رفتن به محتوای اصلی

اتحادیه های کارگری و معضل اقدام استراتژیک - بخش هشتم

اتحادیه های کارگری و معضل اقدام استراتژیک - بخش هشتم

اکتیویسم اعضا، دموکراسی اتحادیه ای و سرمایۀ اجتماعی
منطق بحث قبلی این است که ظرفیت استراتژیک دراتحادیه های کارگری محصول مشترک دو عامل رهبری و دموکراسی درونی است. کیلبرگ در یک تحقیق کلاسیک که در سال 1983 انجام داد، ادعا کرد که مؤثرترین جنبشهای اتحادیه ای آنهائی بوده اند که آگاهانه و تصریح شده، یک سازمان مرکزی قدرتمند (یعنی یک رهبری همساز) را با فعالیتهای پرتلاطم محلی (یعنی مشارکت اعضا) ترکیب کرده اند. این ترکیب یکی از توضیحات برای فهم اتحادیه گرائی استثنائی در سوئد بود. 20 سال بعد در سال 2003، لوسک و مورای، که به تحقیق در ابزارهای تجدید ساختمان قدرت اتحادیه های کارگری در عصر جهانی شدن و در مواجهه با اقتصاد بین المللی شده اشتغال داشتند، گزارۀ مشابهی را عرضه کردند. آنها مثلثی را بین سه عامل ترسیم می کنند: 1- ظرفیت استراتژیک سازمان اتحادیه (قابلیت اتحادیه برای سیاستگزاری فعال و نه فقط در واکنش به اقدامات مدیریت)، 2- حیات دموکراتیک درونی اتحادیه (همبستگی درونی)، که به اعضا امکان می دهد که هویت شان را در سیاستهائی که از جانب آنها اخذ شده اند، ردگیری کنند، یا چنان که امروزه گفته می شود، این سیاستها را "از آن خود" کنند، و 3- همبستگی بیرونی، یعنی حدودی که منابع و اشتراکات منافع سازمانی در ابعاد وسیعتر ملی و بین المللی امکان می یابند اولویتهای محلی را شکل دهند و علیه فشارها برای لگدکوب رقابتی استانداردهای موجود عمل کنند. آنها نتیجه می گیرند که نیاز اتحادیه ها بنای سیکل دینامیک و قابلی است از ظرفیت فعال پیشگیرانه، دموکراسی فعال و حمایت استراتژیک سطح بالا به عنوان پایه ای برای استراتژی مؤثر اتحادیه ای. به بیان آنان: "بیشتر و بیشتر آشکار می شود که این سه اهرم قدرت، همدیگر را تقویت می کنند".

لوسک در تحقیقی مبتنی بر تحقیق گفته شده، که در سال 2005 انجام داد، مطرح کرد که در اثر "رادیکال شدن تفاوتها" نسبت به "همذات پنداری" کارگران با اتحادیه ها و اتحادیه گرائی بی توجهی شده است. هویتهای واگرای اجتماعی مفاهیم سنتی جمعگرائی را به چالش می کشند و به فرسایش کادرهای مرجع سنتی می انجامند. تحقیق او در بارۀ اعضای اتحادیه ها در کبک نشان داد کارگرانی که اتحادیه گرائی را به عنوان چاره ای برای شرایط مشخص خودشان تلقی می کنند، به اقرب احتمال آنهائی اند که حس مشارکت در سیاستگزاری اتحادیه و جهتگیریهای آن را دارند. به تصریح لوسک: "دموکراسی یک بلوک ساختمانی ضرور در بنای هویت اتحادیه است".

ریچادرز مطرح می کند که "همبستگی کارگری" همواره پدیده ای مشروط بوده که می بایست بر بنیانهای محلی ساخته شود. این گزاره در حال حاضر، که دورۀ روابط غیرمتمرکز بین کارگر و کارفرما، تهدیدهای فزایندۀ محلی، نیروی کار تکه پاره شده، و تفوق شرکتهاست، اعتبار به مراتب بیشتری یافته است. در چنین اوضاعی و در حالی که کارگران محلی به نحو فزاینده ای به رقابت با کارگران دیگری کشانده می شوند، یک همبستگی تکه پاره شده ابداً همبستگی مؤثری نخواهد بود. عطف به نقطۀ شروع این فصل از نوشته، معنای این نکته این است که برای نیل به یک استراتژی مؤثر اتحادیه ای، اکتیویسم محلی لازم است اما کافی نیست. حال سؤال این است: چگونه می توان به تکه پاره شدن همبستگی غالب آمد؟

در گذشته غالباً اتحادیه ها می کوشیدند بااعمال آنچه که "مقررات عمومی" نامیده می شد، یا آنچه که من به آن نام "همبستگی مکانیکی" داده ام، از بالای سر اعضای اتحادیه، بر تفاوتهای فزاینده در اتحادیه غلبه کنند. اما "رادیکال شدن تفاوتها" به این معناست که سرکوب تنوعات در دورن اتحادیه ها ناممکن است. تنوع باید پذیرفته شود. حتی بالاتر از این، باید آن را به فال نیک گرفت و از آن استقبال کرد. نکته این است که چگونه بتوان اعضای بالفعل و بالقوۀ اتحادیه را به لمس منافع مشترک، علیرغم تفاوتهای موجود، رهنمون شد و تنشهائی را که غالباً ناشی از هویتهای چندگانۀ خود آنهاست، به طریقی دمساز با جمع گرائی، حل و فصل کرد. این مهم مستلزم طرح پرسشهای دشوار در بارۀ ذهنیت و ذهنیت متقابل (Intersubjevtivity) انسانی است. چنان که زول تأکید کرده است، تشدید تفاوتها در شرایط و منافع، و سیالیت فزایندۀ نرمها و ارزشهای اجتماعی، تنها در صورتی به وحدت عمل مؤثر امکان می دهند، که اتحادیه های کارگری به "سازمانهای گفتمانی" تبدیل شوند ودر این جاست که مفهوم سرمایۀ اجتماعی اهمیت پیدا می کند.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید