آنچه ذیلاً میآید پاره توضیحاتی است پیرامون اطلاعیهای که اخیراً سازمان مجاهدین خلق ایران زیر عنوان «تحریف حقایق در یک مصاحبه با سایت شرق در مورد مجاهدین خلق» انتشار داده است. بنا به مندرجات این اطلاعیه، که در نوشتهی حاضر از آن با مشخصهی «اطلاعیه» یاد خواهد شد، اینجانب در گفتگویی که با سایت مزبور در برنامهی «عصر چریکها» داشتهام، «نکاتی عاری از واقعیت» «در رابطه با مجاهدین خلق» مطرح کردهام. «اطلاعیه» ایرادات برشمردهاش را در ۸ گزاره صورتبندی کرده است، اما درنگ من بر آنها در ۹ فقره خواهد آمد.
۱- فقرهی نخست، نه در مورد یک گزاره از «اطلاعیه» بلکه زبان و ادبیات متین بکار رفته در کلیت متن است که توجهی فراتر از هر برشمرده دیگرش برمیانگیزد. گزینش چنین زبانی و امضای پای «اطلاعیه»، رفتاری متفاوت با هنجار تاکنونی این سازمان در قبال غیر خود به تماشا مینهد و سایبانی است بر سلامت فضای گفتگو، مایهی خرسندی و موجب استقبال. نوع مواجههای که، میتواند نشانهی وزش نسیمی در ذهن و نتیجتاٌ زبان سازمان مجاهدین خلق ایران با منتقدین و چه بسا مخالفانش تلقی شود. اگر این برداشت درست از آب درآید و چنین روالی ادامه یابد، نوید از طلوع فصلی تازه میدهد و در شخص دلبستن به تغییرات در سلوک این سازمان پیش میکشد.
۲- البته جای تاسف است که «اطلاعیه» هنوز هم رهایی از رسوبات شیوهی موسوم به نیت خوانی مرسوم در این سازمان ندارد. جز این بود اگر، اشارات من مبنی بر آشنا بودنم با زنده یادان موسی خیابانی و رسول مشکین فام را به «بهزاد کریمی برای این که خودش را با سازمان مجاهدین آشنا نشان دهد» تعبیر نمیکرد. گرچه چنین احتجاجاتی نه چیزی از ارزشهای آن دو شیفته جان میکاهد و نه چیزی عاید اینجانب میکند، با اینهمه و فقط هم محض اطلاع این سازمان، خود را ناچار از تصریح نکاتی چند در موضوع «آشنایی»ها میبینم.
زندهیاد موسی نصیراوغلی خیابانی و من، هممحلهای، همسن و همکلاسی یکدیگر در دبیرستان فردوسی تبریز بودیم و دوستان رقیب هم در انشاء نویسی. با هم بحثهای سیاسی نوجوانانه داشتیم و یکبار نیز من به دعوت او پای سخن زنده یاد حنیف نژاد – این هم محلهای ما و دوست برادر بزرگم – نشستم که اختصاص به تشریح کتابی از مهندس بازرگان داشت. اما موسی و من اگر در مخالفت با شاه همراهی داشتیم، از نظر اعتقادی همسو نبودیم. او دیندار بود و من ناباور به هر دین. آخرین بحثمان سال ۴۷ در خانهی ما صورت گرفت و واپسین دیدارمان اوایل بهار 54 در بند بالای زندان قصر. چند روز بعد این دیدار بود که او را به زندان اوین بُردند و مرا دوباره به «کمیته مشترک» فراخواندند. موسی از انسانهای مورد احترام من بود، خاطرهاش در ذهنم باقی است و خواهد ماند.
در مورد زنده یاد رسول مشکین فام اما سهو از سوی «شرق» بود که در نوشتاریشدهی آن مصاحبه، او و مرا هم زندانی یکدیگر در سال ۴۸ کردستان معرفی کرد. من چنین چیزی نگفته بودم و «اطلاعیه» درست نوشته است که رسول در کردستان زندانی نبود، فقط اضافه کنم که او به عنوان سپاه ترویج حوزهی سنندج دورهی خدمت افسر وظیفهیاش را سپری میکرد. رسول به وساطت دوستی مشترک، سه روز مهمان من در روستای محل خدمتم واقع در شهر بانه شد و خاطرهی نیک نازدودنی در ذهن من نشاند. بخشی از پاسخهای من به سئوالات تحقیقاتی مشکین فام در مورد اوضاع اقتصادی – اجتماعی آن منطقه از کردستان، در جزوهای از مجاهدین آمد که توسط او نگارش یافته بود. در آن سه روز بیادماندنی، ما با هم از هر چیزی سخن گفتیم مگر تعلق گروهی که هر کداممان داشتیم.
در بارهی آشناییهایم با اکثر کادرهای قدیمی مجاهدین خلق، کسانی از آنها خوشبختانه هنوز هم زنده هستند و در زمره رهبران کنونی این سازماناند که اگر بخواهند میتوانند در این باره شهادت دهند. با اینهمه مکرر کنم که نه مرا نیازی به تایید آشناییام با کادرهایی از سازمان مجاهدین خلق است و نه این سازمان احتیاجی به اثبات عدم آشنایی با من دارد. مفید، همانا اعلام اراده برای گفتگو حول هر مورد از تاریخ و به ویژه وضعیت روز کشور و فردای ایران است.
۳- «اطلاعیه» آدرس دادن من پیرامون برخورد زندهیاد جزنی با تحولات سالهای ۵۳ و ۵۴ سازمان مجاهدین را نادرست خوانده و نوشته است که جزنی وقتی حیات داشت هنوز چیزی از رُخدادهای مربوط به مسایل عقیدتی در این سازمان بیرونی نشده بود تا او بتواند نسبت به آنها موضع بگیرد. این ایرادگیری «اطلاعیه» وارد است و اگر مصاحبهی من باعث چنین برداشتی شده، به بی دقتی من در بیان برمیگردد. اما حرف من در اصل، نوع نگرش جزنی بود نسبت به ایدئولوژی مجاهدین خلق که او در دستنوشتهی «مارکسیسم و مذهب» خود بر جنبهی التقاطی این ایدئولوژی انگشت نهاد و آن را ناگزیر از تجزیه در دو پایهی متشکلهاش یعنی متافیزیک و ماتریالیسم تاریخی دانست. جزوهای که اتفاقاً دست رهبری زندانیان مجاهد افتاد و باعث دلخوری شدید آنها از فدائیان شد. با اینهمه اما، همه میدانند که زنده یاد جزنی تا چه میزان بر حساسیت امر اتحاد سیاسی فدائیان خلق با مجاهدین خلق تاکید داشته است. داوری حمید اشرف در مورد وقایع درونی مجاهدین هم، چیزی نبود مگر بازتاب برگرفتهها و آموختههای او از آموزگارش رفیق بیژن جزنی.
۴- «اطلاعیه» با این انتقاد از سازمان چریکهای فدایی خلق در آن برهه، که چرا نسبت به نحوه برخورد رهبری تغییر ایدئولوژی دادهی سازمان مجاهدین خلق با بخش مذهبی آن «موضع گیری علنی و رسمی» نکرد، به من این ایراد گرفته که گویا گریز از رونمایی این واقعیت دارم. این داوری اما درست نیست، چرا که حرف من در مصاحبه با «شرق» نه رسمیت و علنیت موضع چریکهای فدایی در این زمینه بلکه ارزیابی و باور ما بود. باوری که در نوارهای گفتگوی دو سازمان طی سال 54 به بیان در آمد و در آن، حمید اشرف رهبر بلامنازع وقت سازمان بگونهی رودررو و بی هیچ اما و اگری به تقی شهرام انتقاد کرد که مصادرهی یک تشکل شناخته شده به اسلام در سطح جامعه از سوی تغییر ایدئولوژی دادههای این سازمان، رفتاری است مغایر مصالح جنبش. این موضوع، در نوار گفتگوها صراحت کامل دارد.
۵- «اطلاعیه» در ادامهی اصرارش بر اینکه چریک فدایی خلق در مورد تحولات درون مجاهدین لب به سخن نگشود، اعلام کرده است که هرگاه من و یا «هر کس دیگر» بتواند «سندی در مورد محکومیت» عمل تغییر ایدئولوژی دادههای سازمان مجاهدین نشان دهد، «موجب امتنان» این سازمان خواهد شد. من البته به یاد ندارم که سازمان ما در این باره مطلبی انتشار داد یا نه، اما به وجود نقدی در همین زمینه از سوی حمید اشرف یقین دارم که در خانههای تیمی چرخید و اگر ضربات مهلک دی ۵۴ تا تیر ۵۵ نبود، چه بسا میتوانست دستمایهی اعلام موضع سازمان در این باره شود.
در عوض اما سئوالی هم از رهبری مجاهدین خلق دارم و البته به این امید که تعبیر به توجیه رفتار آن زمان سازمان از سوی این پرسنده نشود. این پرسش که در شرایط بستن هر راست و دروغ توسط ساواک شاه به این دو سازمان برای زمین زدن آنان، انتظار اتخاذ موضع علنی نسبت به مسئلهای «درون جنبشی» چقدر واقع بینانه است؟ نیز با توجه به حد بلوغ سیاسی نیم قرن قبل ماها، چنین چشمداشتی چه نشانهای از واقع نگری دارد؟ اینها را از سازمانی میپرسم که خود زیر شعار مبادا دشمن بهرهبرداری کند، خود را کم هم در موقعیت اختفاء موضوعات گاه تا حد انکار قرار نداده است.
۶ و ۷ و ۸ – این سه فقره که به گزارههای ۵ و ۶ و ۷ «اطلاعیه» برمیگردد مشابه همند و در محتوی ادامهی همان انتقاد که چرا فدائیان خلق از رشته تحولات عقیدتی به سود مارکسیسم در فضای سیاسی کشور ابراز خرسندی میکردند؟ «اطلاعیه» فاکت از «نبرد خلق» میآورد تا بگوید فدائیان خلق از رشد مارکسیسم استقبال میکردند. اما پرسیدنی است که کجای ابراز علاقه نسبت به رشد عقیدتی نزد جریانات مکتبی جای تعجب دارد؟ آیا حتی یک جریان ایدئولوژیک هم سراغ داریم که از باورآوردن افراد بیشتری از جامعه به مکتب ارزشیاش به وجد نیاید؟ خود مجاهدین خلق در این رابطه چه؟ مگر نفس سوگیری عقیدتی جریان ارزشی نسبت به دامنهیابی باورهایش در جامعه امری بدیهی نیست؟ سئوال درست این باید باشد که آیا فدائی خلق در امور مجاهدین خلق مداخلهی تشکیلاتی داشت و یا علیه آن دست به تحریک و تفرقهافکنی زد؟ تاریخ گواهی میدهد که چنین نبوده است. درستی یا نادرستی نحوه برخورد جریانات اپوزیسیون رژیم شاه با تحولات درون مجاهدین خلق در آن بزنگاه، میبایست در این رفتار سیاسی محک زده میشد که آیا سازمان مجاهدین خلق را متعلق به مذهبیها و حق آنها میدانست یا نه؟ فدائی خلق، آزمون خود در این زمینه را درست پس داد.
۹- سرانجام به فقرهی ۹ از سخن خود میرسم که به محتوی گزارهی ۸ «اطلاعیه» برمیگردد.
این حقیقت دارد که رفتار ماجراجویانهی تغییر ایدئولوژی دادههای سازمان در قبال بخش مذهبی آن، باعث ذهنیت انتقامجویانه در اسلامگرایان و عملی کردن آن مخصوصاً در دورهی قدرقدرتی ولایت شد. اما شکستن هر کاسه و کوزه بر سر بعداً «پیکار»یها و ندیدن رفتارهای بعدی خود مجاهدین، نمیتواند درست و منصفانه باشد.
جای گفتن هم ندارد که در آزادیکشی و واپسگرا بودن حکومت ولایی خمینی ذرهای نیز نباید تردید کرد. حکومتی که از همان آغاز، در پی تحمیل حاکمیت انحصاری و استبدادی خود بر هر دیگری و از جمله مجاهدین خلق بود. حکومتی که، در پی حذف سیاسی بقیه اعم از رقیب و حریف و دشمن بود و مترصد توسل جُستن به تیغکشی علیه غیر خود.
اما آدرس دادن ابعاد کشتار مجاهدین خلق توسط ولاییها در انباشت بُغض و کین پیشا انقلاب، و ولو آدرس دادنی ضمنی، عملاً ندیدن همهی حقیقت تاریخ است. در آسیب شناسی رفتارهای مجاهدین خلق پس از انقلاب نباید از یاد برد که دُمل چرکین سالهای ۵۴ و ۵۵ تنها بر متن سیاستی میتوانسته متورم آنچنانی شود که آنها از اوایل سال ۵۹ و برمبنای خطای استراتژیک در ارزیابی از توازن قوا آن را در پیش گرفتند. سیاستی که، گزک لازم به دست مجاهدستیزترین جریانات جمهوری اسلامی داد تا این نظام مستعد جنایت، مرتکب سلاخیها در بالاترین سطوح علیه هر دیگری شود.
اینجا البته قصد ورود به بررسی نقادانهی هر عملکرد آن سالها نیست و همانگونه که در بالا اشاره شد میتوان هر راه طی شده از سوی هر کدام از ما را موضوع گفتگوی علنی و سالم و بمنظور درسآموزیها دانست و پیش بُرد. اما این اشارهی اولیه شاید بی مورد نباشد که مجاهدین خلق در تبیین عملکرد 46 سال گذشته لازم است از خود بپرسند که: بر چه مبنایی در طول این 46 سال، حکومت را مدام در آستانهی سقوط دیدهاند؟ حال آنکه زمان نیم قرنه زیر مقولۀ تاریخ قرار میگیرد و نه ظرف زمانی برای استراتژی سیاسی. جمهوری اسلامی، خونریز جان هر غیر خود بود، در اکنونش نیز همانست و تا بقا دارد خون خواهد ریخت. چنین کراهتی اما، نافی بازبینی اعمال اپوزیسیون از سوی خود آن نیست.
همهی ما و البته از جهاتی مختلف ناگزیر از نشستن در برابر آئینهی کردههایمان هستیم تا منتقدانه دریابیم که چهها بودهاند نارسایی در کردارهای ما و کدامین ها کژتابی در رفتارهایمان؟ همهی ما ناگزیر از درک این واقعیتایم که رو به آینده داشتن، از گذرگاه نقد میگذرد و با عبور از معبر نقد است که میتوان امید رسیدن به مقصد داشت. سخن را با تاکید بر این نیاز همگانی و محوری پایان میبرم که: کلید ورود به مناسبات دمکراتیک در اپوزیسیون جمهوری اسلامی بمنظور رساندن ایران به سکولار دمکراسی، همانا سخن گفتن نوع تفاهمی است با هم و پرسشگری سازنده از هم.
بهزاد کریمی ۱۴ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ برابر با 4 ماه مه ۲۰۲۵
(*)https://m.mojahedin.org/id/8b903149-6e5e-4cbb-bb14-40b9ffb13146
افزودن دیدگاه جدید