رفتن به محتوای اصلی

جاری چون رود

جاری چون رود

آرام از گذشته ام دور میشوم
چشمانم یاری نمی دهد
واژه ها از نگاهم می گریزند
و پلکهایم خسته
بر لبهِ صبح فرو می افتد
صفحاتی از کتاب
منتظرم می ماند
باز می گردم،
چه شبهایی بود
شبها پس از بلعیدنِ صفحات کتاب
صبحگاه ترنم آواز از حنجره ام
در تمام روز جاری بودم
و با تمام تنم می سوختم
ناتمام،
کارم را فردا فراموش نکنم
کتابها ردیف در گنجه
و کُنج اتاقم
در ذهنم ورق می خورند
و یک کتاب بعد از خوانده شدن
چابک می شود
انگار چیزی لابلای صفحه ها
جا می ماند و ته نشین می شود
چیزهایی مثل نیاز به رفتن
و عبور از دهلیزِ ُتاریکی
در شریانم می خزد 
و عشق،
بسان رودخانهِ همواره جاری
در من زندگی می کند
و صداها...هنوز طنین دلانگیز دارد
چقدر تنها هستم
بدون آنها پاهایم چوبین است
و دریغ که یگ گام
بر نمی دارم.

رحمان-ا      ۲۲ / ۹ / ۱۴۰۲

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید