عالی بود.اصلا تو امروز معرکه خوندی .دیدی چه جمعیتی جمع شده بود .دیدی چقدر تشویقمون کردن.تو باید روز های بیشتری با من بیای. تازه فکر کنم درآمد خوبی هم داشتیم و میتونیم اون لیستی که مامان چند روز پیش داده بخریم وبدون اینکه منتظر واکنش پدر بماند کیفش را باز می گیرد.
پدرکه سعی می کند بر نگرانیش غلبه کند با چهره ای باز 'پولها را
می گیرد و مشغول شمردن میشود
می کند. او در حین شمردن' برخورد سرد با دخترش را به یاد می آورد وخود را سرزنش
می کند.دختر چشم از پدر بر
نمی دارد ودر انتطار واکنش او است .پدر بالحنی که سعی دارد او را شاد جلوه دهد می گوید :آره دخترم' امروز همه چیز عالی بود .پولها هم به اندازه ای هست که تا آخر هفته استراحت کنی. وهر دو بلند می خندند.
به ایستگاه مترو می رسند شلوغ است.پیاده روی زیاد' پای پدر را به درد آورده .باید منتظر شوند کمی خلوت شود .با آمدن مترو' جمعیت به طرف در واگنها هجوم می برند. صندلی های سالن خالی میشوند .
پدر ودختر عجله ای ندارند و
می نشینند.دقایقی با سکوت
می گذرد.دختر خود را به پدر نزدیک می کند بطوریکه شانه اش به شانه او بخورد. وبعد به آرامی می گوید:بابا جون' فکر کنم از چیزی ناراحتی .میشه به من هم بگی؟پدر به صورت دخترش که رنگ نگرانی گرفته نگاه می کند وباصدایی که غم آن برای دختر آشنا است می گوید:نه عزیزم چیز مهمی نیست.همون نگرانی همیشگیه که قبلا هم راجع به اون با هم صحبت کردیم. فقط می ترسم
یک روزآشنایی'فامیلی'همسایه ای ما را در حین اجرا در خیابان ببینند وموضوع به گوش مادرت برسه.تو می دونی که او اینکار ما رو آبرو ریزی می دونه واصلا نمی تونه اونو تحمل کنه.خصوصا خوندن من را در خیابان. تا کی باید تو به بهانه کلاس ساز ومن به بهانه پیاده روی یادیدن دوستان از منزل خارج بشیم .ما باید به اینکار خاتمه بدیم.وبا همان چندر غاز حقوق بازنشستگی مامانت بسازیم.دختر دستان عرق کرده اش را به هم می مالد وبه پدرش که سرش پایین است نگاه می کند.حسی آزار دهنده به سراغش می آید"بابا چقدر شکسته شده.! سعی می کند با یاد اوری گفته ای از پدر از این حس فاصله بگیرد: ببین بابا جون' ما که کار بدی نمی کنیم تو خودت یکبار به من گفتی ما برای کسانی ساز می زنیم که در همه عمرشان اجرای یک
موسیقی رابه صورت زنده ندیده اند .پس کار ما مایه شرمساری نیست. .
پدر از دختر می خواهد سرش را برشانه او بگذارد .دختر اینکار را می کند وپدر در گوشش زمزمه
می کند:
دختر راز دارم 'چهارسال است که با شروع تعطیلات تابستانی تو سه روز
در هفته ساز می زنی �
ومن حداقل هفته ای یکبار با تو همراهم. ما زمانی اینکار را شروع کردیم که سن تو فقط دوازده سال بود ابتدا فکر نمیکردم تو اینقدر قوی باشی که بتونی این راز رو پیش خودت نگه داری اما تو از پس اش بر اومدی .من از اینکه تو را دارم به خود می بالم.حالا بیا یک قرار تازه بذاریم .تو کار را ادامه بده و راز پدر_دختری ادامه پیدا کنه اما اگر مادرت یا هر کس دیگری هم متوجه شد. دفاعش با من .دختر جلو بغضش را می گیرد وبریده بریده می گوید به شرطی که قول بدی گاهی تو خونه اجرای مشترک داشته باشیم.پدر محکم جواب
می دهد قول می دهم . .
.
دختر به عادت همیشگی دست گرمش را به دست سرد پدر می سپارد وبه آرامی نجوا می کند:
پدر تودر هر شرایطی قهرمان منی .
.مترو خلوت شده است.سوار می شوند چندصندلی خالی است .
می نشینند.
با صدای یکنواخت حرکت مترو'هر دو 'چشمانشان رامی بندند .پدربه گذشته ها می رود:منصور یه دهن بخون .اگر تو نباشی ما دق می کنيم. منصور فکر نکن حبس ات تموم بشه میذاریم بری بیرون. به اون یارو خبر چینه میگیم یک گزارش پر وپیمون برات رد کنه که حداقل پنج سال آب بخوره .به
یادجواد که می افتدیواشکی اشکش را پاک می کند.
دختر' خود رایک زن جا افتاده در قامت رهبر یک کنسرت در یک سالن بزرگ می بیند.پشت میکروفن ایستاده و خطاب به حاضرین می گوید: آخرین آهنگ را به یاد پدرم ساخته ام. او قهرمان من بود .نام آهنگ "راز"است.
س_خرم
۱۴۰۴/۳/۸
افزودن دیدگاه جدید