رفتن به محتوای اصلی

به جرم دختر بودن

به جرم دختر بودن

از همان لحظه‌ای که در رحم مادرم بودم، احساس «کمتر بودن» را تجربه کردم. وقتی مادرم به دوستانش اعلام کرد که جنسیت بچه دختر است، از اعماق رحم شنیدم که می‌گفتند: «عیب نداره، انشالله دفعه بعد پسره». آن زمان نمی‌فهمیدم چرا این تفاوت‌ها وجود دارد، اما تفاوت‌ها شروع شده بود .
اولین لباسی که به تنم کردند صورتی بود. صورتی، رنگی که به‌عنوان نماد عشق بی‌قید و شرط، محبت، مهربانی، بخشش، امید، آرامش، مراقبت، و انرژی زنانه شناخته می‌شود. اما حتی رنگ‌ها هم از نگاه جامعه، جنسیت پیدا کرده بودند: «صورتی برای دخترهاست، و پسر که صورتی نمی‌پوشد.» آبی اما مال پسرها بود، چون نشانه اعتماد و قدرت به‌حساب می‌آمد .
تفاوت‌ها فقط به رنگ‌ها ختم نشد. روز تولد یک‌سالگی‌ام، هدیه‌های عروسکی از هر سو به سمتم سرازیر شدند. از همان یک‌سالگی، انگار من را برای مادری کردن آماده می‌کردند. در تولدهای بعدی، علاوه بر عروسک، قابلمه و دیگ کوچک هم به جمع هدیه‌ها اضافه شد، درحالی‌که سهم برادرم ماشین و توپ بود .
با بزرگ‌تر شدنم، زمزمه‌هایی در گوشم پیچید: «دختر که نباید بلند بخندد»، «دختر که توی کوچه بازی نمی‌کند»، «دختر باید حیا داشته باشد»... و کم‌کم از پسرها برایم هیولا ساختند. «با پسر غریبه حرف نزن»، «دختر و پسر مثل آتش و پنبه‌اند»؛ و احتمالاً ما دخترها پنبه بودیم، همیشه در خطر سوختن ..
در نه‌سالگی، پدرم مهماندار خواستگاران شد. دخترِ خانه بودم، ولی اختیار زندگی‌ام را نداشتم. مادرم در این معادله جایی نداشت، چون روز عقد هم اجازه پدر را از من خواستند. سرانجام پدر، من را به دست مردی سپرد که هرگز ندیده بودمش .
و این‌گونه، چرخه‌ای که از تولدم آغاز شده بود، ادامه یافت. 
پروین ملک
 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید