شکار از پا افتاده ام'
رمقی نمانده مرا.
زیر باران چنگال ودندان'
خزیده ام بارها بر زمین'
وبر خاسته ام.
به زانو آمده ام اکنون.
توده گوشتی زمین گیر.
پنهان از خشم چشمانم'
فرو رفته اند دهانهای زنده خوار'
بر نیمه پسین تن ام.
پیش می آیند'
کندن به کندن'
دندان به دندان'
سرد می شودگوشت گرم ام'
آرام'آرام.
جان می دهم لقمه'لقمه.
خود برگزیدم این سرنوشت'
می جنگید بایدکسی.
گذشته ام از درد وغرش'
وهمچنانکه نزدیک می شود'
ولع های دریدن به درونم '
ورگ از پی رگ'
تهی می شوم از خون.
می سپارم گوش'
به قار قار زاغ های وحشت زده'
که می رسانند'
پیام زجر مرگ یک تک افتاده'
به گله ای درچمنزار دور دست.
رسیده اندبه گردن ام دندانها'
مزه پایان را چشیده است دشمن.
ریخته است ترس شان'
از چشمانم.
وهر یک'
سهمی می خواهند از آن خود.
نزدیک می شود تاریکی'
سوار بر غبار گله ای خشمگین.
۱۴۰۲/۱۱/۳
س_خرم
افزودن دیدگاه جدید