از جنبش دانشجویی نوشته یی، و یادنگاره هایی از "اتاق کوه" و کوه پیمایان فدایی و چپ در دانشگاه صنعتی، و گریزی زده یی به زندانهای آن زمان و بعد از آن زمان تا سالهای ۶۷، و شماری از نامها را در این نوشته ردیف شده اند، ( https://bepish.org/node/4824) که اغلبشان دیگر در میان ما نیستند. یاد و خاطرۀ همۀ آن بالابلندان طیفِ رنگارنگِ جنبش چپ ایران گرامی باد.
با آن که من در آن روزگار روزنامه نگار ساده یی بیش نبودم، و فقط جسته و گریخته در جریان برخی رویدادهای تلخ و شیرین قرار می گرفتم، و نیز، درست یا نادرست، پایان خوشی برای برخی شیوه های مبارزه پیش بینی نمی کردم، اما همواره نوعی حس همدلی با این نسل آرمانخواه داشتم و هنوز هم دارم.
من بر آنم که این نسل استثنایی بر قاعدۀ مبارزه در آن روزگار بود و با وجود عدم روشنبینیِ لازم، و فراز و فرودهایی که پشت سر گذاشت، جایگاه ملموسِ خود را در تاریخ معاصرحفظ خواهد کرد. نسلی با نگاهی حماسی و انسانی، که می خواست فلک را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد. و چشمگیرترین تفاوتش با دو نسل بعد از خود ، یعنی همین نسلی که امروز دارد سینه از خاک بلند می کند و گام به گام از حاشیه به سمت متن می آید، در همان از جان گذشتگی بیش از حد او بوده و هست.
نسل امروز، اگرچه از زمان و زمانه بسیار آموخته است، اما از برخی استثناها که بگذریم، شاید به درستی، حاضر نیست تا پای جان از دیدگاه های انسانی و حق طلبانۀ خود دفاع کند. البته بعید نیست که در گذرگاهی دیگر چهرۀ مصمم تری از خود نشان بدهد.
شما و هم اندیشانتان در آن روز و روزگار تجربه های تلخی داشتید،
لمس سیانور در زیر دندان، تحمل شکنجه و زندان، از دست دادن همرزمان یکدل و یک جان و مقاومت تا پای جان در برابر دژخیمان و ادامۀ پیکار دل شیر می خواست و این نسل از آن بی نصیب نبود. یادآوری پیکار آرمانی مبارزان چپ از سویی تبلور قطره اشکی در چشم آدمی، و از دیگرسو نشستن لبخندی از غرور است.
یاد زنده یاد رحمان هاتفی می افتم که می گفت: ما در سر یک پیچ بزرگ تاریخی زندگی می کنیم.
امید که ثمرۀ جانفشانی های جامعۀ مدنی، و جنبش چپ عبوری از مهلکۀ امروزِ و فراروییِ دورانی باشد که صلح و آزادی و عدالت نسبی رویایی دست نایافتنی نباشد.
جلال سرفراز
----------------------
پرهیبی
دهل زنان بر بام شدند
سایه در سایۀ هم
بر بلندی ها و آفاق
عشق را
گوشواری کردند و گذشتند
و کودگان بیاد نیاوردند
آن قلندرانِ سادۀ بی برگ و بار را
که مثل آزادی زیبا بودند
و مثل شب تنها
از آنان اما پرهیبی بر ایوان مانده است
نه پرچمی که فرودش آورد
نه صخره یی که منفجرش کرد
تنها پرهیبی
نابردبار و گم
...
دهل زنان بر باد شدند
برلین – مهر ۶۷
*******************
از آن پس
تا دروازۀ سنگستان با ایشان بودم
از آن پس
دیواری بماند و من
تشنگان
به هوایِ جویی به دیوار برشده بودند
از آنان تنها اسبی مانده بود
چشمی آفتاب و چشمی خون
با سُمهای سوخته
و یالِ برافروخته
یَله در خاکستر و آتش
و گلی بر شاخۀ دور از دستی وُ
مرغی در هوا
گفتند: نیمروز به بامی بَر بودند و پَسین
به نیامی دَر
برلین – مهر ۶۷
افزودن دیدگاه جدید