برای آن که یک شیوەی تفکر به شیوه ای غالب تبدیل گردد، باید ساختاری ادراکی در آن ایجاد شود که برای احساسات و غرایز، ارزش ها و خواست های ما و نیز برای امکانات موجود در این جهان اجتماعی که در آن زندگی می کنیم، گیرایی داشته باشد. اگرچنین باشد این ساختار ادراکی به قدری در شعور مشترک ما جای می شود که آن را امری مسلم و غیر قابل تردید می انگاریم. بنیان گذاران اندیشه ی نئولیبرالی آرمان های سیاسی همچون منزلت انسان و آزادی فردی را به عنوان اصولی بنیادین و* ارزش های محوری تمدن * برگزیدند. این گزینش بسیار عاقلانه بود، زیرا این آرمان ها در واقع آرمان هایی پر جذبه و وسوسه انگیزند. نئولیبرالیسم نظریه ای که مبادله ی مبتنی بر بازار بی نظارت و افسارگسیخته را یک نظام اخلاقی می داند که می تواند رهنمونی برای همه ی کنش های انسانی باشد، از حدود دهه ی 1970 بر اندیشه و عمل بسیاری از رهبران و مردم کشورهای جهان حاکم شده است. این نظریه بر بازنگری قدرت های دولت وبه ویژه خصوصی سازی، اداره ی امور مالی و فرایند های بازار تاکید می کند. بر اساس اصول نئولیبرالیسم، ازیک سو مداخله ی دولت در اقتصاد به حداقل می رسد، و از سوی دیگر تعهدات آن در مورد تامین رفاه شهروندانش کاهش می یابد. کشورهای امپریالیستی بحران مالی و اقتصادی بی سابقه ای را که با آن دست به گریبان هستند، بخش عمده ای از آسیب ها و خسارت های ساختاری اقتصاد خود را به کشورهای جهان سوم و کشورهای سرمایه داری ضعیف تر منتقل می کنند.
جهانی سازی تولید و انتقال آن به کشورهای دارای دستمزد پایین پر اهمیت ترین دگردیسی عصر نئولیبرال است. در پی فروپاشی اتحاد شوروی به عنوان سوسیالیسم واقعا موجود و شکل گیری جهان تک قطبی، کشورهای امپریالیستی که هیچ مانعی برای سیطره بر جهان نمی دیدند، و از سویی به علت تفوق اجتناب ناپذیر سرمایه مالی بر دیگر بخش های سرمایه با اتخاذ مشی نئولیبرالیستی به گستره ی جهان، که قبلا در در محدوده کشورهایی چون شیلی و آرژانتین به اجرا گذاشته بودند، یورشی را برای کسب ثروت از سوی شرکت های فراملیتی آغازیدند که در تاریخ بشریت بی سابقه است. مانند بریتانیای کبیر یک صد سال پیش، آمریکا در طلوع قرن بیست و یکم هنوز به مثابه * تنها ابر قدرت * جهان احساس و عمل می کند. از زمان دولت ریگان، آمریکا از مزایایی که برتری نظامی به آن اهداء می کند، برای تامین مالی احیا ء اقتصاد خود با تکیه بر منابع مابقی جهان بهره برداری کرده است. در دوران های معینی اجازه می دهد دلار سقوط کند (برای بالا بردن صادرات) در حالی که در دوره های دیگری اجازه بالا رفتن قیمت آن را می دهد (برای جذب سرمایه خارجی). جهانی کردن تولید نه تنها تولید کالا ، بلکه به طورکلی رابطه ی اجتماعی، و بویژه رابطه اجتماعی که سرمایه داری را تعریف می کند، یعنی رابطەی کار – سرمایه را تغییر داده است. که بصورت فزاینده ای رابطه ی بین سرمایه ی شمالی و کار جنوبی است . با ریشه کن کردن میلیون ها کارگر و کشاورز در کشورهای های جنوبی از وابستگی آن ها به زمین و شغل در صنایع مورد حمایت ملی، سرمایه داری نئولیبرال به استثمار منبع عظیم کار قابل بهره کشی فزاینده، سرعت بخشیده است.
برون سپاری هایی که تولید را از کارگران با دستمزد نسبتا ارزان در دنیای پیشرفته بیرون می کشد، به راهکار زنده ماندن فوری برای شرکت ها در اقتصادهای پیشرفته تبدیل شده است. تحلیل تجربی جهانی سازی نئولیبرال تجارت کار جهانی، جریان یافته از درجه ی بالاتر استثمار شایع در کشورهای دستمزد ارزان، نیروی محرک بنیادی بودن آن را افشاء می کند. عصر نئولیبرال تسلط فزاینده با شکل رابطه ی سرمایه – تجارت جهانی کار، یعنی ابزاری اختصاصی است که سرمایه داری به وسیله ی آن می تواند از راه ستم ملی ارزش نیروی کار را در * ملت های نو ظهور * کاهش دهد. ارزش اضافی تولید شده در کشورهای به تازگی صنعتی شده از طریق شیکه های تولید چند ملیتی، تجارت خارجی و مالیه جهانی به کشورهای امپریالیستی که صنعتی زدایی می شود، منتقل می شود. استثمار شدید طبقه ی کارگر جنوب به خاطر آن نیست که طبقه ی کارگر جنوب ارزش کمتری تولید می کند، بلکه به خاطر آن است که بیشتر سرکوب و بیشتر استثمار می شود. سرمایه های غربی قادرند از بخش قابل توجه سود مخلوق این اقتصاد ها به روشی بسیار بسیار انگلی کره بگیرند. یک کامپیوتر، کفش ورزشی، یا اجزاء صنعتی ارزان و کار آمد تولید شده در اروپای شرقی، آسیا یا آمریکای لاتین می تواند در غرب بالاتر از ارزش واقعی خود، به خاطر تفاوت در شرایط تولید به فروش برسد. سود بالایی که این امر ایجاد می کند، در تناسب های متفاوتی بین تولید کننده های کشورهای در حال توسعه، تولید کننده های غربی که از چنین اجزایی در روندهای تولید خود استفاده می کنند، و کارگشایان بی حاصل به طور عمده مستقر در غرب – سودا گران برند، خرده فروشان، سرمایه گذاران و دیگر سرمایه داران خدمات – توزیع می شود. در این عصر ویرانگرترین جنگ ها، جنگ هایی هستند که بین پیشرفته ترین و ثروتمندترین کشورها، برای باز تقسیم جهان اتفاق می افتد. به همین دلیل می توان گفت: اگر در حال حرکت به داخل دوران رقابت فزاینده امپریالیستی هستیم، رقابت، چالش اصلی قرن بیست و یکم خواهد بود. با در نظر داشت موارد بالا نظر لنین اعتبار خود را از دست نداده است: *جنگ درون امپریالیستی صرفا یک گزینه سیاسی نیست، بلکه بیان ضروری یک ناسازگاری ژرف برخورد منافع اقتصادی است *. با درنظر داشت اینکه نیروی مولد هرچه پیش رفته باشد ، پرولتاریا تا همان درجه استثمار می شود.
اقتصاد سرمایه داری در سطح جهانی، با بهره برداری شتابان، وسیع، و همه جانبه از فناوری پیش رفته ی دیجیتال از راه وارد کردن خودکار سازی (اتوماسیون) و هوش مصنوعی در فرایندهای تولید و توزیع طبف گسترده ای از کالاها در پی افزایش بهره وری و نرخ سود است. در عصر حاضر و سلطەی سرمایه داری جهانی، فرایند خودکارسازی و جایگزینی نیروی کار انسانی با ماشین های خودکار و مجهز به هوش مصنوعی، فرایندی است غیر قابل کنترل، پر هرج و مرج، و توقف ناپذیر در متن اقتصاد سرمایه داری. در عصر انقلاب فناوری پیش رفته ی دیجیتال، اقتصاد سرمایه داری بنا به ماهیت سودجویانه اش قادر به ایجاد شغل های جدید در دیگر زمینه ها برای نیروی انسانی بی کار شده نیست. این مسئله باعث رشد سریع بیکاری و کاهش قدرت خرید مصرف کنندگان خواهد شد. و منجر به بحران اجتماعی جدید و بسیار خطرناکی خواهد بود.
به رغم سرکوب امپریالیسم برای تحمیل جهانی سازی در جای جای دنیا هسته های مقاومت مردمی در برابر سیل بنیان کن نئولیبرالیسم هردم افزون تر از قبل شکل می گیرد. انترناسیولیسم جدیدی با جنبش برای *جهانی سازی دیگر * فوران کرده است. این تحرکات با به چالش کشیدن اصول رقابت، فردگرایی و سود مشخص می شوند. و پیش از این هم پیشرفتی در آگاهی ضد امپریالیستی ایجاد کرده است، که در برخی از شعارهای جنبش (جهان فروشی نیست) بازتاب دارد. کمک به تغییر شکل این انتقاد خام از سرمایه به یک پیش نهاد رهایی بخش، اولین وظیفه ای است که به دوش کمونیست ها است.
افزودن دیدگاه جدید