلابی، شاه را ناگزیر از تمکین به مقام تشریفاتی سلطنت کرد و حکومت به دست دولت منتخب مجلس مشروطه باشد. این امکان هر اندازه در عمل سخت و مواجه با هزاران ثابتی خدمتگزار بساط استبداد، دستکم به لحاظ نظری قابلیت مبنا قرار گرفتن برای سیاست اصلاحی به اتکای خیزش اجتماعی انقلابی را داشت.
در جمهوری اسلامی اما با انطباق حقوقی و حقیقی مواجهیم. ولی فقیه در راستای عمل به اساس همین قانون اساسی است که قدرت گرفته و به چنین درجه از اقتدار رسیده است. این نظام آنانی را میدان میدهد که نظام را در واقعیت حقیقی و حقوقیاش میخواهند و برعکس، دفع شدگان از راس قدرت متهم به تشکیک در مشروعیت حقوقی نظاماند. این نظام، از آنرو اصلاحپذیر نیست که بقایش وابسته به سلطهی دین بر حکومت و آن هم در قالب و قوارهی ولایت فقیه است. هر جریان و فردی که این حقیقت محرز در جمهوری اسلامی را نپذیرد، محکوم به زیست در دنیای توهم با نتیجهی عملی کمک به بقای این نظام است. این کسان بغرنجی سیاست درس ندهند، سیاست را بر واقعیت سخت زمینی بنشانند. در استبداد ولایی، ثابتی مانندها محصول طبیعی ذات نظاماند و نه فقط پروراندهی عَرَضی استبداد.
بهزاد کریمی 7 آذر ماه 1402 برابر با 28 نوامبر 2023
(*) شعری از ابتهاج («سایه»)
دیدگاهها
ثابتی وقتی میبیندسران رژیم ج…
ثابتی وقتی میبیندسران رژیم ج ا هردری وری رامیگویندمیخواهدازآنهاعقب نماند.زمین وآسمان رابهم میدوزدکه من درست میگویم همینطورکه سران رژیم هزاران حرف متضادرامیگویندویاباوقاحت هرمسئله اخلاقی،سیاسی،فرهنگی رابه لجن میکشنداوهم میگویدازولی فقیه که کم نمی آورداگراوسدمیگویدمن هزارمیگویم .هردو یکجورسخن میگویند
افزودن دیدگاه جدید