به یاد سیاهکل و آن عاشقان شرزه
سینه خونین بهمن!
زمستان با شما می آید
و شما ... با طراوتِ جنگل -
در سایه سارِ انبوه درختان
و چشمان عقابی در کهکشان
یادمانِ عطش آلودِ
گامهایتان،
در سینه یِ خونین بهمن
می ماند،
آخرین گلوله را چه کسی بر سینه شب
شلیک کرد !؟
و قهقهه مستانه اش
از فراز جنگل گذشت -
که مردگان را
در شب نشینی با ابلیس
به هراس افکند!
از کوله بارهایِ خسته
بر گُرده هایِ نفس هایِ ممتد
هنوز خوشه های خورشید
بر شاخسار گلبوته ها می بارد،
این راز را در ژرفایِ زمین
کاشتید ،
و از تکرار واژه ها،
پندارِ وهم آلود وُ
هول؛
در سیاهی شب گذشتید
شمایان ماندید،
که ما فراموش نمی شویم !
و با درخت و صخره و مِه -
و نخستین برف زمستان،
که قله ها را می پوشاند
با شمایان،
به گفتگو می نشینیم .
رحمان- ا
افزودن دیدگاه جدید