پس از پیروزی انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، رهبران جمهوری اسلامی شعار «نه شرقی، نه غربی» را اعلام کردند؛ موضعی که بسیاری از نیروهای سیاسی آن زمان را شگفتزده ساخت. خمینی با قاطعیت از این سیاست و دوری از اتحادهای رسمی با شرق و غرب سخن گفت. در نگاهِ ظاهری، این رویکرد یادآور «سیاست موازنه منفی» است.
موازنه منفی سیاستی است که در آن کشوری برای حفظ استقلال و عدم وابستگی از پیوستن به ائتلافهای رسمی با قدرتهای بزرگ پرهیز میکند و همزمان میکوشد مانع از نفوذ بیش از حد هر یک از این قدرتها شود. هدف از این سیاست حفظ استقلال سیاسی، صیانت از منافع ملی و جلوگیری از تبدیل شدن کشور به صحنه رقابت قدرتهای بزرگ است. در دوران جنگ سرد نمونههایی مانند هند، مصرِ دوره جمال عبدالناصر و دوران محمد مصدق در ایران از این رویکرد پیروی میکردند.
نمونه موازنه منفی در ایران را میتوان در سیاستهای دکتر محمد مصدق دید؛ واکنشی در برابر سلطه تاریخی روسیه و بریتانیا. مصدق اصل «نه به آمریکا، نه به شوروی» را اتخاذ کرد. برجستهترین نمود این سیاست، ملی کردن صنعت نفت و لغو امتیاز شرکت نفت ایران و انگلیس بود؛ اقداماتی که با هدف حفظ استقلال اقتصادی و سیاسی کشور انجام شدند. بهطور کلی، موازنه منفی واقعی با انگیزه حفظ استقلال ملی و تقویت روندهای دموکراتیک همراه بود.
اما «نه شرقی، نه غربی» جمهوری اسلامی با موازنه منفی کلاسیک همخوانی کامل ندارد، زیرا این سیاست بر بستر ایدئولوژی و ایده صدور انقلاب شکل گرفت و اهدافی فراتر از صرف حفظ بیطرفی ملی دنبال میکرد. بنابراین لازم است بررسی شود که آیا این سیاست ارزشیِ پس از انقلاب با ساختارهای نوین مناسبات بینالملل همخوانی داشته است یا خیر.
مانوئل کاستلز، جامعهشناس اسپانیایی، در مجموعهٔ سهجلدی تحت عنوان «عصر اطلاعات» از تغییرات بنیادینی در مناسبات جهانی سخن میگوید. او اشاره میکند که از دههٔ ۱۹۷۰ و با پدید آمدن ریزپردازندهها، «عصر اطلاعات» شکل گرفته و مختصات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جهان را دگرگون کرده است. کاستلز دربارهٔ فرهنگ اطلاعاتی، فضای مجازی، جامعهٔ شبکهای، تضعیف مرزهای قدرت ملی و همزمان رشد اشکال نوین ناسیونالیسم سخن میگوید. او از «پارادایم فناوری اطلاعات» بهعنوان وضعیتی نام میبرد که در آن اطلاعات بهمثابهٔ مادهٔ خام عمل میکند، فناوریهای نوین تأثیرات فراگیر دارند و منطق شبکهسازی ساختارهای قدرت را دستخوش تغییر میسازد.
اگرچه فروپاشی اتحاد شوروی حدود ده تا دوازده سال پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی رخ داد، اما از حدود سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ و بهویژه در دورهٔ میخائیل گورباچف، مناسبات شوروی و آمریکا بهبودهایی نسبی را تجربه کرد.
سیاست خارجی ارزشی جمهوری اسلامی و تقویت توان نیابتی در منطقه، از جمله حمایتهایی که به گروههایی مانند حشد الشعبی در عراق، حزبالله در لبنان، حوثیها در یمن و حماس در غزه و نیز حمایت از دولت سوریه صورت گرفت، بهعنوان ابزاری برای مقابله با نفوذ رقبای منطقهای و فرامنطقهای تبیین شده است. در برابر دولتِ راستگرای اسرائیل (بهویژه در دورهٔ بنیامین نتانیاهو) و اقدامات نظامی و امنیتیِ آن، برخی از پروژههای منطقهای مقاومت تضعیف یا با موانع جدی مواجه شدهاند.
در جهانی که قدرتها بهصورت شبکهای و چندلایه عمل میکنند و کنشگرانی فراملی و غیرمتمرکز بر نظم بینالمللی تأثیر میگذارند و برای ایجاد نظم و صلح با کنترل اطلاعاتی و سرکوب و مداخله نظامی سیاست میرانند، تداوم سیاستهای ماجراجویانه، چه از حیث نظامی، چه از حیث حمایت گسترده از بازیگران نیابتی، ممکن است تبعات جدی برای امنیت و تمامیت ارضی کشور ما ایران در پی داشته باشد. با توجه به هزینههای داخلی و فشارهای بینالمللی، اتخاذ رویکردی محتاطانهتر، مبتنی بر دیپلماسی فعال، کاهش تنش منطقهای و تمرکز بر توسعهٔ اقتصادی و امنیتِ ملی میتواند گزینهای عقلانیتر باشد؛ راهی که احتمالِ حفظِ کشور و تقویت جایگاه ملی را افزایش دهد.
محمود عبدی
اول مهر ۱۴۰۴
افزودن دیدگاه جدید