استاد شجریان درگذشت و "خبر فوری" این ضایعه بزرگ، پوشش ملی به خود گرفت. دردا و دریغا از این تلخنا واقعه که وقوعش متاسفانه چندان غیر منتظره نبود. رخدادی که آن را پرشمار ذهن و قلب پس میزد چون تاب پذیرش درد نداشت. او رفت و دوستدارانش نشسته به سوگ در مقیاس یک کشور.
ماه پیش بود که حرف دل خود در وصف جایگاه این آواز خوان پرآوازه در هنر و فرهنگ و سیاست معاصر ایران را نوشتم و در آن از مقام والای وی سخن گفتم. اینک با درگذشت استاد، همان نوشته را بدانگونه که بود با افزودن این مقدمه چند سطری بازنشر میدهم و ابراز تسلیت خود را به مناسبت این درد ملی برای مردم ایران، جامعه هنری و موسیقی، دو فرزند هنرمند یادگار پدر - همایون و مژگان شجریان، و دیگر بازماندگانش بر آن نوشته میافزایم. یاد و نامش جاودان. ١٧ مهر ١٣٩٩
* * *
جاودانه خواننده نغمهها اگر هم با دریغ بسیار از نفس افتد اما آوازش از آهنگ نمیماند. صدایش نامیرا و پیامش ماناست. چهچههای ماندگار این حنجره سحرآمیز، برای شش دهه در این کشور ندای عشق بوده و فریادهایش اعتراض علیه پلشتیها. طراوت نت در شجریان نشستهای است بر دلها چونان برگی درخشان از کتاب ظرایف موسیقی. زلال آوازی مالامال از حزن و اندوه این سرزمین و همزمان، زبان گویای امید خلایق در تعالی هنری خلاق. صدایی برخاسته ز دلی باورمند به عدالت و آزادی.
سخن گفتن از رفعت موسیقیایی این قله نشین هنر آواز بر عهده موسیقی شناسان است. همانا اینانند که باید در نقد و توصیف مقام هنری او زبان بگشایند و به گفتار در باره توانمندیهای هنرمندی برآیند که میگویند ناشناخته ترین مقامهای موسیقی این سرزمین را به نوا درآورده است. من اما با جایگاه اجتماعی و سیاسی این جادوگر آواز کار دارم که جا در دل ملت دارد و حسی ژرف در مردمان نسبت به خویش.
محمد رضا شجریان تحت هیچ شرایطی اعم از تهدید و ترعیب و تطمیع حاضر نشده ارزان فروشی پیشه کرده و نام بزرگ هنریاش را با رانت و امتیاز تاق زند. او نه با ستمگری کنار آمده و نه تن به تمکین با جباران و جابریت داده است. نه شیفته شهرت، نه اسیر هنر برای هنر و نه فریفته قدرت. به توهم رفرم بی بنیاد دل نبسته و آن هنگام که پیمایش اعتراضی میلیونی مردم به سال ١٣٨٨ فاصله میدان انقلاب تا میدان آزادی تهران را پر کرد و از سوی فرومایگان نام گردباد "خس و خاشاک" گرفت، با خود تحریمی صدایش خواست و توانست تریبون جمهوری اسلامی را در رسوایی فزونتر بنشاند.
این گزینشی بود بس پرهزینه از سوی هنرمندی که زندگیاش در آواز گذشته و در خواندن است که معنی یافته است. انتخابی دشوار برای کسی که به گستره چشم انتظاری میلیونها مشتاق شنیدن صدای خویش عمیقاً آگاهی دارد! از سوی آوازه خوان پرآوازهای که نشان داد بودن خویش در عرصه مردمی را برتر از عرضه رسمی هنر میداند و برایش هنر در رابطه با مردم است که ارزش مییابد. او صدایی است از مردم که آن را در خدمت مردم میخواهد.
شجریان وقتی هم سکوت سیاسیاش را شکست و دیگربار خواند، نهایت ضعف بر تن داشت و بار سرطان بر دوش. در حالتی نزار و تبآلود و بی هیچ همراهی تار و ساز و ضرب، "مرغ سحر ناله سر کن" همه سیاسی را سر داد تا پیام آزادی در خالصترین صورتش به نوا درآید و خیز مردمی در شکوهمندیاش قدر و ارج بیند. کم سراغ داریم از شاعران سرشناس کلاسیک که ابیاتی از آنان به آواز شجریان راه نیافته باشد؛ در این میان اما، رابطه وی با حافظ و خیام - این هر دو رند روزگاران - چیز دیگری است! او راز عصیان علیه حاکمیت زور و ریا است در زمان خود و ساحر صدای طغیانگر در برابر شاه شجاع ساغرشکن زمانه ما!
شاید هیچ چیز نتواند چون "ربنا" درون شجریان را بیشتر بنمایاند! آنجایی که، او نیات قلبی توده محنت کش را در خطابیهای جست و چناناش باز خوانی کرد که ربط چندانی با تولیت و ولایت نداشته باشد! او به ردیف گوشههای نهفته در "ربنا" نظر داشت تا در بازخوانی غنایافته آن، همان را بیشتر از آنچه که بود بر دلها بنشاند. "ربنا"ی او نه از موضع مداحی جهت تخدیر روح جماعتی مسحور، بل از جایگاه بازتاب دادن مناجات تسکین بخش قلوبی دردمند، جلوهگر در نتهای هنری شد و بازنمایی آرزوهایی منعکس در واژگانی مرتعش. او نه سنت پرست که سنت شناسی است وفادار به سنت تعرض چپ علیه قدرت برای بازستانی حق لگدمال شدگان دلسوخته از چنگ سنت. عمر وی در مصاف با موذنهای اسلام پناه گذشته است و در "نه!" گفتنها به قدرت متکی بر فریب و زوری که رسالت حقیر و پست بازستانی خرد از مردمان در دل و ذهن دارد. انتخاب شجریان "نه!" گفتن به حکومت اذن و اذان است!
از سوی این حکومت کم تلاش به عمل نیامده و کوششهای فراوانی شده شاید که بتوان کار و شهرت شجریان را بی اثر کرد. ناکام ماندهاند اما. شگردها برای ابتر سازی او به جایی نرسیده و نخواهد هم رسید. توانمندی وی نه فقط به حنجره خود پرورده و استاد آموزندهاش، که به هوشمندیهای اجتماعیاش است. به بهره بردن وی از تاریخی گوهرساز تا گوهری تازه به تاریخ ارایه دهد. این استاد، شاگرد وفادار هنری باقی مانده است که در تار و پود رنج مردمی بالیده و می بالد.
او را اهل فن به این می شناسانند که توانسته با بازخوانی گوشههای مهجور دستگاهها و مقامهای موسیقی ایرانی آنها را در امروزشان زنده کند. مراجعه او به جایگاه سنت، یارگیری از سنت بوده برای شکستن سنت. نوعی از نوسازی بر متن فراموش شدهها جهت احیاء آنها. شجریان با حضور در متن سنت دست به نوآوری زد. حتی احمد شاملو هم در اوج شورشگریهایش علیه سنت گرایی و از جمله موسیقی سنتی ایرانی نخواست از همراهی با صدای پر خروش شجریان دست شوید! دکلمه ماندگار خیام توسط او را میگویم در آن آمیزشی که با آواز پرطنین شجریان یافت! شجریان را در کلیات آثارش اگر بشنویم، سکولاریسم، دمکراسی، آزادیخواهی و عدالت از آن خواهیم شنید ولو در قالب آواز کلاسیک!
تصادفی نیست که آخرین آوازهای او را نه در خودش، بل در آن حس همگانی باید شنید که تا خبر نگران کنندهای از وی میرسد هر کوی و برزن از این سرزمین را فرا میگیرد و در خود فرو میبرد! در اشک ریزانی گویاتر از آنچه خود او تمام عمر از درد همین مردم گریسته و خوانده است! آواز سپاس ملتی گریان نسبت به فرزندی رسیده به مقام استادی با بیانی چنین: تو فقط برایمان نخواندهای، بل در نخواندن بموقع از "صدا و سیما"ی رسمی، ما مشتاقان آوازت را به رویش زندگی فراخواندهای! کی بتوان از شجریان این از یاد داشت و نامش زمزمه نیمه شب مستان نداشت؟!
شجریان نه فقط در صدای جاودانهاش بلکه در رویکرد اجتماعی – سیاسیاش ماندنی است. جای پای او، هم در فضای پیشا انقلاب بهمن بازیافتنی است، هم به ویژه در شور و حال امید روزهای برباد رفته و بیش از همه البته در ابراز تاثر و فریاد اعتراض علیه سراشیب شتابناک و مداوم آن خیزش مردمی. شجریان، نمادی از طلوع، تلاطم، سقوط و بازیابی امید ملی بوده و کماکان نوید دهنده بازآفرینی امیدی دیگر در این برهه از حیاتش که به بیماری و رنج مضاعف میگذرد. صدای شجریان، پژواکی از تاریخ تراژیک و غرور مقاومتی این سرزمین است که در آوازخوانی و پرآوازهگی به یاد و در یاد میماند.
بهزاد کریمی ١۶مرداد ماه ١٣۹۹ برابر با ۶ سپتامبر ٢٠٢٠
افزودن دیدگاه جدید