پرسش- چطور شد که شما وارد بحث "زنان" در سیاست شدید؟
پاسخ- تخصص من، تاریخ سیاسی فرانسه است؛ اولین کتابی را هم که نوشتم در رابطه با تاریخچه اندیشه چپ رادیکال و درباره ناآرامیهای دانشجویی اواخر دهه 1960 در فرانسه بود. ضمن کار تحقیقاتی در این زمینه بود که من متوجه شدم، آن زمان بسیاری دختران شورشگر در میان دانشجویان حضورداشتهاند؛ و این دختران سمتگیری خود را که با ایدئولوژی خاص و نگاه ویژه آنان به رویدادهای تاریخی، ایجاد نمودند. در آن هنگام نویسنده و فیلسوف شهیر، سیمون دبوار از آنان فعالانه حمایت نمود.
به خاطر مشغله زیاد، من در آن زمان فرصت نکردم که به تجزیهوتحلیل دقیقتر این پدیده بپردازم؛ اما در افکار خودم بر این نظر بودم که در اینجا باید چیزی جالب برای من باشد، چیزی که در گذشته کسی به آن نپرداخت و من یک روز قطعاً به این موضوع بازخواهم گشت. من مدتزمانی در انستیتو جنبش بینالمللی کارگری مشغول به کار بودم و در آن زمان در انستیتو کادرهای علمی بسیار نیرومندی حضور داشتند، و جوّ خلاقانه خوبی در آنجا حاکم بود. من بسیاری از آموختههای خود را مدیون این دوره هستم و در آنجا بود که من متد تجزیهوتحلیل فرآیندهای سیاسی را که در آن مجموعهای مرکب از پدیدههای پیچیده چند فاکتوری مدنظر قرار میگیرند را فراگرفتم.
پس از گذشت چند سال، زمانی که قرار بود جشن 200 سالگی انقلاب کبیر فرانسه برگزار شود و میخائیل گارباچف به همراه همسرش جهت شرکت در این مراسم در تدارک سفر به پاریس بودند، از انستیتوی ما خواسته شد تا مطلبی در ارتباط با انقلاب فرانسه و نقش زنان در آن، آماده نماید؛ و این وظیفه از طرف دانشکده به من محول گردید. من مجبور به کندوکاو در منابع بسیاری گردیدم و همین امر موجب گشایش افقی جدید هم برای من، و در ادامه برای دیگران نیز گردید. بعدها این سعادت نصیب من شد که در یک همایش علمی با همین عنوان در فرانسه شرکت کنم و آنوقت بود که فهمیدم" شرکت زنان در سیاست" عرصهای است بکر که هنوز کسی بر روی آن کارنکرده است. اما از آنجائی که من از بررسی مسئله بزرگتری به این نقطه رسیدم، لذا من به مسئله "زن" قبل از همه بهعنوان مقولهای از فرآیندهای عمومی سیاسی، نگاه میکنم. و در همینجاست تفاوت من با دیگر متخصصین که از علاقهشان بهنقد مشخصاً فمینیستی مسئله، پا به عرصه تحقیقات گذاشتهاند.
در اوایل دهه 90، زمانی که سازمانهای مستقل زنان به وجود آمدند و نخستین اجلاسهای خود را برگزار نمودند، انگیزه ادامه تحقیقات در من شدت گرفت و من مصمم شدم که نه به تاریخ دیگران، بلکه به تاریخ کشور خودمان بپردازم؛ زیرا بر این اعتقادم که تفسیر"شوروی" از مسئله زن با واقعیت همخوانی نداشت. میخواستم از زمان و نحوه آغاز جنبش برابری حقوق زنان در روسیه و اینکه چگونه و تحت چه شرایطی سر برافراشت،و برپاهای خود ایستاد، مطلع گردم. در این زمینه بسیاری ناروشنیها وجود داشتند و آن زمان بود که کارم را بر روی کتاب "زنان روسی و لابیرنت برابری حقوق" شروع کردم. در این کتاب تلاش کردم تکامل مسئله برابری حقوق و جنبش زنان از نیمههای قرن 19 تا دوران معاصر را موردبررسی و تجزیهوتحلیل قرار دهم.
پرسش- انتهای این لابیرنت در کجا قرار دارد؟ آیا راه خروجی هم دارد؟
پاسخ- راه خروج از لابیرنت همیشه وجود دارد؛ اما بنبستها نیز هستند. به همین دلیل یافتن راه در این لابیرنت کاری است سخت و طولانی. مسئله حقوق زن در تاریخ مبارزه به خاطر حقوق بشر حک گردیده است. آغاز آن بازمیگردد به انقلابهای کبیر بورژوایی و در پیوند است با فرآیند عمومی مدرنیزاسیون، و گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن. در روسیه این معضلی است دردآور که از حدود میانه قرن 14 آغاز گردیده و تاکنون جامعه روسیه موفق به حل آن نشده است.
پرسش- از نگاه شما جامعه مدرن چگونه جامعه ایست، و دارای چه ویژگیهایی است؟
پاسخ- جامعه مدرن جامعهای است که در آن «حق نیروها»در مواجه با «نیروی قانون» عقب مینشیند، و این قانون است که حاکمیت دارد. این نیز جامعهای است شهری شده، و صنعتی که همه شهروندان آن تحصیلکرده هستند و حقوق بشر، و منجمله حقوق زنان در آن به رسمیت شناخته میشود. حرکت به سمت جامعه نوین را انقلابهای بورژوایی آغاز مینمایند، که چهبسا دقیقتر میبود اگر آنها را انقلابهای «درک حقوق»، تعریف میکردیم.
این انقلابها موجب برقراری چنان نظمی در جامعه میگردند که طی آن همکاری انسانها میباید بر اساس قانون صورت پذیرد. بر کسی پوشیده نیست که در روسیه، تا امروز قانون و حقوق تنظیمکننده روابط در جامعه نبوده و نیستند.
میپرسید که اینها چه ربطی به حقوق زنان پیدا میکنند؟ پاسخ این است: بهگونهای کاملاً مستقیم. اگر در جامعهای پرنسیپ برابری همه انسانها در برابر قانون برقرار است، همراه با آن برابری مدنی زنان و مردان نیز به رسمیت شناخته میشود. اما اگر این پرنسیپ فقط در شکل وجود داشته باشد، آنوقت رعایت حقوق زنان تا آنجا رعایت میشود که حکومت به آن نیاز دارد. دلیلش را هم بایستی در ویژگی رشد روسیه در دو قرن اخیر جستجو نمود.
برخلاف کشورهای غربی فرآیند انقلاب «درک حقوق» در روسیه به تأخیر افتاد و کش پیدا کرد. در روسیه ابتدا کودتای صنعتی صورت گرفت و صنعتی شدن کشور به شکل نیمبند آن پیش رفت؛ و تغییر وضعیت زنان در زمان شوروی نیز با همین کودتای صنعتی مربوط گردید و نه با انقلاب «درک حقوق». مسئله حقوق زنان درنهایت به اینجا ختم شد که حقوق آنان فقط برای کار و تحصیل به رسمیت شناخته شد.
پرسش- پس حق رأی و حق اداره حکومت چی؟ و همچنین حق داشتن سهمیه 30 درصدی برای داشتن نماینده در ارگان های قدرت چی؟
پاسخ- در عمل در کشور ما هنوز هم حق شرکت کامل زنان در سیاست به رسمیت شناختهنشده است. در روسیه هیچ زمانی به زنان اجازه دسترسی به قدرت واقعی داده نشد. سهمیه 30 در صد که در زمان شوروی به تائید رسیده بود، بیش از همه در قوه مقننه بهپیش برده شد؛ و واقعاً هم در این قوه 30 درصد کرسیها به زنان اختصاص داشت. در ارگان های قانونگذاری محلی، این رقم گاهی حتی به 45 تا 50 درصد و حتی بیشتر هم میرسید. ولی رازی پنهان نیست که این ارگانها هیچ زمان قدرت واقعی را نداشتند. قدرت واقعی در دست حزب کمونیست بود. بعضی وقتها آن را "حزب- حکومت" نیز مینامند. این تعریف دقیقی است.
استخوانبندی سلسله مراتبی که هدایت جامعه را در دست داشت، از اعضای حزب کمونیست شکل میگرفت. با مراجعه به آمار و ارقام میتوان تصویر بهتری از آنچه بود، به دست آورد: در سالهای 1967-68 تناسب جمعیت مردان و زنان در کشور به ترتیب45,8 و 54,2 بود. در همین زمان ترکیب حزب شامل بود بر 79,1 درصد مردان و 20,9 زنان، و در ترکیب کمیته مرکزی حزب 97,2 درصد مردان و 2,8 درصد زنان، و در آخر در هیئت سیاسی کمیته مرکزی حزب 100درصد مردان بودند. روشن است که ساختارهای قدرت بر اساس جنسیت تعیین میشدند- یعنی جنس "مرد". زنان در آنجا نبودند و به همین دلیل با شروع تغییر و تحولات معاصر و آغاز فرآیند خصوصیسازی، قدرت و مالکیت در کشور را نیز مردها در دست گرفتند. آنهایی که در قدرت و یا در نزدیکی آن قرار داشتند اطلاعات لازم از وضعیت واقعی را به دست میآوردند. برای نمونه اطلاعات در مورد تاریخ و محل و شرایط آکسیونهای قرضه . این تصادفی نیست که در میان الیگارشها حتی یک نفر هم زن وجود ندارد.
ضمن بازگشت به سؤال مربوط به جامعه مدرن، باید بگویم که، اکنون در روسیه نبرد سختی بر ای اینکه قانون تنظیمکننده روابط درون اجتماع باشد، در جریان است. اگر قانون نباشد، رعایت حقوق بشر و رشد دمکراتیک جامعه نیز وجود نخواهد داشت. پیرامون ما را برداشتهای مافیایی از زندگی احاطه کردهاند و دائم نظارهگر درگیریهای مافیایی هستیم؛ همه اینها به معنای نبود قوانین اجرایی و نقض کامل حقوق بشر، و از آن جمله پایهایترین آنها یعنی حق زندگی و داشتن امنیت است.
درواقع امر، حقوق بشر برای ما مسئله مرکزی محسوب میشود. ولیکن این مشکل آنگونه که شایسته است، موردتوجه هموطنان ما قرار نمیگیرد؛ بهویژه آنجا که به حقوق مدنی و سیاسی ربط پیدا میکند. در اواخر دهه 90 از جانب کارشناسان مرکز تحقیقات جنس (Gender) پروژهای انجام شد که هدف آن کمک به شهروندان روسیه در درک حقوق بشر بود. در طی انجام این پروژه مشخص گردید که شهروندان ما خوب میفهمند که در عرصه اجتماعی- اقتصادی از چه حقوقی برخوردار هستند، زیرا در زمان شوروی این حقوق به رسمیت شناختهشده بودند. اما اکثریت مردم روسیه نمیدانستند که حقوق مدنی و حقوق سیاسی به چه معناست. بر بستر این معضل است که برای هموطنان ما، حقوق زنان در عرصه اجتماع از اهمیت چندانی برخوردار نمیشود.
پرسش- آیا علت را در این نمیبینید که به خاطر نگرانی فوقالعاده نسبت به معضلات حلنشده اجتماعی مانند بیکاری و غیره، مردم از درک رابطه مستقیم حقوق اقتصادی با حقوق سیاسی، ناتواناند؟
پاسخ- عدم درک موضوع از جانب آنان اصلاً تصادفی نیست. ذهنیت سیاسی هموطنان ما از گذشته و تا به امروز نیز، ذهنیتی افسانهپرداز بوده و نه عقلگرا . بهعنوانمثال، در کشور ما این افسانه غلط وجود دارد که روسیه کشوری است فقیر؛ ببخشید، این چه کشور فقیری است که 30 درصد منابع کره زمین در آن واقعشدهاند. کشور ما اصلاً هم فقیر نیست؛ مشکل در اینجاست که ثروت کشور ما در جهت منافع اکثریت شهروندان توزیع نمیگردد.
یعنی اینکه ما بازمیگردیم به همان زیر پا گذاشته شدن پرنسیپ برابری حقوق بشر، حق برخورداری از یک زندگی شایسته و امکان برابر برای دستیابی به منابع و غیره.
پرسش- باوجود نقض گسترده حقوق بشر در کشور ما آیا ارزش آن را دارد که توجه ویژه به نقض حقوق زن نمود و از تبعیض علیه زنان سخن گفت؟ آخر بسیاری بر این اعتقادند که تبعیض علیه زنان در مورد روسیه صدق نمیکند و این چیزی است که بهزور به ما چسبانده میشود؛ و یا گفته میشود که این ایدهای است که از غرب به کشور ما آورده شده است.
پاسخ- پاسخگویی به این پرسش، کار مشکلی نیست. در جامعهای که حقوق بشر نقض میشود، با نابرابری زن و مرد نیز به شکل آشکار آن مواجه میشویم. در کشور ما سرمایههای کلان فقط در اختیار مردان قرار دارند؛ در کانونهای اجرایی قدرت، فقط مردان وجود دارند؛ در دولت فقط 1 زن حضور دارد و مردها در آن اکثریت مطلق را دارند؛ در میان استانداران حتی یک زن هم وجود ندارد؛ تعداد اندکی زن در دومای دولتی و در شورای فدراسیون(مجلس سنا- مترجم) حضور دارند. موقعیت زنان را در بازار کار بدین گونه میتوان ترسیم نمود: بسیاری از زنان در بخشهای دولتی که میزان دستمزد بسیار پایینتر از بخش خصوصی است مشغول به کار هستند؛ ولی حتی در همین بخش دولتی هم چه در سطوح بالا و چه در میانه سلسلهمراتب، مردها اکثریت را دارند و کارمندان و کارگران ساده، زنان هستند. توجه شما را جلب میکنم به پرسودترین شاخه اقتصاد یعنی نفت و گاز، در اینجا نیز ارجحیت با اشتغال مردان است و زنان تقریباً در آن حضور ندارند.در اواخر سالهای دهه 90 دستمزد در این بخش 350 بار بیش از دستمزد در صنایع نساجی بود. این هم نمونه دیگری از نابرابری آشکار.
پرسش- نظر دیگری هم وجود دارد که میگوید: تبعیض زنان پدیدهای است طبیعی و مربوط میشود به ساختمان بیولوژیک زنان؛ منظور در اینجا امکان زایمان است که به میزان قابلتوجهی توان زن را در عرصه فعالیتهای اجتماعی محدود میسازد و این را نمیشود تغییر داد. نظر شما در این مورد چیست؟
پاسخ- اگر قرار بود نابرابری زن و مرد فقط با قوانین طبیعی تبیین گردد، آنوقت میباید وضعیت زنان در همهجا یکسان میبود. اما این اصلاً اینطور نیست. در کشورهایی که حقوق زنان به رسمیت شناخته میشود و از جانب حکومت گامهای عملی در این راه برداشته میشود، جامعه سیاسی باهدف از میان بردن نابرابری، تمهیدات معینی را بکار میگیرد تا تولد فرزندان هیچگونه خللی در استفاده کامل از حقوق شهروندی و زندگی کاملاً حرفهای، خانوادگی و اجتماعی، ایجاد نکند. برای نمونه در کشور سوئد زن میتواند درعینحال که نماینده پارلمان است، 3 تا 4 فرزند هم داشته باشد؛ این فرزندان در کودکستانهایی که هر گروه مرکب از حداکثر 5 تا 6 بچه هستند، تربیت میشوند. در پارلمان سوئد حتی اتاقی جداگانه برای مادران شیرده وجود دارد؛ این برای سوئدیها نهتنها چیز عجیبوغریبی نیست، بلکه نرم زندگی نیز بهحساب میآید. من یک نماینده زن در پارلمان فرانسه میشناختم که 4 فرزند داشت و همه آنها را بدون شوهر تربیتکرده بود.
نمونه دیگر کشور فنلاند است. رئیسجمهور- زن است؛ نخستوزیر- زن است؛ شهردار هلسینکی زن است. اصلیترین ایده حکومت همانا فراهم نمودن یک زندگی خوب و شکوفا برای شهروندان کشور است. این همان فنلاندی است که حدود 100 سال پیش هنوز بخشی عقبمانده و ضعیف از امپراتوری روسیه بهحساب میآمد. ولی هنوز سال 1906 بود که در فنلاند برای زنان امکان حق رأی فراهم شد. این بدان معناست که زنان فنلاندی به 100 سال وقت احتیاج داشتند تا که به قدرت سیاسی دست یابند. از برکت این تحول نهتنها خود زنان، که دیگرکسی به آنان هم چون شهروند درجه دو نگاه نمیکند، بلکه جامعه نیز که اکنون از ثبات و تحرک بالایی برخوردار است، سود برده است. میتوان مثالهای بسیاری آورد که همگی دلالت دارند بر استعداد زنان در سهم گیری در سیاست و بازدهی بالای آنان در این عرصه؛ و هیچگونه حکمی از جانب طبیعت برای زنان وجود ندارد. از شرکت زنان در قدرت، همه سود خواهند برد.
پرسش- آیا به نظر شما حضور زنان در قدرت سیاسی و افزایش نقش آنان در ساختارهای سیاسی موجب بهبود وضع زنان در کشور خواهد شد؟
پاسخ- تأثیرگذاری آن فوری نخواهد بود. این در تجربه دیگر کشورها نیز به اثبات رسیده است. تأثیرگذاری زمانی آغاز میشود که جنبش زنان در جامعه شکلی تودهای به خود بگیرد و بتواند حمایت ایدهای و انتخاباتی از زنانی را که قصد کسب پستهای سیاسی را دارند، تأمین نماید. وقتیکه زنانی با چنین سمتگیریهای آگاهانهای به مقامهای سیاسی میرسند، معمولاً در برخورد با مسئله زنان، حساسیت بیشتری از خود نشان میدهند.
در ضمن ما نمونههایی هم داریم که زنانی با روحیاتی مردسالارانه به پستهای سیاسی رسیده اند و قوانینی مغایر با روح برابری را به تصویب رساندهاند. اما در حکومتهای دمکراتیک، همراه با حضور گسترده زنان در ساختارهای قدرت، شرایط برای رقابت سالم در بین گروههای مختلف زنان فراهم گردیده و حالتی متعادل در جامعه برقرار میشود.
پرسش- زن مدرن از نگاه شما دارای چه خصوصیاتی است؟
پاسخ- زن مدرن ایدئال از نگاه من خانم بروندت لاند، رئیس کنونی سازمان جهانی بهداشت است. او زمانی صدر حزب کارگر نروژ بود، و در سالهای پایانی دهه 70 حزب وی در انتخابات پیروز گردید و او نخستوزیر شد. در دوران نخستوزیری او از 17 وزیر عضو کابینه، 8 نفرشان زن بودند. از همین زمان بود که "انقلابی آرام" در نروژ آغاز گردید. خانم بروندت لاند 2 بار در کشورش به مقام نخستوزیری رسید و 2 بار بر وضعیت بحرانی در کشور غلبه نمود. او مادر 4 فرزند است. همسر وی سردبیر روزنامه محافظهکار که در اپوزسیون حزب وی قرار داشت، و جالب است که این بههیچوجه مزاحم مناسبات خانوادگیشان نشد. باید دارای شخصیتی فوقالعاده بود که هم فرزندانت را بزرگ کنی و هم در حرفهات ترقی نمایی و همخانوادهات را حفظ کنی و در طول سالیان، در پستهای مهم بینالمللی فعالانه کار کنی. زندگی این خانم برای من الگو محسوب میشود.
سیمای زن موفق چگونه است؟ در هر کشوری چنین زنی باید همانند"اسب" کار کند و همانند یک "بانو" جلوه نماید؛ باید بتواند پای تفاهم برود و درعینحال از پرنسیپهای خود عدول نکند. او باید دارای ارادهای نیرومند و سرشار از استعداد فکری با ظرفیت بالا داشته باشد. اگر شانس بیاورد، همسرش متحد وی در زندگی خواهد بود؛ وگرنه معمولاً در صورت موفق بودن زن، شریک زندگیاش توان تحمل آن را ندارد. در خانوادههای مردسالار شوهر همیشه "رئیس" است. یک ضربالمثل روسی میگوید: مرد "سر" است و زن "گردن". ما سالیان بسیار در چنین فرهنگی زندگی کردهایم و اکنون نیز به همین شکل ادامه میدهیم؛ مگر نگرش ما به خانواده غیرازاین است؟ ناگفته نماند که در نسل 30 سالهها ما شاهد روابطی از نوع دیگر هستیم. اگر وضعیت مالی خوب است، هم زن و هم همسر او امکان آن را دارند که کار پیدا کنند و بچهها را هم با استفاده از مراقب استخدامی، همپای یکدیگر تربیت کنند، و موفقیتهای زن موجب نارضایتی و حسادت شوهر نمیگردد. اگر در جامعه برابری زن و مرد به رسمیت شناخته شود، درنتیجه تلاش به خاطر موفقیت و به اثبات رساندن ارزش خویش، و شکوفایی استعدادها، آنوقت روشهایی که در تربیت فرزندان به کار گرفته میشوند نیز تغییر خواهند نمود. از این مرحله فروپاشی معیارهای کهنه آغاز و تصویر نوینی از خانواده بهمثابه همراه، ترسیم میگردد.
پرسش- خوب این از کجا بایستی سر بیرون آورد؟ چطور امکان دارد که از بطن خانواده مرد- سالار، این پدیده نو فراروید؟
پاسخ- شرایط زندگی ما تغییر کردهاند، جامعه ما هر چه بازتر میشود، و ما هرچه بیشتر در مورد زندگی در کشورهای دیگر مطلع میشویم. یک لایه جدید اجتماعی در حال شکل گرفتن است و امکانات نوینی برای زندگی بهتر و کسب حرفه مناسب، که خواسته هم دختران و هم پسران است، فراهم میشوند. زنان جوان مؤسسات کوچک خود را به راه میاندازند، و با موفقیت هم بهپیش میبرند؛ که این موجب تأثیرات معینی در جامعه گشته است. در آستانه 8 مارس 2002 بنیاد "افکار عمومی" یک همهپرسی انجام داد و چنین پرسشی را مطرح نمود: برای دخترانتان چه چیزی آرزو میکنید- یک ازدواج موفق و یا ترقی در عرصه شغلی.
56 درصد از پرسششوندگان ارجحیت را به ترقی در عرصه شغلی دادند. این گواه آن است که ما داریم بهتدریج از سمتگیریهای عقبافتاده جامعه پدرسالار فاصله میگیریم. در ماه مارس امسال (منظور ماه مارس 2003 است- مترجم) من در یک برنامه رادیویی که از طرف ایستگاه "اخا ماسکوو" ترتیب دادهشده بود شرکت داشتم. گوینده برنامه از شنوندگان خود پرسید: "زنان چه میخواهند- شوهر و یا قدرت؟" کمتر کسی انتظار آن را داشت که اکثریت شنوندگان رأی خود را به قدرت بدهند. یکی از پاسخها بهویژه در اذهان نشست:" اگر قدرت باشد- شوهر هم خواهد بود".
با پیدایش تمایل به استراتژیهای چندجانبه در زندگی زنان، وضعیت تغییر مییابد؛ بهویژه وقتیکه گروهی از زنان موفق در امر ترقی حرفهای، در جامعه به وجود میآیند. بله شاید بگویید که تعدادشان محدود است، مگر نه این است که در میان مردان نیز، تعداد «موفقها» رقم بالایی را تشکیل نمیدهد. تنوع، گواهی است بر تغییرات، و این مهمترین است. بله راه دیگری هم نداریم. بسیاری صحبت از جنبش زنان در غرب میکنند؛ ولیکن این جنبش هم در ژاپن و هم در تایلند وهم در دیگر کشورها نیز وجود دارد. این فرمان زمان و خواست جامعه مدرن است.
--------------------------------------
(در ترجمه، این مصاحبه کمی خلاصه شده است- مترجم)
*این مصاحبه در پاییز 2003 انجام شده است. و نخستینبار ترجمه آن در همان زمان، در سایت ایران امروز انتشار یافت.
**خانم سویتلانا آیوازوا از فعالان حقوق زنان و عضو ارشد آکادمی علوم روسیه در رشته علوم سیاسی است.
افزودن دیدگاه جدید