منطقه مکرویان چهل ششم .جمعیتی انبوه وخسته، به هم فشار میآورند بیشتر از ده ساعت میشود که در صف نان دولتی ایستاده اند. از ساعت نه شب تا حال که ساعت هفت صبح است.
پیر زنان چمیاتمه زده در کنار جوی چرت میزنند. بچهها از سر و کول هم بالا میروند. جوانها با عصبیت با هم در کشمکش و جدال هستند .
هنوز ماشین نان نرسیده است .چند روز پیش مردی مسن در همین مغازه شماره یازده سکته کرد ومرد. هر روز پلیس با اسلحه بر این جمعیت انبوه و گرسنه نظارت میکند و هر از چندی گلوله ای به فضا شلیک مینماید و صف متشنج رانظام میبخشد .
بسیاری از پیر زنان و پیر مردان منتظر، تنها با همین نان خالی گذاره میکنند .چرا که دیگر توان خرید پیش از آن را ندارند . نزدیک به یکسال است که حقوقی نگرفته اند. واگر حقوق باز نشستگی آنها را به دلار محاسبه کنی مبلغی حدود چهار دلار میشود .هزار و دویست روبل تاجیکی .
بیشتر آنها پنبه چینند .مزد سال قبل را تازه دریافت کرده اند. پنیه این طلای سفید !اصلی ترین منبع در آمد و صادرات تاجیکستان که حال میزان تولید آن به نیم رسیده است .از این نیم هم مسلما نیمی بر زمین خواهدماند. چرا که جوانها یا کشته شده اند یا در گوشه کنار جهانند ، یادر روسیه به کار یدی و ساختمانی مشغولند .
پیر زنان وپیر مردان در هراس از آینده و خشمگین و اندوهناک از این که میبینند ، پنبه این تنها سرمایه کشور که حاصل کار تمام سال ی جوانی آنهاست چگونه بین گروههای حکومتی و دستجات تقسیم میشود و از طرق غیر قانونی از کشور خارج میگردد .
شرکتهای بزرگی مانند"ولبر الست کانادائی ""دانو واند" امریکائی به قیمتی بسیار ارزان تر از قیمت جهانی پنیه آن راغارت میکنند.شرکت راه ابریشم از ایران که گفته میشود متعلق به افراد سپاه است در کنار آنها.
کم نیست مرگ پدر بزرگها و مادر بزرگهای روس! این غریبهای تک افتاده در وطن در منتها الیه سر زمین شوراهای سابق .
در این کشور چشم به جهان گشوده اند درس خوانده اند ،کار کرده و خانواده ساخته اند .حال همه چیز فرو ریخته مانند آواری بر سر! یک شبه غریبه شده اند .
فضا خشن و نا آشنا گردیده زبان روسی دارداز صحنه خارج میشود. آنها زبانشان برای ارتباط گیری محدود تر و محدود تر میگردد نه جائی در این جا که به دنیا آمده اند دارند ونه جائی در سرزمین آبایشان . در هر دو جا غریبه ودر حاشیه اند.
آنها روزی سمبل کار، سمبل مهربانی بودند .دست نوههای خود را میگرفتند به پارکها میرفتند. حال سر بار ی برای دولتها و خویشان که به گونه ای آرزوی رفتنشان را دارند .زندگی اینها تلخ تر از آن است که من قادر به بازگوئی آن باشم .
سر چهار راهها به صف نشسه اند باصورتی آرام و مهربان تکیده و رفته در خود. پارچه سفید وتمیزی بر روی زانوان خود گشوده اندو تقاضای کمک میکنند. قلب آدمی به درد میآید آنها حتی در گدائی نیز با یکتا پیراهن وا رفته ونخ ما شده شان باز تمیز وزیبا هستند. سزا وار آنها نیست که چنین درد بکشند و مچاله شوند.
اما روزگار است که گاه عزت میدهد و گاه خوارت میسازد . گاه بر زینت مینشاند و گاه زین بر پشتت مینهد.اگر چه رستم باشی !
دوشنبه را بسوی شهر خجند ترک میکنم .جادهها را امنیتی نیست .تنها راه رفتن با هواپیماست.
جای نیست!
در توافقی دوستانه و دادن حق و حساب خلبان جائی در کابین خود به من می دهد. با کمک خلبان و مهندس پرواز و ارتفاع سنج در کابین مینشینم . مرا روی پلههایی وسط دو کابین مینشانند. پلههایی که کابین بالائی را که خلبان در آن نشسته به کابین پائینی که مسئول ارتفاع سنج ومهندس پرواز در آن نشسته اند متصل میکنند .
کابینی درست بسان کابین کتاب " دور دنیا در هشتاد روز "ژول ورن که سالها قبل در دوران نو جوانی میخواندم و آرزوی چنین سفری میکردم .
حال نشسته بر دماغه شیشه ای یک هواپیمای قدیمی " آ ان بیست و چهار"در ارتفاع چند هزار پائی.
پانو رامائی به وسعت گیتی روبرویم گشوده است. پانو رامائی زیبا که کوههای سر به فلک کشیده و رودخانه ای پیچان با درههای عمیق درون قاب آن جای میگیرند.
رودخانه ای که وقتی به آن نزدیک میشوی رنگی قیرگون میگیرد و چون اژدهائی سیاه رنگ در درون دره میغرد و پیش میرود .رودی که از دل معادن ذغال سنگ میگذرد و باکرگی و زلالیت نخستین از دست میدهد و جامه سیاه کرده و تن به رغال شسته از انتهای دره ظاهر میشود.
یکی از عجیب ترین رودهائی که تا کنون دیده ام زلال چون اشگ چشم، سپس خاکستری، سیاه و باز در پیمایشی طولانی خاکستری ، گل آلوده و سپس در مسیری آبی و آنگاه باز عبور کرده از صافی زمان و مکان شفاف وزلال.
درست بسان مسیری که گاه زندگی در پیش پا مینهد .زلالیت و پاکیزگی از دست میدهی ، گل آلود میگردی و سنگین . اگر جاری نشوی و تن بر صخره و سنگلاخ زندگی نکوبی از دل سنگها روزنی نگشائی و عبور نکنی به مردابی متعفن بدل میگردی ، افسرده میشوی و میمیری.
اما اگر طاقت بیاوری و سختی راه وتیزی صخره برجان به خری باردیگر پاکیزگی وشفافیت خود را به دست میآّوری فریاد میزنی در من نگاه کنید در زخمهای تنم در جسارت روحم .تجربه راهم !من رود جاری زندگیم تن شسته به حقیقت که در پایان هر راه هر پویائی بر تو ظاهر میگردد.
در حال رقم زدن تجربه ای شیرین اما ترسناکی هستم. ترس نشستن در چنین راه پله ای با دیوا رهای شیشه ای که فکر میکنی هر لحظه میتواند بشکند و تو کله معلق زنان به اعماق دره بروی.
گوئی هواپیما ساکن است. قلههای پوشیده از برف ، سر برده در بلندای آسمان .
مسئول ارتفاع سنج پسر جوانی است که عضو کانون کوهنوردی تاجیکستان نیز هست یک لحظه به ارتفاع سنج مینگرد ،گزارش میکند پاندولی را به حرکت در میآورد مینویسد سپس تندو تند از کوهها میگوید .هر با هم شرمنده از این که او بر صندلی نشسته ومن بر پله.
قله ای را به دست نشان میدهد بلندترین قله در مجموعه قلهها.غرق در حیرتم حیرت طبیعت بکر و دست نخورده ای که زیر پایم گسترده است.قلههای پوشیده از یرف و در یاچه ای در دور دست .
در میکروفن مقابلش شروع به گزارش ار تفاع میکند. از دوشنبه تا خجند با هواپیما راهی نیست هر چند که کهنگی هواپیما، لرزشها ی مداوم زمان پرواز را در نظر صد چندان میکند .اما تجربه شرینی بود که هرگز فراموش نخواهم کرد.
از بالا "سیر دریا " عریض و آرام از میان کوههادیده میشود به رنگ طلا در تللوی آفتاب عصر.
خجندپیچیده در رنگهای بنفش ،سبز ، نارنجی غنوده بر کناره رود تاریخی ظاهرمیشود .
ادامه دارد
از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم تاجیکستان (۱۰)
دیدگاهها
وحال تضادعمیق راببین که…
وحال تضادعمیق راببین که دهسال قبل ازآن مدرسینی که درحزب کمونیست درس میدادنندوکمونیست پرورش میدادنند وبه اقصی نقاط جهان صادرمیکردندازجمله ایران واگرباآنها به مباحثه میپرداختی درتئوری اگرسرامدسوسیالیزم بودی شکست میخوردی .وسایه آن هنوزبرچپ ایران سایه افکنده .هنوزبه آن سالها وآن رسوم قسم میخورند.عیب ازآنجا آغازمیشودکه سوسیالیست ها بایدبه روزترین انسانها باشند وبعضا دگم ترینند.ادعای علم دارنداماچون کارگل است وسخت به همان ادعابسنده میکنند
افزودن دیدگاه جدید