رفتن به محتوای اصلی

نخستین شکوفه  بدون بهار

نخستین شکوفه  بدون بهار

 

نخستین شکوفه  

بدون بهار

غروبِ روزهای آخر پاییز

شکفته بود در باغ

و من آخرين جمعه ى سال

مُعطر بودم از گلاب  وُ بهار

شاخه گلی روییده

در جمجمه و دستانم

جمعه غروب آفتاب را

انتظار می کشید

کنارِ سنگ گوری

نگاهِ رنگ پریدهِ ستاره

پیچ و تابهایِ بی قرار

وز سالها فراق

نشست در نگاهم

و آن که آرمیده  در این خاکِ تفته

شاید به یاد می آورد

که از یادم نرفته

بی گمان او زنده است

در واپسین پیمان-اش

و من مَست از باور-ش

زیر لبها زمزمه ای برخاست

می خواند،

زن از قامتِ برافراشته سرو می خواند

و قلب خاوران می تپید

گاهی چشمانِ آسمان

نم برمی داشت

شاخهِ گلی پرپر بود

مزار بی سنگ و نام

خیس بود از گلاب وُ  استخوان

جمعهِ اندوهش را فروبلعید

خاوران مغروق ستاره ها بود.

 

رحمان-ا    

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید