روشنفکریایران دورههای گوناگونی را پشت سر گذاشته است. درخشانترین دوره تاریخی آن در گذشته شاید به انقلاب مشروطه برمی گردد. روشنفکران مشروطه همچون ملکم خان، طالبوف، میرزا آقا خان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوند زاده که عمدتا تحت تاثیراندیشههای مدرن غربی بودند از شاخصترین چهرههای روشنفکری آن دوران به شمار می روند. پس از مشروطه نیزاندیشمندانی همچون تقی زاده، فروغی و کسروی در همان راستا گامهایی برداشتند.
با آن که هنجارشکنی انتقادی در آن دوران مفهومی جا افتاده نبود، اما نقد استعمار، مذهب، پدرسالاری و در دفاع از برابری زنان و مردان و نقد افکار توده مردم، ویژگی مشترک روشنفکری عصر مشروطه بود. بااین همه بخشی از روشنفکران در دوره رضا شاه، بیشتر به "مهندسی اجتماعی" تدریجی و یاری رساندن به تحکیم پروژه مدرنیزاسیون از طریق مشارکت در قدرت پرداختند. هرچند برخی نیز نظیر میرزاده عشقی، فرخی یزدی، تقی رانی و... به دلیل نقد قدرت حاکم درآن دوران کشته شدند.
در دوران پهلوی دوم اما به تدریج شاهد تفکیک صریحتر سه جریان روشنفکری چپ، ملی و دینی درایران هستیم که گفتمانهای سوسیالیسم، ناسیونالیسم و اسلام گرایی را اشاعه دادند. درحالی که تعداد معدودی از روشنفکران نظیر خانلری و نراقی "مهندسی اجتماعی" تدریجی جامعه از طریق مشارکت در قدرت سیاسی را پیشه خود کردند، روشنفکران متعلق به سه گرایش فوق بیشتر به نقد ساختار قدرت حاکم و به ویژه استبداد و وابستگی حکومت به غرب پرداختند. برجستهترین ویژه گیاین روشنفکران، آوانگارد، آرمانی بودن و انقلابی گری بود که به ویژه در میان روشنفکران چپ گرا که بدنه اصلی روشنفکری دوران پهلوی را تشکیل میدادند، رواج داشت. در میان روشنفکرانایرانی، به تدریج مفهوم روشنفکری ازاندیشه ورزی به "تعهد و رسالت"، "معترض" نظم موجود بودن و منتقد "اهل عمل" تقلیل یافت. ژان پل سارتر روشنفکران را "وجدان بیدار" جامعه میدانست و هم ازاین رو برآن بود که روشنفکران همراه قدرتهای سیاسی روشنفکر نیستند، حال آن که امضا یک بیانیه اعتراضی علیه قدرت حاکم را بخشی از فلسفه روشنفکری می خواند. ادعایی پر جاذبه که به آنجا منجر شد که درایران هر مخالف سیاسی خود را روشنفکر می خواند.
تقلیل نقش تفسیر جهان و روشنگری به عمل سیاسی برای تغییر و تبدیل "سلاح نقد" به "انتقاد با اسلحه" که با برداشتی تقلیل گرایانه به دگمی در خدمتایدئولوژی ساختن ازاندیشه و باورها انجامید، کار را به آنجا کشاند که نظریه انتقادی هرگز نتوانست جایگاه درخوری در میان روشنفکرانایرانی یابد و روشنفکران چپ گرایایران نیز نظیر روسیه از مارکسیسم همچون نظریه انتقادی یکایدئولوژی انقلابی ساختند. هم ازاین رو روشنفکران دهه پنجاه درایران به رغم تلاشهای وافرشان، آن گونه که شاید و باید قادر به تداوم رنسانسی که روشنفکران مشروطه آغازگر آن بودند نشدند.
حتی برخی از آنان بیش از آن که به گفتمان انتقادی یاری رسانند، خود به مانعی بر سر آن بدل شدند. گرچه در همان دوران نیزروشنفکرانی همچون داریوش آشوری، مصطفی رحیمی، حمید حمید و...به رواجاندیشههای عقلانی، علمی و گفتمان انتقادی یاری رساندند. اما بسیاری از چهرههای شاخص روشنفکری همچون جلال آل احمد و شریعتی بیشترین همت خود را نقد "روشنفکران غرب گرا"، "بی عمل" و "بی تعهد" و افشای "خیانت" آنان قرار دادند. تا آنجا که آل احمد در در "خدمت و خیانت روشنفکران" تلویحا برآنست روشنفکران مشروطه قاتل شیخ فضال الله نوری هستند و می نویسد«من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرایاین مملکت افراشته شد". فردید و شایگان نیز که از رمزه روشنفکران "متعهد" و "انقلابی" به شمار نمی رفتند، در نقد غرب زدگی و در واقع روشنفکری خردگرای غرب، سنگ تمام گذاشتند.
ازاین رو در بررسی چرایی پیروزی انقلاب اسلامی نمی توان نقش عواملی همچون رواج غرب ستیزی،ایدئولوژی گرایی، عمل گرایی، پوپولیسم و آشتی با مذهب در میان روشنفکران آن دوران - که درست نقطه مقابل خردگرایی، روشنگری و مدرنیته غربی و نوع رویکرد روشنفکران عصر مشروطه بود- را نادیده گرفت.
با روی کار آمدن جمهوری اسلامی و چیرگی "معنویت" دینی بر خرد دنیوی و زمینی، به تدریج هم جریان نواندیشان دینی و هم جریان لائیک روشنفکریایران دستخوش چالشی جدی شد و دریافت چگونهایدئولوژی بنیادگرای اسلامی، دانش، خرد و علم را به تابعی از مصالح خود بدل ساخته است. "انقلاب فرهنگی"، تصفیه خونین دگراندیشان و تلاش برای اسلامی کردن علوم اجتماعی تنها جلوهای از آن بود.
در سطح جهانی نیز پدیده "بحران روشنفکران"، بازتعریف مفهوم و وظیفه روشنفکری را به پرسش جامعه و اهل نظر بدل ساخت. با پایان عصر کلان روایتها، نه تنها الگوی روشنفکر معترض، آرمان گرا و اتوپیک دستخوش بحران شد، بلکه جریان روشنفکری انتقادی همچون مکتب فرانکفورت نیز به حاشیه رانده شد. سالها پیش ادگار مورن نیز درباره کمرنگ شدن نقش و تاثیر روشنفکران هشدار داده بود.
خسرو خاور اما برآن است که امروزه (از جمله با بروز جنبش سبز درایران) پدیده روشنفکران "واسط" یا "میانجی" شکل گرفته است که به جای احیای پروژه روشنفکری مرجع یا انکار نقش روشنفکران، نقش موثری در جنبشها و پراکسیس اجتماعیایفا می کنند، بی آنکه رویکردیایدئولوژیک، مرجع گونه، اتوپیک یا مطلق گرا داشته باشند. به گمان من اما آنچه خسرو خاور از آن نام می برد ظهور نسلی از روشنفکران اصلاح طلبی است که بیشتر به "مهندسی اجتماعی" جامعه در نظامی اسلامی به گونهای تدریجی نظر دارند تا روشنفکران پساساختارگرایی که از آنان باید همچون پیروان نظریه انتقادی نام برد.
امروز درایران جای روشنفکران عمل گرای انقلابی (چه دینی چه لائیک) دیروز را گسترش نظریه پردازی و رواج گفتمان دمکراتیک و الهام گرفتن از جریانهای فکری غرب - همچون واکنشی دربرابر نظام ارزشی بنیادگرایی اسلامی - گرفته است. "نواندیشان دینی" که رادیکالترین چهره آن مجتهد شبستری است، با فاصله گیری از خوانش بنیادگرایی و محافظه کارانه از اسلام، در پی پروتستانتیسم اسلامی برآمدهاند. گرچه نواندیشان دینی باایدئولوژی ساختن از دین مخالفند، اما بیشتر آنان به سختی با تئوری انتقادی ساختار شکنانه و هنجار شکن همخوانی دارند. هرچند نمی توان نقشاین جریان را در گسترش گفتمان دمکراتیک در جامعه - چه در حوزه نظری و چه در جنبشهای اجتماعی - انکار کرد. بااین همه تب سکولاریسم در جامعهایران وآهنگ دورشدن آن از هنجارهای دینی به گونهای است که به سختی ممکن است نواندیشان دینی بتوانند اثر گذاری پردامنهای برای آشتی باورهای دینی با مدرنیته، سکولاریسم و دمکراسی و تئوری انتقادی و متقاعد ساختن افکار عمومی به آن داشته باشند.
دراین میان روشنفکران لائیک از بخت اثر گذاری بیشتری برخوردارند. از جمله، جواد طباطبایی، حسن بشیریه، داریوش آشوری، آرامش دوستدار، بابک احمدی، ماشالله آجودانی، رامین جهانبگلو، محمد رضا نیکفر و... با نقد دین خویی، سنت گرایی و همچنین نقدایدئولوژی ساختن ازاندیشههای مارکسیستی و ناسیونالیستی، راه را نه تنها برای عروج دوبارهاندیشههای مدرن، دمکراتیک و سکولار، بلکه گسترش تئوری انتقادی درایران هموار کردهاند.
بااین همه، نباید فراموش کرد "گیرکردگی" سیاست درایران و جهان، کم افقی گستره دمکراسی و عدالت اجتماعی و بالاخره کم ارج شدن جایگاه روشنفکران در جامعه، تمایل به پراگماتیسم و مشارکت در نوع دیگری از "مهندسی اجتماعی" و تبدیل روشنفکران به ابزار قدرت و روی برگردانندن از تئوری انتقادی را افزایش داده است. درایران مجله "مهرنامه" به حلقه اصلی تجمع بخشی از نخبگان فکری که دغدغه اصلی شانایفای نقش ابزاری در توجیه نظم حاکم و مهندسی اجتماعی ساختارهای آن است بدل شده است. هم ازاین رو آنان وظیفه اصلی خود را تخطئه به ویژه روشنفکران چپ، آرمان گرا و انتقادی قرار دادهاند. در خارج از کشور، اما دهها اتاقهای فکری نظیر "خانه آزادی" دولت آمریکا یا به تازگی پروژههای نظیر ققنوس (که بیشتر به کار پروپاگاندای رضا پهلوی میاید)، قرار است در بهترین حالت روشنفکران واندیشمندانایرانی را به "مهندسان اجتماعی" امروز و فردایایران و ابزار مشروعیت قدرتهای دیگر بدل سازد. شاید هم ازاین رو است بسیاری از روشنفکران دستاندرکاراین پروژهها، کلام خود را از قضا با تخطئه روشنفکران چپ، آرمان گرا و انتقادی درهم آمیختهاند.
دوران تعریف یگانه و فراگیر از مفهوم روشنفکری و "تعهد" و "رسالت" روشنفکران در متن گسترش نگرانیهای "ضد آرمانی" به پایان رسیده است. روشنفکران نیز همچون دیگر گروههای اجتماعی دارای علائق و منافع و رویکردهای متفاوت و گاه متضاد در تحلیلها و نگاه خود به رخدادها هستند. دراین میان تجربه نشانگر آن است که نقد نه تنها در افسون زدایی و تفسیر، بلکه در امکان پذیر کردن تغییر نقش مهمی دارد. در جامعهای نظیرایران که جهل و تعصب عوام، استبداد سیاسی و ویرانگری نخبگان فکری توسط خودشان، سه منبع اصلی نخبه کشی و روشنفکر ستیزی است، رواج هنجارشکنی انتقادی از اهمیت بیشتری برخوردار است. به ویژه آن که با به حاشیه رفتن خوانش رادیکالیسم همچون عبارت پردازی انقلابی، زمینه بررسی انتقادی افزایش یافته است. در کنار آن، در جامعهای که فرهنگ توتالیتر، روزمرگی، ابتذال گرایی دیجیتالی و رسانهای به مهمترین تهدیداندیشه و خرد و دانش انتقادی بدل شده است، بر هنجار شکنی انتقادی همچون اصلیترین دغدغه روشنفکری باید پای فشرد، بی آنکه الزاما آنرا رسالت همه روشنفکران دانست یا چنین نسخهای برای همگان پیچید!
لینک گفتگو رضا گوهر زاد با مهرداد درویش پور
https://vimeo.com/334476374?fbclid=IwAR0ds9YWkPhQHWyphYdpN8OznFK9GYCMPSOxLxiGOcwOISJpjncf2BP-wtU
افزودن دیدگاه جدید