چه عاشقانه سرودند آن کبوتران سپید
به فصل رویش گل، شعر آخرین پرواز.
چه بیکرانه به دریای عشق غلطیدند
که آسمان وطن از فروغ جرِاتشان
به سرخی همه لاله های دشتستان
ستاره باران شد
شعری از صابر احمدیان.
در "عصر بی معنایی"که ارزشهای انسانی بی معنا شده و فرهنگ مصرف ، جهان را به تسخیر خود درآورده و روابط انسانی در اثر کالایی شدن رنگ باخته ، ظریفترین و عاطفی ترین روابط انسانی با معیار سود و زیان سنجیده میشود و جرم و جنایت ، غارت به امری عادی تبدیل شده و گویا جهان به پایان خود رسیده، سوگواری و بزرگداشت کسانی که جان خود را فدای آرمانهای انسانی خود کردهاند، به کاری سخت و دشوار تبدیل شده است. انقلاب ۵۷ ما را از عصری به عصر دیگر پرتاب کرد و نسل ما را که هیچ تجربهای از آزادی نداشت، در یک موقعیت پیچیده و سخت قرارداد. انقلاب برای ما با بیم و امید شروع شد، خوشحال از پیروزی، نگران از برگشت دوباره استبداد. از روز اول رفتار و کردار حاکمان جدید نشانگر آن بود که هیچ برنامه و هدفی برای بسط و گسترش آزادی ندارند و در مسیر احیا و بازسازی استبداد به شکل دیگری قرار گرفتند. رفتارهای خشونت آمیز، حذف و انحصارطلبی را قبل از انقلاب بهمن در جریان اعتراضات و راهپیماییها تجربه کرده بودیم. بعد از فرار شاه گروههای اسلامگرا به محض اطمینان از پیروزی انقلاب ،حذف و انحصارطلبی را به شکل آشکار به نمایش در آوردند. شعار حزب فقط حزب الله به یکی از شعارهای محوری جریان اسلامگرا در راهپیماییها تبدیل شد . به عناوین مختلف با رفتارهایی انحصارطلبانه با به حاشیه راندن عملکرد گروههای دیگر چشم انداز رفتارهای خشونتآمیز بعدی خود را آشکار کردند که متاسفانه این هشدار خیلی در دید مخالفان دیگر تاثیر گذار نبود. حکومت و بخشی از اصلاح طلبان کنونی که در سرکوب و اعدامهای اوایل انقلاب دست داشتند، سعی میکنند با تحریف تاریخ و دروغ پردازی، نقطه آغاز و شروع خشونت را به نیروهای سیاسی نسبت دهند و جنایتهای خود را توجیه کنند. امروز بی شمار دلیل و مدرک وجود دارد که خشونت و حذف جزء ذاتی این نظام بوده، آمار و ارقام زندانیان عقیدتی و سیاسی سال ۵۹ گواه این ادعا است. آنها با مومن معرفی کردن خود و کافر قلمداد کردن دیگران هر گونه خشونت اعم از شکنجه و اعدام و شلاق را بر اساس موازین اسلام سیاسی و احکام شرعی نه تنها توجیه میکردند، بلکه بابت آن پاداش و ثواب اخروی هم از طرف خداوند برای خود قائل میشدند. اعدام صابر احمدیان و هزاران زندانی بیگناه هم در همین راستا قابل تحلیل میباشد. صابر و امثال او در حالیکه که اندکی از بوی آزادی به مشامشان خورده بود و انقلاب را سرآغاز آزادی و رهایی میپنداشتند ولی برای رژیم مستقر، همه چیز پایان یافته بود و به شدت سرگرم بازسازی و تئوری پردازی استبداد در قالبی دیگر بودند. با در نظر گرفتن موقعیت فوق حس وحال صابر و امثال او را چگونه میتوان بازنمایی کرد؟
خیال و شوق رهایی فارغ از گرایشات سیاسی و حزبی مطرح، نقطه مشترک آرمان جوانان و گروههایی است که در انقلاب مشروطیت، نهضت ملی شدن نفت، انقلاب بهمن، جنبش سبز و جنبش زن زندگی آزادی فعال بودند و با وجود تمام سرکوبها و کشتار ها هنوز هم این حس و حال و خیال وجه غالب مطالبه اجتماعی در ایران امروز هم میباشد .
صابر احمدیان از تبار زحمت و رنج بود. در روستای اسفستان شهرستان سراب در یک خانواده زحمتکش پا به جهان گشود. پدرش با توجه شرایط اقلیمی سراب از طریق کارگری سیمانکاری در فصول گرم و فعالیت در گروه نوازندگی و شرکت در مراسمهای عروسی در فصول سرد امرار معاش میکرد. به اذعان بیشتر دوستان و آشنایانش صابر از ضریب هوشی بالایی برخوردار و در عین حال که شاگردی ممتاز بود از ۱۳ سالگی در شرایطی سخت کارگری هم میکرد تا کمک حال معاش خانواده باشد. ورزش، شطرنج، کتاب، شعر از علائق خاص او بودند. خاص بودن آنها بیشتر بهخاطر فضای اجتماعی و فرهنگی خاص و محدود روستایی آنروزگار میباشد که نشانگر متفاوت بودن شخصیت صابر در آن برهه میباشد. آشنایی با کتابهای صمد بهرنگی حساسیت او را به فقر و نابرابری بیشتر کرد. با آغاز تحولات اجتماعی و حرکت مبارزاتی مردم علیه رژِیم ستمشاهی روح آزادی طلبی و عدالت جویی، او را به سمت جریانهای چپ سوق داد. سال ۱۳۵۸ در رشته مهندسی مخابرات دانشگاه شهید قندی تهران قبول شد و با این اتفاق به مانند رودی به دریای وسیعی از فعالیت اجتماعی پیوند پیدا کرد. شور و عشق جوانی او را با دانشجویان پیشگام پیوند داد و فرصتی شد برای بالندگی و رسیدن به بلوغ سیاسی و پیگیری عطش خدمت به محرومان. با همین روحیه صابر در دانشگاه بهصورتی فردی فعال به چهره ای شاخص تبدیل شده بود . بهصورتی مصمم و استوار در فعالیتهای دانشجویی شرکت میکرد، در هیئت کوهنوردی گروههای انجمن ادبی و نیز در گروه تئاتر دانشگاه به شکلی گسترده فعال بود. با شروع انقلاب فرهنگی صابر را هم مانند هزاران دانشجو در سراسر کشور از محیط دانشگاه دور و با کوله باری از تجربههای نو دانشگاهی به روستای خود بازگشت.
در شرایطی که تازه به دوران رسیدهها به تقسیم غنایم مشغول بودند، صابر با هزاران امید و آرزو به روزگار بهتری فکر می کرد و در این راستا به فعالیت در بین زحمتکشان روستایی پرداخت. درک عمیق او از رنج و درد روستاییان به او کمک کرد ارتباط بهتر با فرودستان برقرار کند. ایدههای نو و بکر او در روستا به مرور توجه و حساسیت مرتجعین و سودجویان را برانگیخت. صابر با ایدههای جامعه گرایانه با تمرکز فعالیتهایش بر بطن جامعه بود و بر همین روال با ایده تشکیل تعاونی شیرپزان با مشارکت خود روستائیان که با استقبال مواجه شده بود، کینه مافیای شیرپزان و ارگان های امنیتی را برانگیخت .
هوادار سازمان فداییان خلق اکثریت بود و تلاش میکرد فعالیتهای خود را حدالامکان در چارچوب قانون پیش ببرد واز ماجراجویی و تندروی پرهیز میکرد. با اینحال این امر موجب نشد که قدرت طلبان و انحصارگران او را تحمل کنند .
صابر به جرم نکرده به دادگاه انقلاب احضار شد او با اطمینان از اینکه هیچ خطایی مرتکب نشده، با پای خود به دادگاه رفت و بازداشت شد .
بنا به روایت هم بندان، صابر از روزی که وارد زندان شد بهطور وحشیانه شکنجه میشد تا به جرم نکرده اعتراف کند. روزها و شبها بهصورت مدام بازجویی میشد و گاه تا صبح او را شکنجه میکردند و تن بی رمق او را به سلول میآوردند. بازجویان حتی از شکنجه خود خسته و در جایگاه قاضی و بدون محاکمه خود حکم اعدامش را صادر کردند. صابر بارها به بازجوهای خود گفته بود هزار بار هم اعدام کنید، تن به ذلت نخواهم داد. شب ۲۰ خرداد سال ۱۳۶۲ در حالی که تمام بدن او از شکنجه آش ولاش شده بود، به شکل کاملا بیرحمانه او را اعدام کردند .
در شهر کوچک سراب وقتی خبر اعدام قریب الوقوع صابر پیچید، بهت و حیرت از حکم صادره بهواسطه شناختی که از او داشتند، همه را فرا گرفت. اکثر مردم که او را می شناختند، می دانستند که اتهامات او دروغ و ساختگی است. .یک روز قبل از اعدامش وی را به شهربانی انتقال داده بودند ومن چون از نزدیک میشناختم و می دانستم تمام اتهامات او ساختگی است، تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده به ملاقاتش بروم با هر ترفندی بود توسط آشنایانی که در شهربانی داشتم به دیدنش رفتم. صابر در اثر شکنجه قادر به حرکت نبود و نتوانست به اتاق ملاقات بیاید از طریق دوستش این پیام را برایم فرستاد "به دوستام بگویید من تا آخرین نفس به آرمانهای انسانی خود پایبند بودم و فردا با سری بلند به پای دار خواهم رفت ".
وارطان سخن نگفت،
چو خورشيد
از تيرگی برآمد و در خون نشست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود:
يک دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت.
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود:
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست »
و
رفت…
صابر بیگناه اعدام شد تا اینکه ترس و فضای رعب را در شهری کوچک برقرار کنند؛ تا اینکه درسی باشد برای دیگران. او میتوانست با یک توبهنامه خود را از اعدام نجات بخشد، ولی او مرگ را انتخاب کرد تا زندگی ذلت بار را تحمل نکند. برای فردی مثل صابر و بسیار مبارزان رهایی که مفهوم آزادی و رهایی از ستم را هم به لحاظ ذهنی درک کرده باشند و نسیمی گذرا از آن را در تن جانشان حس کرده باشند، سخت است که تن به بندگی و زندگی اسارت بار بدهند. هرچند که در دنیای امروز عقل ابزاری همهی منطق زندگی را در سود و زیان مادی خلاصه کرده و فهم و درک معنای زندگی کسانی مثل صابر بسیار دشوار است .
دیدگاهها
اعدام صابر احمدیان
افزودن دیدگاه جدید