داشتم مطلبی را به مناسبت چهل و دومین سالگردانقلاب بهمن، تحت عنوان جامعه دوبنی ایران، مستلزم یک انقلاب دوبعدی بود و نه یک بعدی آنگونه که صورت گرفت، می نگاشتم که در حاشیه آن چشمم به برنامه و گفتگوی دوست گرامی مهدی اصلانی با آقای ماشاء اله آجودنی افتاد تحت عنوان انقلاب بدون تاریخ*، و با آن که کمابیش با خطوط اصلی مواضع آجودانی آشنابودم، بر آن شدم که در فرصتی آن را گوش کنم و این شد انگیزه این یادداشت کوتاه پیرامون آن:
نکته نخست که توجهم را جلب کرد و حتی اصل موضوع را تحت الشعاع قرارداد و آن را از یک گفتگوی عادی خارج کرد، درجه شیفتگی و ستایش غلوآمیز آقای اصلانی به عنوان گرداننده برنامه از آقای آجودانی و مواضع وی بود که چنان با توصیفات دهان پرکنی همراه بود که یک کامیون یدک هم قادر به کشیدن آن نبود!. از آن نوع شیدائی ها و کشف و شهودهائی که ممکن است آدمی به هنگام جاکن شدن مواضع اش دچارآن شود! البته مواضع آقای آجودانی قاعدتا نباید برای میزبان گرامی ناشناخته می بود (و حق این است که بگوئبم که چنین سازی با وقوف به آن کوک شده باشد) و اگر هم هرآینه توهمی وجودداشت، طبعاً این گفتگو و صراحت در آن جائی برای آن باقی نگذاشت. چکیده و شاه بیت سخنان آجودانی را می توان در این عبارت کوتاه و مؤکد ایشان یافت: آن جا که رضاخان و رضاشاه را قهرمان واقعی مشروطیت خطاب می کند [ظاهرا بر همه معلوم گشت که انتساب تاکنونی این گونه القاب به امثال ستارخان و باقرخان و ... از سرنادانی و بی سوادی بوده است. چنان که خوداین دوست گرامی هم در پایان با به رخ کشیدن میزان نادانسته های خود در برابر استاد صاحب گنجینه تاریخ به ادعاهای وی صحه گذاشت]. به هرحال، آن چه که در وهله اول جلب توجه می کرد و برایم تازگی داشت نه خود سخنان یک مورخ ستایشگر رضاخان، که میزبانی و این گونه شیدائی یک مدعی چپ بود (کوچ کرده؟ سابق، اکنون و ... از شما چه پنهان در این مورد و با چنین غلظتی، اندکی گیجم! )، با مداهنه گوئی و ذوق زدگی و به رخ کشیدن حقارت اندوخته های خویش و همگنان در برابراستاد ... و وعده فیض بردن از سخنان و پاسخ هایش در نوبتی دیگر!
نکته دوم: در باره مضمون سخنان و تحلیل آقای آجودانی از جوانب مختلف می توان نقدداشت که همه آن ها در این یادداشت کوتاه نمی گنجند و شاید چندان هم نیازی بدان ها نباشد. اما آن چه در این مختصر می توان گفت سه نکته مهم به شرح زیر است:
اولا شاکله و کلیت رویکرد ایشان از سر تا پا دستخوش تناقض و آشفتگی مفهومی و مضمونی بود؛
ثانیاً، مثل مواضع تاکنونی اش (در حدی که من می دانم) سترون و فاقد چشم اندازی برای خروج از معادله معیوب «سنت و تجدد»؛
و ثالثاً نگاهش به انقلاب صرفا از منظر بالا و نخبه گرائی بود؛ به جای توجه به مجموعه عوامل بنیادی که موجب خیزش یک انقلاب می شوند، و نشان دادن درجه موفقیت یا شکست آن در نسبت با عوامل بنیادی دخیل در آن. در واقع بدان سبب «انقلاب بدون تاریخ بود» که خودتاریخ بدون انقلاب است!. چنان که وی عملا انقلاب مشروطیت را به دلیل پاره ای از التقاط هایش با مذهب، که در جای خود درست است و بایدهم نقدشود، اما نه به عنوان عنصراصلی و خصلت نمای انقلاب مشروطیت و بلاموضوع کردن آن؛ آنگونه که وی وهله شکست کامل انقلاب مشروطیت در پی کودتای رضاخان را، جایگزین آن می کند. می دانیم که هر ضدانقلاب در عین در هم کوییدن تمامی عرصه های اصلی انقلاب به عنوان وظیفه اصلی خود، عموماً ناگزیر است و برای ماندن، بخشی از وصایا و دست آوردهای اجتناب ناپذیرآن را، و دقیقا برای خاموش کردن اخگرسوزان انقلاب، به پیش برد. با چنین رویکردی است که آجودانی برای نجات «مشروطه واقعی و قهرمان آن رضاخان» به گونه ای انقلاب اسلامی ۵۷ را برآمده و از تبار انقلاب مشروطیت می خواند که البته قیاسی است مع الفارق و تحریف و وارونه کردن تاریخ، یا همان انقلاب بهمن بدون تاریخ که چیزی جز تاریخ بدون انقلاب نیست. همه می دانیم که خمینی اصالتاً از تبارشیخ فضل اله نوری بود و مشروعه خواه و نه از تبار مشروطه خواهان و ادامه دهنده آن. او دبنال کننده کسی بود که در انقلاب مشروطه وی را در میدان توپخانه تهران به دلیل دفاع از مشروعه در برابرمشروطه به دار آویختند ( صرفنظر از این که با اعدام مخالف هستیم و بدون آنکه التقاط های انقلاب مشروطیت را نادیده انگاریم ). خمینی بازگشت «پرشکوه» شیخ فضل اله و انتقام مشروعه از مشروطه بود.
طبعاً در این مختصر قادر به بازکردن همه جنبه های تحلیل وارونه و مسخ کننده آقای آجودانی نخواهم بود؛ اما اگر بخواهم به شکل تلگرافی اشاره کنم، ایشان به عنوان مورخ و مدعی نقدتحولات تاریخی و در اینجا اانقلاب ایران و مشروطیت و تحولات پسامشروطه، قاعدتاً اگر می پذیرند که انقلاب مشروطه در اساس برای کنترل و مشروط کردن اقتدار و استبدادپادشاهان و گشودن دریچه تجدد و پیشرفت دنیای جدید به روی کشور بوده است، امری که ظاهراً و لااقل به شکل رسمی آن را انکار نمی کند، دیگر در همان حال نمی تواند با چرخاندن نوک قلم (و یا گردش زبان) وقتی به دوره کودتا و مسکوت گذاشت نقش امپراطوری بریتانیای کبیر در این کودتا و استبداد رضاخانی می رسد، تغییرریل داده و آن دوره و شخص رضاشاه و عروج استبدادبی امان او را تبلور انقلاب مشروطیت قلمدادکند و قهرمان واقعی آن! مگر با مسخ خواست و هدف اصلی انقلاب مشروطیت از قانون و دموکراسی و آزادی و پیشرفت به برقراری یک استبدادسراسری و به مراتب نیرومندتر از استبدادقاجار! به همین دلیل او مثل همه هواداران سلطنت، با فرافکنی از ماهیت و اهداف بنیادی انقلاب مشروطیت و مسخ کردن نسبت رضاخان با انقلاب مشروطیت، به صرف گشودن یک سری مدارس و دانشگاه و راه آهن ... به عنوان تبلورمشروطیت. بسنده می کند [ که از قضا با چنین معیارهائی و در قیاس با آن، حکومت اسلامی هم در دفاع از دستاورهای خود به گسترش دانشگاه ها و شبکه های راه و گازکشی ها و سدها و یا بسط شبکه های مجازی و ارتباطی و غیره می نازد که در حقیقت تحمیل شده و ناشی از تحولات بازارجهانی و تغییرروح زمانه است که هرنوع دولتی حتی اگر کاملا هم مخالف باشد، اگر که بخواهد بماند ناگزیراست به نستبی آن ها را به پیش برد].
در حقیقت بخشی از نضج پارادایم اسلام سیاسی و در ایران مبتنی بر روحانیت و شیعه گری، که هیچ گاه عوامل و ریشه های داخلی و جهانی آن در تحلیل ها و تاریخ نگاری های این گونه استادان محلی از ِاعراب ندارد، مدیون همین کودتای رضاخانی و کودتای ۲۸ مرداد است. جالب است که آجودانی برای موجه جلوه دادن ظهور یک دولت مستبد و اقتدارگرائی مثل رضاخان، آن را به پای خواست روشنفکران آن زمان و نیازهای آن دوره می گذارد، و حال آن که وقتی به دوره عروج نظام اسلامی می رسد، روشنفکران را مقصر آن می داند که به شاه پشت کردند. طبعا دوگانگی چنین منطق یک بام و دوهوا حتی نقد وی به شکل گیری رژیم اسلامی را نیز سترون می کند. آقای اصلانی همه این ها را می بیند و می شنود و هاج و واج که چرا تا این سان از حقایق تاریخی بی خبربوده است و بوده ایم!
و بالاخره باید گفت، که آجودانی برای خروج از سیکل بسته و دیرپای استبدادشاهی و استبداددینی و هویت ها و گفتمان های برساخته از و مبتنی بر آن ها، و بازتولیدمتقابلشان، چیزی برای گفتن در چنته ندارد. و این در حالی است که هر نقدرادیکال به اندیشه ها و تجربه هائی که منجر به وضعیت فاجعه بارکنونی شده است، قاعدتا باید بتواند سویه های ورود و خروج به و از چنین باتلاقی را نشان بدهد و گرنه به خواندن ملالت بار یک متن تاریخی شباهت پیدامی کندکه در این ویدئو شاهدش هستیم.
------------------------------------
*انقلاب بدون تاریخ، سخنرانی و پرسش و پاسخ با دکترآجودانی: https://www.youtube.com/watch?v=x0uaPRoyVkE&feature=emb_logo
دیدگاهها
این صحبت را من با همین موضوع…
این صحبت را من با همین موضوع و همین شکل در یکی ازتلوزیون های هوادار سلطنت دیدم. از یکطرف مردم را به دموکراسی و گرفتن حق خوددعوت میکرد و اینکه مردم خود بایدحق خود را بگیرند و بلافاصله از اقدامات به اصطلاح معظم رضا شاه میگفت. دیگر این را نمی گفت که ازروزی که رضا شاه گفت ارباب من را هم باخودت ببرتهران و اربابش گفت گله را به فلانی تحویل بده و بیا تهران و تا وقتی شاه شد چگونه در این چندسال یک چوپان به آن درجه ازعقل و درایت رسید که بشودشاه . البته برای خالی نبودن عریضه کمی هم ازاطرافیان باسوادش تقدیرمیکند. سفیر انگلیس سه نفر سیدضیا و پسرفرمانفرما و رضا خان را برای گرفتن قدرت یشنهاد میکند به حکومت انگلیس و حکومت انگلیس رضاخان را انتخاب میکند. ولی از همه این ماجراها بگذریم مقصر چپ هم هست که همه اتفاقات اجتماعی را میخواهد طبق قوانین دیالکتیک بررسی کند و رضا خان را در همین حیطه عملکردش می بیند نه اینکه چگونه به قدرت رسید . خمینی را به عنوان رهبرانقلاب بررسی میکند و هیچ به نامه نگاری های خمینی باآمریکا در همان دهه چهل و مذاکرات پای درخت سیب نگاه نمیکند چون دنبال یکی کردن اتفاقات باتئوری هایش هست . بله مردم انقلاب کردند و خواسته هایی هم داشتند ولی ازهمان روز اول مردم اپوزیسیون شدند. تمام حمله ها و ضرب و شتم ها و کشتار چپ را اگر به نمود مردم بگیری آنگاه درک انقلاب ساده ترمیشود.
افزودن دیدگاه جدید