صدائی در رامه به گوش میرسد .
صدای گریه و ماتم عظیم
راحل برای فرزندان خود گریه میکرد
و تسلی نمیپذیرفت
زیرا آنها مرده بودند
اشقیای نبی
کوچه باغی ساکت، خفته در ظهر گرم تابستان در "غورغان تپه" با درختان توت در یکسوی و در دیگر سوی خانههای سفید با درهای آبی، سبز وبرخی طوسی رنگ با دیوارهای کوتاه گلی که بوتههای کدو با کدوهای زرد رسیده روی آنها پهن شده اند.
جویباری آرام در جریان است.
به فاصلههائی چند روی جویبار زیر سایه درختان تختهای چوبی و گاه فلزی عمدتا آبی رنگی نهاده اند، برای دم گیریهای عصرهای تابستان .
اما حال کوچه خالی است و بیشتر خانهها خالی اند !
دیر وقتی است که صاحبان این خانههای آرام یا کشته شده اند و یا از این شهر کوچ کرده و در چهار سوی سرزمینهای دور ویا نزدیک پراکنده گردیده اند .
این جا یکی از مراکز اصلی جنگهای خانگی تاجکستان در سالهای بعد از فرو پاشی شوروی بود. دو سال قبل جایی که بیشترین کشته، زخمیو فراری را داد؛ با حداقل سه هزار کشته و هزاران زخمی.
از دری نیمه باز صدای بازی چند کودک به گوش میرسد. چند دختر کوچک با پیراهنهای تاجیکی، آمیخته ای از رنگهای تند روشن آبی، زرد، سرخ، گل بهی سرگرم بازی اند.
دخترکی میخواند:
میخواهم گل بچینم،
گل برای آچه چینم،
آچه سرش سفید شد
آکه سفر نیامد،
میخواهم گل به چینم،
گل دسته دسته چینم،
برای خاله چینم
...
کودکان در حیاط میچرخند و بازی میکنند؛
زنی سپید موی از میانه در با نگاهی مات به آنها مینگرد.از تمامیاین خانه بزرگ تنها او مانده است با چهار کودک پسرش .سرگذشت او امروز سرگذشت دهها، صدها و هزاران زنی است که طی این چند سال جنگ بی معنای خانگی مردان و پسران خود را از دست داده اند.
زنی است سفید موی بلند بالا با چارقد ی سفید بر سر و پیراهن بلند تاجیکی در بر. بیشتر از پنجاه سال ندارد. اما سیمای زنان هفتاد ساله مینماید. او هنوز کوچه به کوچه ده به ده به دنبال همسر و پسرش میگردد. زنی که روزی یکی از فرهیخته گان و معتعمدین این شهر بود.
"میدانید من مرده آنها را ندیدم. دلم رضا نمیدهدکه قبول کنم که آنها مرده اند.نمیدانم شاید که هنوز زنده باشند.من مردههای زیادی را دیدم جنازههای افتاده در خیابانها، کوچهها!بسیاری آنها را پشت رو کردم اما هیچکدم همسر وپسر من نبودند.تمامیآنها جوان بودند!تاجیک بودند، اما پسر من در میان آنها نبود .
ما به کسی کار نداشتیم !سالها در دانشگاه کار میکردیم .پسرم تازه سه سال بود که دانشگاه تمام کرده بود .کار میکرد، معلم بود.همه در این خانه زندگی میکردیم .راحت آرام ! عصرها بر روی این تختهای مینشستیم، چای مینوشیدیم، گپ میزدیم، میخندیدیم، دم میگرفتیم، یگان وقت میرقصیدیم وبه بازی کودکانمان تماشا میکردیم .
خواندنهای ا یرانی، خواندن خانم گوگوش را گوش میکردیم .از تمامیاین خانهها صدای شادی میآمد.ما سالها در صلح و صفا زندگی کردیم.صبح دم کوچه را آب پاشیدیم، جارو زدیم، کرم ابریشمهایمان را با برگ این درختان توت پرورش دادیم. با هم پیلهها را تار کردیم، نان پختیم، آش کردیم و زندگی نمودیم.
اما همه چیز یک باره فرو ریخت، در چشم به هم زدنی! برادر در مقابل برادر ایستاد! نمیدانم این سلاحها کجا پنهان بودند !در یک شب خیلیها سلاح بر دست شدند!صدای گلوله جای خواندنهای نغز را گرفت .بچهها از ترس زبانشان بند آمد.بر روی این تختهای دم گیری کوچه، مردان مسلح نشسند و ما مردمان بی سلاح به کنج خانهها پناه بردیم
یکی گفت: " الله اکبر " و گلوله شلیک کرد! یکی دیگر گفت "مرگ بر الله اکبر گویان" و گلوله شلیک کرد. آنهامسلح بودند هر دو طرف خود را خفظ کردند!اما ما چه باید میکردیم ؟نه جائی برای رفتن بود ونه اهل جنگیدن بودیم .
بیشتر آدمهائی که در این جنگ کشته شدند، آدمهای عادی بودند!نه این طرفی ونه آن طرفی .در این جنگ بیشتر بی سلاحها کشته شدند !چرا که خانه بی سلاحها غارت شد و غارت کنندگان میکشتند تا غارت شوندگان فردا ادعائی نکنند.چرا که غارت کنندگان غریبه نبودند!در این جنگ همه هم دیگر را میشناختند .
من به همسرم و پسرم گفتم بیائید از این جا برویم. دست نواسههای خود را بگیریم برویم خجند؛ تاجنگ آرام گیرد! اما آنها قبول نکردند.
میگفتند " ما را باکسی غرضی نیست. ما اهل علم هستیم. این جنگ کسانی است که میخواهند قدرت را به دست گیرند! ما که دنبال قدرت نیستیم !"
اماجنگ غرض دار و بی غرض نمیشناسد! جنگ چشم آدمها را کور میکند! تعصب، خشم، کینه توسط رهبرانی که معلوم نیست از کجا میآیند چنان پردهای در مقابل چشم جنگ کنندگان میکشدکه برادر - برادر نمیشناسد! جنگ نخست انسانها دیوانه و بر افروخته میکند و بعد به جان هم میاندازد. جنگ آفرینان چنان هیجان کوری را میآفرینندکه دوست خنجر در قلب دوست مینشاند.
من این دیوانگی و بربریت را دیدم!
دیدم که چه گونه انسانها در یک شب میتواننداز اوج منزلت انسانی فرود بیایند و به درندگانی بدل شوند که حیوانات از وجودشان شرم کنند. دسته ای علم سیاه بر داشتند و قران سر دست گرفتندکه حق مائیم! هرکس غیر ماست ناحق است باید نابود شود!
دسته دیگر پرچم سه رنگ، برخی پرچم سرخ برداشتندکه حق مائیم !ترقی خواه و آزاد منش وهر کس زیر این پرچم نیست مرتجع است و دشمن ما، و باید نابود شود !
اکنون سالهاست که علمها جنگ میکنند وما مردم غریب بی علم تاوان آن را میدهیم! مرگ،گرسنگی، دربهدری و ماتم حاصل کار این حق گویان است .
ادامه دارد
دیدگاهها
با درود فراوان ،از ایران…
با درود فراوان ،از ایران هستم ، شرایط متسلب ولایت فقیه و اصطلاحات و اقدامات دیر هنگام رژیم ، ممکنه ما را هم در آینده درگیر چنین حوادث شومی نماید ، هرچند آرزو میکنم «چنین مباد»
از خواندن قسمتی های در دسترس لذت بردم
پاینده و برقرار باشید
افزودن دیدگاه جدید