رفتن به محتوای اصلی

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم (8)

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم (8)

دو دختر جوان در شمایل هیپی گونه بایک زن نسبتا مسن سرگرم بحثی طولانی وپر تشنجند.

زن کامله می گوید "همین شما ها روسیه را به این روز انداختید!برای یک جوراب تور آبروی یک ملت را بردید!حالا هم این جا را فاحشه خانه کرده اید."

دختر ها جواب می دهند "آره کردیم !خوب کردیم !کردیم تا آزاد باشیم! تا کسی مثل تو حق نداشته باشدکه بگوید چه بکنیم ،چه نکنیم .از همین امر ونهی های شما به جان آمدیم .دوست داریم این طور بپوشیم، بگردیم، بخوریم ،برقصیم. ما انسان هستیم نه ماشین آهنی آن هم ازنه نوع" زاپاروژ" !

ما از این زندگی یک نواخت خسته شدیم .می فهمید ؟

این عصیان ما نتیجه همان فشار های شماست !

ما دیگر نمی خواهیم تنها رژه روندگان وهورا کشندگان باشیم .هر طور که میخواهی فکر کن .مادر من هم مثل تو فکر می کند.من در این گوشه خیابان راحت تر از خانه هستم .می خواهم این طور زندگی کنم."

جوان ها کف می زنند.

زن کامله می گوید"اگر آزادی این هست تف بر این آزادی .پس غرور وشرف ما چه شد ؟ما هم جوان بودیم .می رقصیدیم، کار می کردیم. این کشور را ساختیم .اما امروز شما جوان ها و دار دسته گارباچف دارید ویرانش میکنید.

شما هرگز کامسامول واقعی نبودید! صبح در مدرسه کامسامول شب مروج همین بی بند وباری .

حالا هم بساط خودتان را این جا پهن کرده اید. در این کوچه که سمبل فرهنگ وغرور روسی است .کوچه ای که پوشکین در آن عظمت ملت روس را سرود."

با دست اشاره به خانه ای می کند "آن خانه من است چهل سال است در این خانه که دواطاقش مال من است زندگی می کنم در آرامش. اما امروز شما این آرامش من را به هم ریخته اید. هر بار که از پنجره به شما ها نگاه می کنم قلبم فشرده می شود .چه بلائی دارد برسر این ملت، این جوان ها می آید؟"

دختری می گوید" نگاه نکن !

بس است دیگر خسته شدیم از پوشکین ،گوگول ،گورکی. دنیا کجاست ما کجائیم ؟همین فکر بسته شما ها ما را به این روز انداخت.

آربات کوچه خاطره های شماست نه ما. دو دستی به خاطره های خودتان به چسبید، به گذشته، به پوشکین! اما اجازه بدهید ما هم بدون خاطره به زمان حال و آینده به چسبیم وکمی زندگی کنیم.

ما از ساختمان های بتونی یک دست خسته شدیم از هر چه رنگ خاکستری است، از این مسکوی سرد وخشن، دلمان ساختمان های شیشه ای می خواهد! یکبار هم شده ما را، نیازهای ما را ببیند! درکمان کنید!

روسیه را به موزه تبدیل کردید! ما را به اشیای این موزه بدل نکنید!

به جای کامپیوتر وماشین حساب چرتکه مانده از عهد عتیق را به دستمان دادید .حال ما با یک چرتکه چوبی کجائیم؟ وجهان با کامپیوتر کجا؟"

دخترک به هیجان آمده صدایش می لرزد .

از این راهرو های تنگ وتاریک ، خانه های یک نواخت که حتی وسایل داخلیشان هم شبیه هم هستند نفرت دارم .هیچ چیز بوی تازگی ونشاط نمی دهد .ما منجمد شدگان تاریخی هستیم.

شما در آخر قرن بیستم ما را با همان سیمای اوایل قرن منجدمان کردید!

تخیلمان را ،ابتکارمان را سلب کردید. به ما می خندید !اما ما با همین شمایل این جامعه را متحول خواهیم کرد . فقط خواهش می کنیم مقابل ما نه ایستید! بگذارید حرکت کنیم! بگذارید خودمان را پیدا کنیم !کمی فرصت بدهید!

می دانم از گارباچف بدتان می آید. اما حرفش درست است و قبولش داریم.

این که می گوید "ملت روس باید با سیمای انسان قرن بیست ویکم وارد قرن بیست یکم شود نه با سیمای قرن نوزده " کاملا درست است.

حتی مسیح هم متوجه این مسئله بودکه می گفت "مردگان را به مردگان بسپارید" اما این رهبران متوجه نشدند! هفتاد سال است مرده کشی می کنیم. حال ما هم این مرده را به شما می سپاریم ودنبال آینده می رویم!"

تعدادی به شدت تشویق می کنند.زن کامله سکوت می کند ،تفی بر زمین می افکند ودرمیان هیاهوی جوان ها آرام صحنه را ترک می کند.

ادامه دارد

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید