نکته ای پیشاپیش
ایران در آستانه تغییر کلان قرار دارد و این "پرونده" از نشریه / سایت "میهن"، بیش از هر شماره دیگرش و بس بجا خواسته است که اندیشه سیاسی در ایران را بر زمین سیاست روز بنشاند
من نیز سخن در این زمینه را با برخورد مشخص به پرسش های معین مطروحه آغاز میکنم و با تاکید بر راهکارها پایان میبرم. با اینهمه، مقدم بر واکاوی در سیاست، اینجا نیز ناگزیر از اشاره به یک معضل "فرهنگی" هستیم که به درجاتی هنوز هم دامنگیر اپوزیسیون جمهوری اسلامیاست. مشکلی که، گرچه خود این نیز باز از سیاست است که میآید، با سیاست پیوند مییابد و در سیاست چاره میپذیرد.
بیم از اتحاد!
کم نمیشنویم که ایرانیان در رابطه با کار جمعی مشکل فرهنگی دارند و نیز اینکه اهل اتحاد نیستند! نمودها در جهت تایید و تصدیق این گزاره البته اندک نیستند که از بارزترین های آنها یکی شان همین وضعیت تفرقه جانکاه در اپوزیسیون جمهوری اسلامی. اما این تلخ وش را تعبیر کردن تا حد روانشناسی پایدار، خود نوعی از ذات پنداری است. زیرا توجیه پراکندگی موجود در پی میآورد و به سود بقاء و تداوم وضع تمام میشود. لذا، نه تنها خطا که رویکردی است خطرناک. از یاد نباید داشت که مردم ایران به نمایش درآورنده یکی از فشرده ترین صفوف اتحادهای سیاسی علیه دیکتاتوری در انقلاب 57 بودند و نیز ملتی است که از خویش آن روح همبستگی ملی ماندگار در دفع تجاوز رژیم صدام را به تماشا نهاد. جامعه ای که، در جنبش سبز نیز توانست شعار "نترسید نترسید، ما همه با هم هستیم" را از دل خود بیرون دهد و طی چندین برآمد معاصر دیگر، با هم بودگی چشمگیر ملی را به تصویر کشد.
اما هم محکوم شناختن مردم ایران به پراکندگی و هم گرفتار طلسم تفرقه پنداشتن اپوزیسیون جمهوری اسلامیاحکامینادرست و زیانبارند، هر چند و هر اندازه که وجود بدبینی ها و وسواس ها در زمینه اتحادها، واقعیت هایی باشند شوربختانه محرز. هیچ ذاتی در بین نیست، فقط این را نتوان و نباید انکار کرد که در این چند دهه، نیروی گریز از همدیگر میان اپوزیسیون عمل کرده و بر اثر استمرار، شکلی از بیماری و عادت بدخیم به خود گرفته و بدل به ضد فرهنگ اتحاد در سپهر سیاسی کشور شده است. عمده تمایل در بیشترینه اپوزیسیون طی این چند دهه، بیشتر اصرار کردن ها بوده در تشخیص اختلافات فیمابین! یعنی، اول تعیین و ترسیم خطوط افتراق میان خود و فقط بعدش - تازه آنهم شاید- برشماردن اشتراکات فراوان و تکیه بر مشترکات! کابوس هراس از خورده شدن "من" توسط "من" دیگری، مانعی شده جدی در شکل گیری و تقویت "ما" و دردمندانه باید گفت و تکرار کرد که ضرورت هم افزایی نیرو در برابر جمهوری اسلامی، تا اندازه ای هنوز هم تحت الشعاع نگهداشت هویت خودی است.
منشاء این بیم؟
گریز از هم اما، عارضه است و نه علت؛ و واقعیت بی اعتمادی، معمولاً پیامد ناگزیر شکست. ریشه این بدگمانی های دل آزار و در عمل فلج کننده درون صفوف اپوزیسیون جمهوری اسلامیرا در چند و چون خود انقلاب بهمن میتوان جست. آن طوفان دریایی سال 57، که با هر دو بال اسلامگرایی و سکولارش به پرواز درآمد ولی دردمندانه در پایانه خویش با لنگر انداختن اولی ها بر ساحل عافیت و به غرقابه افتادن دومیها به گل نشست! مد دریایی، بلند پروازی خود را با اتحاد ملی شگرفی آغاز کرد اما در جزر تفرقه ای بس خونین رو به واپس رفتن نهاد. پیروزمندانش، متوهم از فتح الفتوح خویش بر بقیه تاختند و "همگی"شان را زدند و شکست خوردگانش اما، در گزیدگی و آسیب خوردگی، با افتادن در ورطه تردید نسبت به هر دیگری، حتی در حق کنار دستی های خود دچار بدگمانی شدند! تکرار همان قانونمندی بیشترینه انقلابات فراگیر، که چنین خلق و خوهایی در آنها معمولاً و کمابیش باقی میمانند تا زمانه عزم همگانی برای جایگزینی تازه فرا رسد! اما آیا ما هم میباید تا آن زمان صبر در پیش بگیریم یا که میتوان با برگرفتن از تجارب بس غنی خود نیازمند چنین انتظار نشستنی نشد؟ چرا نتوان؟!
شکست سکولارها در انقلاب بهمن ایران، از اعتماد به نفس آنها برای ورود به اتحادها کاست، متاسفانه ولی در همین هم متوقف نماند. در پی شوک دهه شصتی و سربرآوردن حس اولیه باخت میان نیروهای سکولار، اینبار احساس تازه ای از سرخوردگی ها میان جریانات اسلامیبعداً رانده شده از حکومت به میدان آمد. تبعات ضربه "همه با من" 1357 فقط به حذف فیزیکی مخالفان و منتقدان منویات خمینی از صحنه محدود نماند و این خنجر خونین، عمق جان اپوزیسیون را چنان شخم زد و دلها را بدانگونه جریحه دار کرد که خود را در رفتارهای پسا انقلاب اپوزیسیون بارها به شکل سکتاریسم، منزه طلبی و ترس از دامن آلودگی ها به رخ کشید و هنوز هم که هنوز است دست بردار از سر جان و روان اتحادخواهی ها نیست. تاخیر در "همه با هم" شدن ملی نیازین برابر استبداد دینی، از قربانیان سحر ماندگار بختک "همه با من" چهل سال پیش است. هم اینک نیز آن سایه بر سر سیاست در ایران را تا اندازه ای میتوان دید.
با اینهمه، هر چه جلوتر میرویم اپوزیسیون از فضای بی اعتمادی و بویژه خصومت ورزی ها فاصله بیشتری میگیرد. سمت عمومیحرکت اپوزیسیون در بیرون آمدنش از طلسم تکروی هاست.
نه 4 که 5 پرسش!
حالا که وارد سیاست کاربردی میشویم باید گفت که در سئوالات "میهن"، نه با 4 سئوال بلکه با احتساب پیشگفتار آمده بر بالای آنها با 5 پرسش مواجهیم! زیرا رای نهفته در مقدمه حتی از روی سهو هم که باشد - دایر بر ثانوی فرض شدن نوع تحلیل از وضعیت در امر اتحادها و ائتلاف ها - چالش برانگیز تر از هر چیز دیگری است! چنین مضمونی را، پرسشی مستقل و شماره یک باید تلقی کرد و به دیگر سخن، محوری ترین نکته در "پرونده" این شماره از میهن و مادر آن چهار مطروحه دیگر. از نظر من، "مسئله همگرایی و ائتلاف نیروهای سیاسی" اصلاً نمیتواند مستقل از "هر ارزیابی و تحلیل در باره شرایط کنونی جامعه و حکومت ایران" باشد و نیست هم. نوع همگرایی و ائتلاف، دقیقاً ناشی از نحوه تبیین خصوصیت ها و ظرفیت های قدرت مستقر است و رفتار موتلفین نیز، منتج از فهمیکه آنها از شرایط کنونی جامعه دارند و نوع نسبتی که با قدرت برقرار میکنند.
هم هدف و هم راه!
با تمرکز بر نکته مندرج در مقدمه، حال به نخستین این 5 پرسش میپردازم.
1) این در هر ائتلاف و اتحاد سیاسی، امری است کلیدی و تعیین کننده که تجمع مشخصاً علیه چه چیزی شکل میگیرد، به کدامین رویکرد و تدبیر مجهز میشود و چه جایگزینی را مد نظر دارد؟ هر گره خوردگی جدی و مسئولانه در سیاست، میباید که هر سه اینها را همزمان پوشش دهد. ائتلاف و اتحاد کلی نداریم که شکل هم اگر بگیرند، یا نمیپایند و یا ره به جایی نمیبرند. در این نوع اتحادها، معمولاً تناقضات مستمر فلج کننده مدام سر بر میآورند که بازتاب تفاوت نگاه ها و برداشت های موتلفین است از وضع مشخص. این تناقضات، حرکت را ناگزیر به ترمز کشانده و تجمع را محکوم به وا رفتن میکنند و با بازتولید ناخواسته کشاکش های درونی آن را روبرو با تفرق میسازند. ائتلاف و اتحاد سیاسی، رویکردی است متکی بر ارزیابی مشترک معین از موضوع چالش و موقعیت آن و تجربه نشان میدهد که اتحادهای کدر اگر هم سرهمبندی شوند به بار نمینشینند. سیاست میدان چالش است و اتحاد سیاسی برای موثر افتادن، نیازمند چهره ای شفاف و نافذ.
موضوع مرکزی اتحادها و ائتلاف ها در ایران کنونی را کماکان و در اساس میباید در چیستی ارزیابی از نظام جمهوری اسلامیجست و نتیجتاً هم نوع راهبرد مواجهه با آن. یعنی، صف آرایی های سیاسی مقدمتاً بر سر این ارزیابی پی گرفتنی و رصد کردنی اند که آیا نظام میتواند با انبساط در خود به اصطلاح دمکراتیزاه شود یا نه؟ آیا آنرا میتوان در راستای دمکراسی و سکولاریسم اصلاح کرد یا که چاره ای جز تغییر و تعویض آن نیست؟ گفتن اینکه بین اصلاح قدرت یا تغییر قدرت مرزی وجود ندارد و لذا نباید خود را درگیر مجهولات کرد، چیزی نیست مگر گریز از برخورد مشخص با قدرت سیاسی مستقر. قدرت، مسئله مرکزی در سیاست است و نمیتوان در آن واحد هم آن را اصلاح کرد و هم از میان برداشت و بر پایه چنین دوگانه ای، به اتحاد گسترده دست یافت. منظور البته این نیست که مثلاً تحول طلبان خواستار برکناری جمهوری اسلامی، نمیتوانند و نباید با طیف اصلاح طلبان همسویی هایی داشته باشند و یا اینکه هیچ اشتراکی بین آنها وجود ندارد، منظور تعلق داشتن شان است به دو رویکرد جبهه ای متفاوت.
مدیریت گذار، امری است جمعی؛ همان کنگره ملی!
2) شاید این درست نباشد هرگاه مسئله "تغییر" در ایران تماماً به نبود مدیریت تغییر فروکاسته شود، اما در این هم نباید شک داشت که شکاف بزرگ بین جامعه با اپوزیسیون و تفرق ناگوار در صفوف آن چه نقش جداً منفی در تعویق احتمال "تغییر" ایفاء میکنند. اصولاً خود حس نیاز به "تغییر" است که موضوع شکل دهی به یک اپوزیسیون نافذ را بدل به پرسش روز و چالش اصلی سیاست در ایران کرده و میکند. پس در شرایط تشنگی جامعه برای پاسخ به نیاز "تغییر"، درک این نکته اهمیت دارد که شکاف میان اپوزیسیون با جامعه فقط آنگاه پر شدنی است که اپوزیسیون بتواند با متحد شدنش از پایگاه اجتماعی موثری بهره مند گردد و از خود چهره نیرومندی به نمایش نهد. اپوزیسیون اگر میان خود بهم اعتماد کند، گروه های اجتماعی نیز به اتحاد آنها دل بسته و پشتش را خواهند گرفت. این را نباید از یاد داشت که مردمان دنبال جریان ضعیف و منزوی نمیروند، بلکه در پی نیرو هستند و توانمندی سیاسی!
رهبری فرد محور در اپوزیسیون جمهوری اسلامیرا فراموش باید کرد که هم غیر دمکراتیک و زیانبار است و هم فاقد زمینه. جامعه ایران طی این چهار دهه، خوشبختانه بیش از آنی جلو رفته و پیشرفت کرده است که دیگر بار بخواهد زیر علم و کتل این یا آن شخصیت فرهیخته (کاریسما) گرد هم آید. بلوغ حس و روحیه شهروندی در ایران، دستکم گرفتنی نیست و اصلاً هم نباید تجربه ایران معاصر از آن موج "همه با من" سال 57 را فراموش کرد. گذار درونزا، نیازمند شکل گیری مدیریت گذار است و موضوع هدایت و چگونگی مسیر گذر، در زمره بغرنج های سیاست در ایران. گذر به دمکراسی، التزام به رعایت دمکراتیسم در روند گذار را به عنوان موضوع محوری پیش میکشد و هم از اینرو، اپوزیسیون دمکرات خواهان عبور از جمهوری اسلامیبه دمکراتیسم، نیازمند رعایت بالاترین سطح دمکراتیسم در این مسیر برای رسیدن به دمکراسی است تا بتواند امر برخورداری از رهبری جمعی را متحقق ببیند. ظرف مناسب برای اعمال چنین رهبری مشترک و جمعی، "کنگره ملی" است که لازم است تاسیس شود تا برابر حقوقی دمکراتیک مولفه های متشکله و شخصیت ها در آن تامین گردد. ظرفی برای تجمیع دمکراتیک و نهادی برای گفتگو و تدبیر میان هم هدف هایی که، مستعد رسیدن به توافق بر سر مسیری دمکراتیک اند. هدف دمکراتیک، محتاج راه و روش و همکاری دمکراتیک است.
اتحاد ملی بر پایه دمکراسی.
3) شکل گرفتن ثقل اولیه ائتلاف بزرگ میتواند هم در داخل صرت گیرد و هم خارج. در اولی محتمل تر است بی آنکه در دومیمنتفی باشد. هیچکدام اینها را نباید از قلم انداخت، چرا که مکمل یکدیگرند. در درونمرز، عامل تعیین کننده مردم و پایگاه اجتماعی بلاواسطه در میان است و در برونمرز، انباشتی ارزشمند از تجارب سیاسی متحزب و غیر متحزب و نیز امکان مانوور بر سر امکانات بین المللی. نکته مهم در این پرسش را باید آنی قرار داد که پرسیده شده است: "ائتلاف و اتحاد بر اساس چه مبانی و بین چه کسانی باید صورت گیرد؟". مکث را بر همین پرسش گره گشا بگذاریم.
پاسخ به این البته تابعی است از اینکه کدامین اتحاد مد نظر باشد. زیرا بر سر موارد متعدد میتوان انواع اتحادها و ائتلاف های ممکن خرد و متوسط را شکل داد که هر یک نیز بجای خود طبعاً مفید هستند و ضرور. این مسلم است که هر چه جامعه سیاسی سازمان یافته تر باشد و گروههای اجتماعی پلاتفورمیزه تر وارد صحنه شوند، نیز بهمان میزان از خطر پوپولیسم کاسته خواهد شد و ظرفیت انتخاب دمکراتیک و آگاهانه مردمان افزایش خواهد یافت. اما آنجا که سخن از اتحاد فراگیر و در واقع اتحاد سیاسی در سطح ملی میرود مقدمتا باید این سئوال را پاسخ داد که خط تقسیم اصلی جامعه از چه موضوعی و از کدام گرهگاه میگذرد؟ به باور من در ایران کنونی، خط تقسیم اصلی همانا میان دمکراسی است و ضد دمکراسی؛ اگرچه این نیز واقعیت دارد که نه هر علیه جمهوری اسلامیشدن لزوماً نشانه دمکرات بودن است و نه هر آنی که در خدمت حکومت بوده و یا هنوز هست محکومیجاودانه برای مستبد ماندن. با اینهمه و در یک صف آرایی کلان، در یک طرف جمهوری اسلامیقرار دارد چونان نماد استبداد و در طرف دیگر جامعه خواهان دمکراسی با همه رنگارنگی اش. اتحاد فراگیر برای تامین و تضمین دمکراسی در ایران همچون جایگزین جمهوری اسلامی، دارای خصلت ملی است.
اتحاد، هم شفاف و هم منعطف!
4) در سطور بالا جسته و گریخته به موانع ائتلاف تاکنونی و دلایل اصلی ناکامیها در این زمینه اشاراتی کردم ولی اینجا میخواهم تاکیدی دوباره بر آنچیزی داشته باشم که به لحاظ روشی اهمیت کلیدی دارد. و آن اینکه، ائتلاف را بر سر ممکن ها باید صورت داد و از هر تلاش بیهوده اتحادجویانه بر سر چیزهایی که زمینه شان یا فراهم نیست یا درجه اشتراک بر سرشان فعلاً ناپخته و سطح پائین است اجتناب جست. از یاد نباید داشت که زمینه اتحادهای از نوع محوری، غالب اوقات فقط و فقط حین اتحاد بر سر موارد معین است که میتواند فراهم آید و در این زمینه، به ویژه میباید که از عامل زمان و استمرار پراتیک مشترک یاری گرفت. اتحاد و ائتلاف میتواند در سطوح متفاوت انجام پذیرد که درستش هم همین است؛ حال آنکه تحمیل اتحاد سطح بالا بی فراهم آمدن شرایط آن، اصولاً ضد اتحاد است و منجر به تفرقه. تجارب در این باره کم نیستند.
در سپهر سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی، شوربختانه هنوز هم اتحاد فراگیری شکل نگرفته است. در آن اتحادها و ائتلاف های سیاسی طی چهار دهه گذشته، عموماً یا سوار بر ارزیابی خطا از توان جمهوری اسلامیو تحلیل وضعیت و امکانات خود شده و یا که متحد شوندگانش خواسته اند بی توجه به تفاوت های جدی میان خود بر سر ارزیابی از اوضاع، صرفاً حول اهداف دور متحد شوند و نه راه رسیدن به هدف در همین امروز. حال آنکه نیروهای هم هدف، عملاً و فقط در اشتراک بر سر چگونگی راه و نوع تحقق هدف است که میتوانند وارد پروژه اتحادهای کاربردی با یکدیگر شوند. پس، تنها آن دسته از اتحادها میتوانند نافذ افتند که: از چشم انداز روشنی برخوردار باشند، تصویر منطبق بر واقعیت از وضع ارایه دهند، حاصل کارشان را در هر لحظه از پروژه سنجش پذیر بنمایند و بنمایانند و از خود قابلیت سیاست ورزی در قبال تغییرات ناشی از توازن قوا نشان دهند.
در همگرایی اگر موضوع اشتراک میباید کاملاً شفاف باشد، در حواشی ولی، به بیشترین انعطاف ها نیاز داریم. و این، یک خط راهنمای عمل است. گاه چنین میشنویم که تاکید بر شفافیت، مانع از اتحاد است و در واقع به زعم این طرز تلقی از اتحاد، همراهی ها را نباید چیزی فهم کرد مگر کنار گذاشتن اختلافات و فراموش کردن آنها برای رسیدن به سازش و توافق! در برابر این رویکرد اما، آن یکی دیگر را داریم که میگوید: رفتن پای انعطاف ممکن است موضوع اتحاد را از شفافیت بیندازد!
حال آنکه هیچ کدام اینها درست نیستند. شفافیت، متوجه هدف و وسیله است و انعطاف، معطوف به رعایت اختلاف نظرهای طرفین در عین اشتراکات شان. در نظر بداریم که اگر اتحاد های موضعی و محدود، بالاترین ظرفیت شفافیت را در خود دارند، در عوض اما موفقیت اتحادهای فراگیر و طبعاً هم کلان ترین شان در سطح ملی فقط میتوانند مدیون بیشترین انعطاف ها در خدمت هدف محوری اتحاد باشند. اتحاد ملی تنها با باورمندی به خصلت پلورال جامعه و پایبند ماندن بر اصل پلورالیسم است که میتواند دست یافتنی شود. این را نیز از یاد مداریم که راه و روش اگر برای رهروان اتحاد روشن نباشد، انگیزه در آنها میخشکد و توانمندی های دینامیک پیش نیروی اتحاد برای ابتکار ورزیدن های سیاسی از کار میافتد.
دمکراتیسم رفتاری در اتحاد برای دمکراسی!
5) بگمانم در پاسخ به پرسش های پیشین، این را که "روند شکل گیری یک ائتلاف چه سیر و مسیری دارد؟" پاسخ گفته ام. اما آن را مکرر میکنم و اینبار البته به شکل فرموله: مسیر برای رسیدن به اتحاد ملی و ائتلاف کلان، از جزیره هاست بسوی تشکیل مجمع الجزایر و از جزایر سازمان یافته و متشکل به تجمیع دمکراتیک فراگیرنده؛ و طبعاً هم بر پایه احترام نهادن به پلورالیسم در مسیر راه و باور و پذیرش اصل برابر حقوقی در مناسبات ائتلافی.
اتحاد بر اساس شخصیت محوری را باید کنار گذاشت اما نه که وجود شخصیت های معتبر و نافذ در تجمع ملی را قدر ننهاد و حضورشان در دل اتحاد ملی را روی چشم نگذاشت. ساختار اتحاد را میباید در اساس، اتحاد بین تشکل ها قرار داد و نه منفردین؛ و در آن، مرز بین رقابت برنامه ای و اشتراکات سیاسی را بتوان در وجهی روشن و همچون ضابطه ای مورد وفاق و وثوق تعریف به ترسیم نشست. در یک کلام، مسیر نیل به هدف دمکراسی را، دمکراتیزه طی کرد و آن را مبتنی بر ضابطه پاس داشت. آن اندازه در این رابطه هوشیار ماند که حین راه گذار و در رابطه با موتلفین هیچ نوع و حدی از اقتدار منشی و اقتدار گرایی نتواند خبر از جایگزینی اقتدار دیگری چونان یک خطر جای اقتدار کنونی را دهد. چون اگر این باشد پراکندگی و واگرایی موتلفین را در پی خواهد داشت.
ضرورت دارد تا فهم شود که تضادها و شکاف ها در ایران کنونی - و چه بسیارند اینها و هر یک نیز بجای خود مهم- که در تحلیل نهایی تنها زیر پوش ملی و فراگیر دمکراسی قرار میگیرند و حل خود را هم از مسیر آن عبور میدهند. هر اتحاد خرد و متوسط برای رسیدن به نتیجه، ناچار از عطف توجه به تقویت و تحقق دمکراسی در ایران است و چونان مولفه هایی از اتحاد کلان بر سر دمکراسی ولو با هویتی ویژه خود و لزوم حفظ استقلال خویش. با سیمای جنبش های تبعیض ستیز طبقاتی، جنسیتی، اتنیکی و ... در عرصه های اجتماعی، و در عرصه سیاسی، یکی هم اتحاد جمهوریخواهان سکولار دمکرات با همدیگر که اگرچه مبرمیت دارد و ضرورت اما نه به عنوان بدیل اتحاد برای دمکراسی و نیز نه که عیناً خود همان. اتحاد برای ساختار جمهوری سکولار دمکرات، با همه وزن سنگین اش و اهمیت آینده سازی که دارد اما لازم است در دل اتحاد بزرگ برای دمکراسی جا گیرد.
فراموش نباید کرد که جمهوری اسلامیچه به لحاظ حقوقی و چه حقیقی، یک نظام حکومتی تماماً تبعیض بنیاد است و این یعنی، وجود زمینه برای بروز چالشگری انواع تبعیض دیدگان علیه نظام. اتحاد ملی باید جمع کننده همه آنانی باشد که در مطالبات متفاوت و برنامه های متنوع تشخص میپذیرند و نیز یک کانون تجمیع برای همه تغییر خواهان دمکراتی که، به چشم اندازهای گوناگون در رابطه با نوع ساختار سیاسی آتی دلبستگی دارند. و چه چیزی میتواند بازتاب یک چنین عینیتی در ذهن سیاسی باشد مگر پوش دمکراسی و آزادی؟ و کدامین واقعیت جز پذیرش هدف استقرار دمکراسی و رعایت الزامات آن در همه جهات و توسط همگان معذب از تبعیض؟ پذیرشی که، هم برای دوره حاکمیت اینده دمکراسی معتبر است و هم صادق برای امروزمان در مسیر گذار و مدیریت گذار. اگر این تحقق پذیرد آنگاه شرط متحد شدن ملی تا تشکیل مجلس موسسان نیز امری است تامین شده. پس هنر نیروی تحول به دو چیز تواند بود: یک) کوشش برای چنین اتحاد ملی و دو) جستن و بستن پل های ارتباطی میان انواع اتحادها تا از آنها مفصلی فراهم آید برای سیاست عملی در مقیاس ملی.
اول فروردین ماه 1398 برابر با 21 مارس 2019
افزودن دیدگاه جدید