دنیا همچنان بر مدار بیهودگی
می چرخد
خورشید
بر مدار رویاهای دور می درخشد
من دلتنگ از غروب خسته
شب و روز را بهم می دوزم
خانه دلتنگتر از همیشه
چشم بر افقِ تاریکی زگوشهِ پنجره
انتهایِِ پاییز را انتظار نشسته
پاییز امسال،
بی نام و نشان
زباد وُ باران آمد
و با آخرین نفسهایش
برگهای خزانش را
از تن درختان برگرفت وُ...
در آغوش زمستانی عقیم
به خواب رفت
یلدا،
طعمِ تلخی داشت
سرما،
در تنِ دخترِ گل فروشِِ چارراه ولیعصر
در استخوانهایِ لرزانِ کارتن خوابِ
پلِ حافظ
و زنانِی که در شبِ خیابان
پرسه می زنند
و روز... پایِ سفره فقر
زیر آفتابِ زمستانی بی رمق
بیداد میکند.
چه بیرحمی یلدا
چه کسی ارواح سرگردان را
تسلا می دهد!؟
از روزنه یِ تاریکِ شب
و رویای زبالهِ گردِهایِ یک لاقبا
تو که می دانی
زمستان،
بیدادی ست
ار این بیداد خواهیم گذشت!
رحمان
۸ / ۱۰ / ۱۴۰۲
افزودن دیدگاه جدید