سردمداران جنگ برای رشد و رونق کمپانی ها، شعار”جنگ علیه جنگ” را سر می دادند و برای نیل به اهداف جنگ افروزانه خود، جنگ را در لفافه دفاع از میهن و پیشگیری از وخامت اوضاع جهانی، تبلیغ و ترویج می نمودند…. هنوز به عمر جنگ های خونین پایان داده نشده و دنیای کنونی با خطرات جنگهای هسته ای و حملات هوشمندانه سایبری و تخریب زیرساخت های فناوری و منابع سامانه اطلاعاتی دست و پا می زند
تاریخ پرتلاطم جهان مشحون از ناکامی ها، پیروزی ها، عصیان ها و انقلاب هایی است که در جهت نیل به زندگی بهتر و تحقق آرمان های عدالت خواهی بوجود آمده و این حقیقت را آشکار می سازد که تاریخ با همه کژراهی ها و انحرافات تراژیک، نه به سمت عقب بلکه همچنان رو به جلو پیش می رود.
گرچه تاریخ بازسازی دشوار پدیده هایی است که دیگر وجود ندارند اما این حقیقت را به یاد می آورد که بایستی ریشه های اکنون را در خاک گذشته جستجو کرد.
رویدادها و پدیده هایی که در پیوند با زمان حال مستمر نه جاودانه و تغییرناپذیر بلکه در حرکتی مداوم در روند تکامل، تغییر و تحول دائمی قرار دارند.
حال در بررسی علل شکل گیری و وقوع جنگها در دورانهای مختلف تاریخ، با سلطنت های خودکامه ای روبرو می شویم که در گرو اقتدار بی حد و حصر خود و در پیشبرد عقاید و ایدئولوژی های تعصب گرایانه و کسب نام و افتخار جهانی، شیوه های جنگ افروزانه و کینه توزانه را به بخش لاینفکی از سیاست، اصول و مبانی اخلاقی مبدل ساخته و با ایجاد فضای خشن سیاست و سبعیت عمومی به غارت ها، جنایت ها و فتوحات خود جنبه تقدس و مشروعیت می بخشیدند. قدرت های مطلقی که جز فساد مطلق چیزی نمی آفریدند.
با رشد تکنولوژی و صنعت، قدرت های بزرگ سرمایه داری در جهان پدید آمد و در روند گسترش خود به دوره تکامل یافته تری با عنوان امپریالیسم رسید. اصطلاحی که در طی دهه ۱۸۹۰ به صورت رسمی و به عنوان یک مفهوم سیاسی و اقتصادی وارد واژگان سیاسی شد و مستعمرات نه به عنوان مستملکات بلکه جزء لایتجزای دولتهای امپریالیستی و حق طبیعی آنان نامیده شد. قدرتمندان بزرگ در شکل و سطح گسترده تری امپراطوری های مستعمراتی را پدید آوردند و به تقسیم جهان میان خود پرداختند. آنان با عشق به قدرت، خود را ابرقدرت یکه تاز جهان و طلایه دار تمدن بشری می خواندند و در اهدافی مشترک ولی با شیوه ها و اسلوب متفاوت، در جهت کسب منافع خود و تحکیم سیطره خویش بر جهان می کوشیدند. استعمارگران به بهانه سازندگی و آبادانی، با آرمانها و شعارهای بشردوستانه و سایر ابزارهای فرهنگی مرزها را در می نوردیدند و بواسطه برخورداری از تکنولوژی های برتر،در سروری بر جهان، آن دیگری را عقب می راندند. در این میان آلمان که به تازگی در صحنه قدرت های بین المللی ظاهر شده و به دنبال سهم خواهی بود، تنش ها و تعارضات حل نشدنی میان قدرت های جهانی را تشدید می کرد.
با فرارسیدن قرن بیستم، اوضاع و احوال بین المللی به شدت رو به وخامت گذارد. تشنج و ترس از جنگ سراسر جهان را فرا گرفت و قدرتمندان جهان را به مسابقه تسلیحاتی کشانید. حتی دول صلح جو نیز در تهیه و تدارک تسلیحات جنگی بودند. کمپانیهای بزرگتولید تجهیزات و ابزارهای مدرن جنگی یکی پس از دیگری تشکیل می شد که در آن, از کلان سرمایه داران گرفته تا متنفذان و سیاستمداران معروف، سرمایه گذاری می کردند و بازدهی سرمایه آنها در گرو جنگی عظیم خلاصه می شد.
برای کمپانیهای تسلیحاتی، مرگ و نابودی میلیونها انسان بی دفاع و خرابی و ویرانی های ناشی از جنگ هیچ معنا و مفهومی نداشت.
سردمداران جنگ برای رشد و رونق کمپانی ها، شعار”جنگ علیه جنگ” را سر می دادند و برای نیل به اهداف جنگ افروزانه خود، جنگ را در لفافه دفاع از میهن و پیشگیری از وخامت اوضاع جهانی، تبلیغ و ترویج می نمودند.
از سالهای ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۴م، ائتلاف و جبهه بندی قدرت های جهانی دو بلوک مخالف از قدرت های بزرگرا پدید آورد که تهدید جدی دیگر برای صلح شد. ائتلاف میان اطریش، آلمان و ایتالیا (اتحاد مثلث) در برابر اتحاد انگلیس، فرانسه و روسیه (معروف به اتفاق مثلث) برزخ میان صلح و جنگ را آشکار ساخت.
در ابتدا اتریش، روسیه، آلمان، فرانسه و انگلیس درگیر مخاصمه شدند پس از آن هر یک از ائتلاف ها در پی جلب متحدین بر آمدند و پای ۳۵ کشور دیگر را به جنگ بزرگ و دهشتناک جهانی کشیدند.
همه جهانیان با شور و هیجان خاصی وقایع جنگ را دنبال می کردند حتی مخالفین جنگ نیز به بازیچه ای برای جنگافروزان تبدیل شده بودند.
کمتر کسی از نتایج شوم و دهشتناک جنگ خبر داشت. مقدرات ملت ها در دست غارتگران متمدن و مردان بظاهر بزرگ قرار گرفته بود که تحت لوای دفاع از وطن فجایع اسفناکی را می آفریدند. تولیدات و صنایع پیشرفته حاصل از دسترنج دانشمندان و صنعتگران در یک لحظه فنا می شد. مدرن ترین سلاح ها بر سر مردمان بیگناه مورد آزمایش قرار می گرفت. قحطی، گرسنگی و بیماری به شکل فزاینده ای رو به گسترش بود.
شعار”جنگ برای پایان دادن به جنگ” تقدس خاصی به جنگ بخشیده بود. کینه و انتقام جویی های بی اساس، علت اصلی وقوع جنگ را به فراموشی سپرده بود. هر کشور قدرتمندی حریف مقابل را متجاوز می خواند و خود را طالب صلح و مدافع امنیت و آرامش خطاب می کرد غافل از آنکه برای رویدادهای وحشتناکی که بشریت از سر می گذرانید، فرقی نمی کرد که آغاز گر جنگ چه کسانی بودند؟
اما در آلمان وضعیت متفاوت بود. در آنجا از جنگ و دیکتاتوری ستایش می شد. حتی نویسندگان و سخنگویان ناسیونالیسم آلمانی همچون اسوالد اشپنگلر (نویسنده زوال غرب) و آلفرد روزنبرگ (نویسنده افسانه قرن بیستم)، در کنار دانش فراوان شان، کینه و قدرت طلبی را عالی ترین نوع احساس می خواندند و در تبلیغ نژاد آریایی، ملی گرایی افراطی آلمانی، یهودی ستیزی، خشم علیه مارکسیستها و دموکراسی خواهی و برافروختن آتش جنگ در هیتلر و پیروان او نقش موثری را بر عهده داشتند.
در مقابل، شعار صلح و ضد جنگ کمونیست های شوروی به رهبری لنین، در همه جای جهان طنین افکنده و دولت نو بنیاد شوروی پس از سقوط امپراطوری روسیه تزاری، متارکه از جنگ را در سوممارس ۱۹۱۸ اعلام نمود. با شورش سرخ ها در آلمان و ورود امریکای تازه نفس به جنگ که مجهز به تسلیحات برتر نظامی بود، شکست قریب الوقوع آلمان فراهم شد و قیصر ویلهلم دوم را مجبور به استعفا کرد.
در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹ در کاخ ورسای پاریس کنفرانس صلح با نظارت ۱۰ کشور از جبهه متفقین تشکیل شد. طرح ۱۴ ماده ای ویلسون رئیس جمهور امریکا مبنی بر استقرار صلح پایدار در جهان با تاسیس جامعه ملل و نهادهای وابسته به آن از جمله دبیرخانه ژنو، دادگاه بیم المللی لاهه… در دستور کار قرار گرفت.
امید می رفت که این تشکیلات بین المللی خوش نما و فریبنده با همه ضعف ها و کاستی هایش در برگیرنده بذرهای گرانبهایی باشد که در آینده ای نه چندان دور بتواند بر بحران ها و معضلات جهان فائق آید!! غافل از آنکه تقسیم ناعادلانه جهان و مسئله خلع سلاح توسط این ابرمردان متنفذ و به اصطلاح ناجیان جهان به گونه ای تنظیم می شد که هریک از آنها تحت پوشش صلح قوی تر از دیگری مانده و بتوانند در رضایت و خشنودی شرکای پشت پرده به نفع خود مسائل جهانی را حل کنند. آنان تنها در یک هدف به اشتراک نظر کامل رسیدند و آن ایجاد حلقه امنیتی علیه اشاعه بلشویسم بود که تب تندش سراسر جهان را فلج می ساخت.
اداره جهان در دستان یک مشت سیاستمداران معامله گر افتاده بود که سرنوشت مردم به میزان برد و باخت هر یک از آنان بستگی داشت. آنها با اختیارات تام تغییرات فاحشی را در نقشه اروپا، آسیای غربی و افریقا به وجود آوردند. بسیاری از امپراطوری های بزرگ تجزیه شده و جای خود را به دولتهای کوچک و متوسط سپردند. برخی مستعمرات تحت نفوذ و تسلط استعمارگران دیگری درآمد. از جمله به موجب عهدنامه های مختلف با اطریش، بلغارستان و ترکیه، امپراطوری عثمانی سه چهارم از وسعت و متصرفات خود را از دست داد و ترکیه بر خرابی های آن پا گرفت و به آسیای صغیر محدود شد. کشورهای عراق، سوریه، اردن، لبنان، و فلسطین بر اثر این تجزیه ها پا به عرصه گذاشتند. امپراطوری های اتریش و هنگری به دولتهای کوچک تبدیل شده و ایالتهایی از آلمان جدا شدند و…
اجرای تصمیمات و مفاد پیمانهای انتقام جویانه متفقین، موجی ازخشم و کینه را در آلمان و اتریش برانگیخت. طوری که زمینه برای رشد مجدد ناسونالیسم و فاشیسم و افکار نژادپرستانه شدت گرفت و هیتلر را که از شیفتگان بیسمارک بود،(صدراعظم اصلاحگر و سخت کوش آلمان که تلاش هایش در وحدت و یکپارچه کردن آلمان “شعار خون و آهن”و ضد دموکراسی وی را کم رنگتر ساخته بود) به چهره محبوب آلمان تبدیل نمود.
هیتلر به عنوان یکی از عاملان اصلی جنگ جهانی دوم در اتحاد با موسولینی بنیانگذار حزب فاشیست ایتالیا که هر دو محصول “تشنج ها و بحران های اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول” بودند، در برانگیختن غرور نژادی، قومی، مذهبی و احساسات وطن پرستانه افراطی، جوانان را با تربیت نوین مبتنی بر پرستش شخصیت پیشوا به نبردی عظیم آماده می ساختند و به رویای برقراری مجدد امپراطوری روم و امپراطوری آلمان و سروری بر جهان می اندیشیدند. هر دو نازیسم و فاشیسم را به عنوان دکترین قرن و جایگزین لیبرایسم و دموکراسی به جهان معرفی کرده و اشاعه گسترده آن را فراهمنمودند. چنانچه از سال ۱۹۲۲ به بعد،جهان شاهد گسترش دیکتاتوری های نظامی و حکومتهای فاشیستی در اروپا و کشورهای جهان سوم بود.
از یکسو ظهور فاشیسم در اروپا و رشد آن در عرصه بین المللی، دموکراسی و نظمجهانی را تهدید می کرد و از سوی دیگر اشتباهات کنفرانس صلح پاریس، بحران های اقتصادی سرمایه داری، رقابت های قدرتمندان جهانی بر سر کسب قدرت برتر در جهان و هزینه های نجومی میلیاردها دلاری بودجه های نظامی و انباشت هزاران هزار سلاح های مدرن جنگی در انبارها، خانه جهانی و جان بشریت را به مخاطره می انداخت.
طوریکه چندی از تشکیل جامعه ملل نگذشته بود که بار دیگر جهان در گرداب کینه و نفرت غرق شد و جنگی به مراتب گسترده تر و خونبارتر از جنگ جهانی اول بوقوع پیوست. جنگی که تمدن غرب را که به لحاظ اقتصادی، طبقاتی و ساختاری بر قانون و ارزش های لیبرالیسم بورژوازی استوار بود، به چالش برد.
ماحصل آن هزینه هایی معادل چهار تریلیون دلار با تلفات انسانی تقریبی ۵۰ میلیون انسان بی گناه، و استفاده از مهلک ترین و مخرب ترین سلاح اتمی قرن بود که توسط هری-اس ترومن سی و سومینرئیس جمهور آمریکا با اهداف سیاسی و قدرت نمایی در جهانبکار برده شد و بشریت را در حیرت و ماتم فرو برد.
اما پس از اندک مدتی با دست یافتن شوروی به تکنولوژیهای مجهز و ساخت چنین سلاح خطرناکی، خللی بر تفوق نظامی آمریکا وارد گردید و توازن قدرت در جهشی کوتاه مدت از شکل قدیمی خود خارج شد.
اثرات ناگوار جنگ برای برخی حکومت های قدرتمند غربی چنان کوبنده بود که آنها را تا آستانه ورشکستگی و بیرون آمدن از صحنه قدرت سوق داد. تنها ایالات متحده بود که قدرتمندانه از جنگ عبور کرد.
گویی جهان کهنه محکوم به فنا بود و می بایستی قدرت های پیشین جهانی جای خود را به دو ابرقدرت تازه نفس و دو نظام اجتماعی نا همگون و آشتی ناپذیری می دادند که تا زمانی که موجودیت دارند، در وحدت با متحدین خود در رقابت و ستیز با یک دیگر بسر برند.
دولت جوان شوروی که انقلاب ۱۹۱۷ روسیه آن را به وجود آورد، خود زاده و پرورده جنگ قرن بیستم بود. نظام نوینی بود که توانست با تدابیر و نقش آفرینی های دلیرانه اش، در نجات جهان از تباهی و خطر فاشیسم، حماسهها بیافریند و تحسین و شگفتی جهانیان را برانگیزد.
کشوری با ۲۳ میلیون کشته و ۲۰میلیون معلول، در همنوایی با جنبش های جهان شمول استعمار زدایی، خواسته یا ناخواسته از مرزهای ملی فراتر می رفت و به رویداد جهانی و بخش لاینفکی از تاریخ بشریت تبدیل می شد.
باری! به سبب ناتوانی جامعه ملل در پیشگیری از بحران های عظیم جهانی و رخداد دهشتناک جنگ جهانی دوم که به شیوه های عنان گسیخته تری اصول و ارزش های نهاد بین المللی حافظ صلح در دنیا را فرو پاشید، جامعه ملل جای خود را به سازمان ملل داد که به عنوان واسطه ای در تبادل آزاد اندیشه ها، کمک به برقراری صلح و امنیت در جهان و حرمت نهادن به عشق و دوستی تشکیل شد.
سازمان ملل گرچه از نظر ساختاری در حقیقت ادامه دهنده اهداف جامعه ملل بود اما این بار با نگرشی ناامیدانه به تحقق صلح پایدار در جهان می نگریست.
بخصوص بازتاب جنگ سرد میان دو نظام متضاد سرمایه داری و کمونیسم، فضای سازمان ملل و زیر مجموعه های آن را نیز تحت تاثیر قرار داده و هرگونه کوششی را در ایجاد یک نظم جهانی عاری از جنگ و خشونت در شک و تردید فرو می برد. بقول معروف اگر جنگی نبود صلحی هم در میان نبود.
اینک با پایان قرن بیستم که با عصر نوین تکنولوژی و خیزش کشورهای دیگر در مسیر رشد و بالندگی همراه بود، در مفهوم و معنی”قدرت”و نحوه سنجش و توزین آن مباحثات جدی و مناقشه برانگیزی صورت گرفت. الگوهای تقسیم قدرت در جهان تغییر یافت و فرجام پیشتازی قدرت در جهان به چالش کشیده شد. درحوزه “قدرت”،مسائلی همچون فناوری و نوآوری های جدید علمی، منابع مالی و انسانی، زیر ساخت ها و… و ایده های اثرگذاری بر آنها مطرح گردید. اما نقش برتری های نظامی و قدرت مفرط پول و سرمایه که مسیر رویدادها را تعیین می کند، به عنوان یکی از منابع کلیدی همچنان به قوت خود باقی ماند.
هنوز مسائل و پیامدهای تلخ دو جنگ جهانی اول و دوم که قرن بیستم را به قرن فاجعه، ظهور فاشیسم، جنگ و کشتار و وحشتناک ترین قرن جهان تبدیل کرده بود، لاینحل مانده است.
هنوز عصر کنونی با بحران های عمیق اقتصادی، عدم امنیت شدید و فقدان وضعیت باثبات روبروست و در طرح تدابیر و مهار جنگ ها و معضلات بشر ناکام مانده است. هنوز هم نیروهای بازدارنده پیشرفت و تکامل تاریخ همچنان تاثیر گذارند. هنوز به عمر جنگ های خونین پایان داده نشده و دنیای کنونی با خطرات جنگهای هسته ای و حملات هوشمندانه سایبری و تخریب زیرساخت های فناوری و منابع سامانه اطلاعاتی دست و پا می زند.
گرچه پیش بینی جهان پر آشوب آینده چنان دشوار شده است که به درستی نمی توان گفت چه وقایعی تاریخ بشریت را رقم خواهد زد؟ با این حال می توان به صراحت گفت که هیچ عقیده و اندیشه ای بری از چالش نیست. تنها اصل مسلم
در این واقعیت نهفته است که می توان با ایمان به قدرت دانش و خرد، آرمانهای انسانی را پاس داشت و در ناامیدانه ترین و دشوارترین شرایط نیز به رویای جهانی سرشار از صلح و دوستی و آبادی اندیشید و در تحقق آن تلاش نمود.
می توان همه چیز را از نو آغاز کرد.
چهار شنبه ۲۵ مهر ماه ۱۴۰۳- ملیحه بصیر
افزودن دیدگاه جدید