رفتن به محتوای اصلی

افول نئولیبرالیسم: نمایشنامه در سه پرده بخش دوم

افول نئولیبرالیسم: نمایشنامه در سه پرده بخش دوم
ژورنال برزیلی اقتصاد سیاسی، دسامبر 2020

اقتصاد و سیاست از سال 2008 - ادامه

از اواخر سال 2010 تا سال 2013 با برخاستن موجی از اعتراضات جهانی، آثار سیاسی بحران جهانی بروز آشکارتری یافت. از دسامبر 2010 تا مارس 2011 آنچه به بهار عربی مشهور شد، در کشورهای تونس، مصر، لیبی و سوریه درگرفت. در ماه می 2011 این موج اعتراضات مدیترانه را درنوردید و در میدانهای اسپانیا و یونان شکوفا شد. در سپتامبر همان سال زیر پرچم "وال استریت را اشغال کن!" به امریکا رسید؛ اول در نیویورک، اما بزودی سراسر این کشور را درنوردید. پیش از آن که سال 2011 به پایان برسد، "اشغال کن" مشابهی در لندن، در جلوی کلیسای جامع سن پائول زبانه کشید. در سال 2013 اعتراضات ادامه یافتند: در ماه می آن سال در استانبول و یک ماه بعد، در ژوئن، برزیل شاهد اعتراضاتی بود که آن را از حرکت بازداشت. کمی بعد اعتراضات مشابهی در هونگ کونگ و فرانسه برچا شدند. توزه با استناد خاص به اعتراضات اسپانیا و یونان می نویسد: "بحران از دنیای مالی به سپهر سیاسی کشیده شده بود".

در شروع سال 2014 کنین این اعتراضات جهانی در فضای نهادهای رسمی شدت یافته بود، که یکی از تجلیات آن افول انتخاباتی احزاب میانی حاکم بود که توسط آلترناتیوهای چپ، و نیز راست افراطی به چالش کشیده شده بودند. قابل ذکر است که در درون چپ پودموس، که در سال 2014 پایه گذاری شده بود، در همان انتخابات سراسری سال 2015 به بیش از 20 درصد آرا دست یافت و در جای سومین حزب بزرگ اسپانیا قرار گرفت. در همین سال بود که جرمی کوربین به رهبری حزب کارگر بریتانیا دست یافت و جابجائی قابل ملاحظه ای را در مواضع سیاسی حزب مذکور به جانب چپ پیش برد. سیریزا، یک حزب چپ از یونان، در این کشور به قدرت دست یافت. در سال 2016، نوبت به حزب دموکرات امریکا رسید که توسط یک جنبش چپ از پائین به لرزه درآید: در دور مقدماتی انتخابات، برنی سندرز، یک سناتور مستقل، به کاندیداتوری از جانب این حزب برخاست، که باور خود را به سوسیالیسم دموکراتیک اعلام می کرد1.

در سمت دیگر، یعنی در سمت راست افراطی، عروج انتخاباتی از این هم بالاتر بود. از سال 23016 به بعد، سیاستمدارانی با گفتمان مشابه، که پیشتر در حاشیۀ سیاست و مباحث عمومی قرار گرفته بودند، نفوذ خود را گسترش دادند و در چندین کشور به قدرت رسیدند. دوترته در سال 2016 به ریاست جمهوری فیلیپسن رسید، ترامپ هم در سال 2017 در امریکا یه قدرت دست یافت. سالوینی در سال 2018 در ایتالیا به معاونت نخست وزیر نائل آمد و بولسونارو در 2019 در برزیل رئیس جمهور شد. راه این 4 نفر توسط رهبران راستگرای دیگری که پیشتر آن را کوبیده بودند، هموار شده بود: کسانی چون اردوغان (نخست وزیر ترکیه در بین سالهای 2003 تو 2014، و از آن پس رئیس جمهور این کشور) و اوربان (نخست وزیر مجارستان از 2010). این پیروزیهای انتخاباتی اجزائی از یک گرایش عمومی تر بودند. چنان که برانک میلونوویچ Brank Milanovic نشان داده است، درصد آرائی که به نفع راست افراطی به صندوقهای رأی ریخته شد، در چند کشور اروپائی مثل اتریش، دانمارک، فنلاند، فرانسه، آلمان، یونان، سوئد، و بریتانیا از سال 2012 به بعد به طور قابل ملاحظه ای افزایش یافته است. آخرین مورد ناامیدکنندۀ قابل ذکر از نتایج انتخابات، رفراندوم برکزیت بود. اکثریت رأی دهندگان، در تغایر با انتخاب اکثر رهبران دو حزب بزرگ بریتانیا (حزب محافظه کار و حزب کارگر)،رأی به ترک اتحادیۀ اروپا گرفت. گفتمان اصلی که آنان را به حرکت درآورده بود، همپوشانیهائی با پلاتفرم برخی از رهبران راست افراطی داشت: بیگانه هراسی.

 

اولین اقدام اقتصادی: الگوی مثلثی و زنجیرۀ دومینو

یک نقطه شروع خوب برای درک این زنجیرۀ تکانه های اقتصادی و سیاسی این است که ببینیم تمرکز جعرافیائی سرمایه در سالهای پیش از 2008 چگونه سامان می یافته است. به عبارت دیگر بررسی طرز کار بازارهای جهانی در آستانۀ بحران. روبرت بلکر Robert Blecker بر این نظر است که تا سال 2008 "رشد جهانی در اثر نوعی الگوی مثلثی از عدم تعادل تجاری، گردش مالی و انتقال تقاضا در بین سه گروه از کشورها یک رشد پایدار بود. او این سه گروه را کشورهای دارای کسری موازنه یا متقاضی (مثل امریکا و برتانیا)، صادرکنندگان تولیدکننده (مثل چین و آلمان) و صادرکنندکان کالاهای اولیه (مثل برزیل و روسیه) می نامید.

این الگوبه دقت مبین بازارهای جهانی در دهه ای است که به بحران 2008 انجامید2. در فاصلۀ سالهای 2001 تا 2006 کسری حساب جاری امریکا بیش از دوبرابر شد و از 389 تریلیون دلار به 805 تریلیون رسید. این شیب تند به معنای افزایش هنگفت تقاضا بود که مشخصاً به سوی کشورهاوی کانالیزه می شد که موقعیت خود را به عنوان "کارگاه دنیا" تثبیت کرده بودند: چین، آلمان و ژاپن. بین سالهای 2001 تا 2008 مازاد حساب جاری چین از حدود 17 به بیش 420 بیلیون دلار سر زد3. آلمان نیز به نوبۀ خود در اثر کاهش نرخ ارز ناشی از جاری شدن یورو، کسری حساب جاری اش را که اقتصاد آن در تمام سالهای بین بین 1991 تا 2001 نشان می داد، جبران کرد و در سال 2007 به مازادی برابر 235 میلیارد دلار دست یافت. بالاخره ژاپن، که از نخستین سالهای 90 قرن گذشته مازاد حساب جاری داشت. میزان مازاد این کشور در سال 2007 به اوج خود رسید و بالغ بر 211 میلیارد دلار شد.

این داده های حساب جاری رابطۀ بین کشورهای متقاضی و تولیدکننده را ترسیم می کنند، اما اهمیت اعتلای کشورهای نامبرده در گروه دوم را به روشنی نشان نمی دهند. در سال 2000، در حالی که امریکا سهمی بیش از 15 درصد از کل صادرات جهانی را بخ خود اختصاص داده بود، سهم چین، آلمان و ژاپن با هم معادل 16 درصد بود. در سال 2015 سهم اخیر به 5/22 درصد افزایش یافته بود و سهم امریکا از صادرات جهانی به 2/12 درصد سقوط کرده بود. رشد گفته شده در سهم سه کشور نامبرده اساساً ناشی از افزایش سهم چین بود که در بازۀ گفته شده از 2 درصد به 10 درصد افزایش یافته بود. تولید ناخالص داخلی چین که در سالهای 90 قرن پیش چیزی حدود یکسوم تولید ناخالی داخلی امریکا بود (محاسبه شده مبتنی بر معیار قدرت خرید)، در سال 2014 به رتبۀ اول جهانی رسید4.

***

1- سوزان واتکینز Susan Watkins ارزیابی واحدی را از آلترناتیوهای چپ نوشته است.

2- داده های این پاراگراف همگی مقادیر امروزی اند.

3- این بدان معنا نیست که رشد چین تماماً توسط تقاضای خارجی رقم خورده است. جنین نیست، بلکه تقاضای خارجی نیز در آن سهیم بوده است. در نوشته های مربوط به استراتژی توسعۀ چین نوعی مشاجره جریان داشته است، مشاجره ای بین مئافقان و مخالفان این نظر که مشخصۀ استراتژی رشد چین صادرات محوری است یا نه.

4- در این باره به نوشتۀ میلانوویچ نگاه کنید. به دلار، تولید ناخالص داخلی امریکا هنوز از تولید ناخالص داخلی چین بیشتر است.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید