من هستم آری
هرزمان جایی
ورزاو سرخی بسته با گاوآهن تاریخ
تا زیرورو دارم
خاک کهنه را همدوش ورزاوان
تا آهن از گندم بروید گندم از آهن
چون مته چان
روی خرمن خوشه میچرخم شانه به شانه
با فلزتاوان زمین کاوان
"زنده یاد سعید سلطانپور"
جنبش چریکی یا جنبش مبارزهی مسلحانه از اواسط دههی ۴۰ خورشیدی وارد مرحله تدارکاتی خود شد، و درپی رویداد تاریخی «سیاهکل» هویت علنی یافت و در دههی ۵۰ تا دوران انقلاب به فصلی از مبارزات اجتماعی مردم کشور بدل شد؛ جنبشی که توانست در همین دوران کوتاه تاریخی، و در سایهروشن حضور خود، مهرونشانش را بر زندگی طیف گستردهای از جوانان آرمانگرا و از این رهگذر بر حوزه های اجتماعی و از جمله در عرصه های فرهنگی و هنری به جا گذارد.
این واقعیتی است، انکارناپذیر، فارغ از آن که مدافع یا موافق این حرکت باشیم. برآن نیستم که در اینجا به بررسی آثار مثبت و منفی این جنبش در پهنه ی مبارزات سیاسی- اجتماعی آن دوران بنشینم. برای داوری دقیق در باره ی این رویداد تاریخی، مثل هر رویداد تاریخی دیگر، میبایست به اسناد فراوان رجوع کرد و آن را از زوایای مختلف ارزیابی کرد؛ کاری که از ظرفیت این مقاله خارج است.
از طرفی، باید میان جنبش چریکی به طور عام و جنبش چریکی در کشور خود به طور خاص تمایز قایل شد. بحث دربارهی جنبش چریکی در کشور ما که در قالب دو سازمان بزرگ چریکی یعنی «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» با پرچم مارکسیسم- لنینسیم از یکسو و «سازمان مجاهدین خلق ایران» با پرچم اسلام انقلابی و با هدف رسیدن به جامعهی توحیدی بی طبقه در میان طیفی از جوانان مسلمان از دیگرسو، تبلور و تجسم یافت، میبایست بر بستر شرایط (کنتکس) سیاسی-اجتماعی داخلی و خارجی آن دوران صورت پذیرد. بحثهای مجرد و نظری راه به جایی نمیبرد.
ظهور و حضور این دو سازمان از یکسو و گروههای کوچکتری که از نیمه ی دههی ۴۰ خورشیدی شیوه ی مبارزه مسلحانه و نظریه هایی چون «محاصرهی شهرها از طریق روستاها» یا «جنگهای پارتیزانی و شهری» را پیش کشیدند، حاکی از آن است که این اندیشه، متأثر از مبارزهی مسلحانه در مناطق مختلف و از جمله در کشورهای آمریکای لاتین، فلسطین و الجزایر در خاورمیانه و جنبشهای آزادیبخش در سایر نقاط جهان، پژواک گسترده ای در میان طیفی از جوانان آرمانخواه و عاصی از دیکتاتوری حاکم، در کشور ما داشت. این که چرا بسیاری از این گروهها در همان آغاز فعالیت از حرکت بازماندند و دو سازمان «چریکهای فدایی خلق ایران» و «مجاهدین خلق ایران» -که هریک مسیر و سرنوشت متفاوتی را از سر گذراندند-توانستند در زیر ضربات مرگبار سیستم پلیسی حاکم بر کشور و به رغم فراز و فرود فراوان بقا و تداوم یابند، نشانگر ان است که این دو سازمان ریشه در متن جامعه داشتند. از مهمترین عوامل این بقا و تداوم میتوان به صداقت و صمیمیت پیشگامان و کوشندگان این جنبش اشاره کرد[1]. واقعیت این است که بنیادگزاران و پیشگامان این جنبش پیش از آن که به مبارزهی مسلحانه روی آورند، در میان محافل سیاسی و فرهنگی آن روزگار به مثابهی انسانهای مبارز و تحولخواه و جوانانی با آیندهی درخشان در حوزه های سیاسی و فرهنگی به خوشنامی و صداقت در رفتار و گفتار شناخته بودند. از همین رو، رویداد تاریخی سیاهکل که اگرچه به شکست نظامی انجامید، اما طنین سیاسی گستردهای یافت و حتا در میان منتقدان این مشی از مبارزه، حس همبستگی نیرومندی را برانگیخت. زیرا، آنان در مبارزه مشترک علیه نظام پلیسی حاکم بر کشور در وجود این جوانان، متحدان قابل اتکایی میدیدند. این حمایت را به روشنی در شعرها و مقاله های شاعران و گویندگان سرشناسی چون هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، محمد زهری، احمد شاملو و بسیاری دیگر که برخی خود منتقدان مشی چریکی بودند، میتوان دید. این حمایت به گونه ای پررنگتر در آثار شاعران، نویسندگان، گویندگان، ترانه سرایان و موزیسین های جوانتر و نام آشنایی چون اسماعیل خویی، شفیعی کدکنی، غلامحسین ساعدی، علی اشرف درویشیان، محمد مختاری، اسفتدیار منفردزاده، شهیار قنبری، ناصر رحمانی نژاد و بسیاری دیگر تبلور داشت. دیگر نیازی به آن نمی بینم که از مبارزان و جانباختگانی که خود صدای رسای این جنبش بودند: خسرو گلسرخی، سعید سلطانپور و ... نام برم. و نیز، چه باید گفت در باره آن خیل هنرمندان و فرهنگیان با نام و بی نامی که در شهر ودیار خود به روشنگری میپرداختند. مکرر از زبان اینان شنیده میشد که:« ما توان چریک شدن نداریم. اما در حوزه ی سیاست و فرهنگ در کنار این سازمان میپوییم.»
بنابراین، جنبش چریکی و مبارزهی مسلحانه اگرچه برخلاف انتظار بنیادگزاران و پیشگامان آن نتوانست به شکلی از مبارزهی توده ای بدل شود، اما توانست در میان جمعیتی گسترده ای از نسل جوان و عاصی از دیکتاتوری حاکم که راه را بر هرگونه مبارزه سازمان یافته و مستقل اعم از تشکلهای صنفی – طبقاتی، مدنی – اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بسته میدیدند، پایگاه حمایتیِ درخورد بیابد و از حمایت عموم مبارزان و چهره های فرهنگی اجتماعی اثرگذار برخوردار شود.
مبارزه مسلحانه اگرچه شکل توده ای نیافت و در این میان موجب خروج زودهنگام شمار فراوانی از چهره های سیاسی- اجتماعی و فرهنگیِ جوان و با استعداد و برخوردار از آینده ای پربار از حوزه های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شد[2]- که خود مایه ی تأسف بسیاری است- اما تأثیر آن بر طیفی از بدنه ی جوان و فرهنگی کشور توانست همدلی بخشهای وسیعی از جامعه را نسبت به خود برانگیزد؛ بدنه ای که سرحلقه ی خوشببینی عمومی نسبت به پیشگامان و پویندگان این جنبش بود. ظهور و حضور شمار فروانی از نویسندگان، مترجمان، هنرمندان، آموزگاران شهری و روستایی جوان و البته بخش گستردهای از دانشجویان در حمایت از این جنبش که در سیمای سازمان فدائیان خلق در طیف نیروهای لائیک با اندیشههای دموکراتیک و مردمی و خواهان باز پس گیری حاکمیت ربوده شده ی ملی پس از کودتای ۲۸ مرداد تبلور داشت، تکیه گاه این سخن است.
این سازمان اگرچه نتوانست به دلایل مشخص اجتماعی به توده ای کردن مبارزه مسلحانه در شهر و روستا نایل آید، اما به لطف این حمایت و در پیوندی دیالکتیکی توانست از سطح خانه های تیمی فراتر رود و پایگاه ی معین و اجتماعی و توده ای یابد و همانطور که گفته شد، این را باید، پیش و بیش از هرنکته در عنصر صداقت، شجاعت، مبارزه و مقاومت پیشگامان و کوشندگان این سازمان[3] بر بنیان مرزبندی قاطع با نظامی دانست که در نظر عموم به درستی مظهر وابستگی به امپریالیسم، مجری بیعدالتی و انسداد سیاسی حاکم بر جامعه بود. بی تردید، همین پیوند دیالکتیکی و توده ای است که موجب آن شد تا مشی مبارزهی مسلحانه به تدریج در برابر مشی کار توده ای رنگ بازد[4]؛ همان پیوندی که سبب شد تا سازمان چریکهای فدایی خلق که در سالهای پس از انقلاب عنوان فدائیان خلق ایران یافت به سازمانی فراگیر و اثرگذار در مقیاس ملی و سراسری فرا روید از اینرو، نباید به نقش این بدنه ی اجتماعی و فرهنگی در فراروئیدن سازمان به سازمانی فراگیر و اجتماعی کم بها داد و بدتر از آن، نادیده اش انگاشت.
جنبش چریکی و مبارزهی مسلحانه واضع هیچ شکل نوینی از حوزه های فرهنگی، هنری و ورزشی نبود و نمیتوانست باشد. اما توانست به دلایل پیشگفته مهرونشان خود را در تشدید وجه اعتراض و مقاومت در هر یک از این حوزه های فکری و اجتماعی نسبت به وضع موجود به جا گذارد. این نشانه را میشد در تمام حوزه های هنری، ادبی، موسیقی و ترانه سرایی و نیز اشکال نمایشی دید.
از اینرو، بازخوانی این تجربه از فصل معینی از تاریخ کشور را نمیتوان و نباید از یکسو به ستایش بی قیدوشرط از این شیوه ی مبارزه و قهرمانیهای فردی که در جای خود حائز اهمیت است، محدود کرد و از دیگرسو، با نفی شیوهی مبارزه مسلحانه به نفی تمام کمال این حرکت اعتراضی و اجتماعی، آنچنان که دشمنان مردم میکوشند، برآمد و به انفعال گرائید[5]. بازخوانی نقادانهی این حرکت اجتماعی در فصل معینی از تاریخ کشور، باید با رویکرد تجربه اندوزی در مسیر مقاومت در برابر بی عدالتی ها و مبارزه برای تغییر همه جانبه ی اجتماعی در مسیر توسعه ی انسانی و اجتماعیِ پایدار، موزون و متوازن بر بستر مناسبات دموکراتیک و مردمی و مبتنی بر حاکمیت ملی باشد.
نتیجه آنکه، راز ماندگاری نیروهای سیاسی و اجتماعی «چپ» ماندن در کنار توده های مردم و پای فشردن بر آرمانهای مردمی است. حکومتها میروند و میآیند، اما مردم برجایند! بگذار متوهمان و توهم پراکنان ره خود در پیش گیرند؛ ما میمانیم و همچنان درفش مقاومت و مبارزه را برافراشته می داریم!
[1] - با رجوع به زیستنامه بنیادگزاران و پیشگامان: جانباختگانی جون بیژن جزنی و یارانش، پویان و یارانش در این سوی و حنیف نژاد، سعید صادق، بدیع زادگان از آنسوی بنابر سوایق فرهنگی و مبارزاتیشان در محافل و مجامع سیاسی و فرهنگی آن روزگار از احترام ویژه ای برخوردار بودند.
-
- برآن نیستم که در اینجا به تهیه ی سیاهه ی ناقصی از چهره های فرهنگی، هنری، صنفی، اجتماعی و مدنیِ هاله ی این جنبش و برجسته کردن برخی شان به درستی و ازقلم انداختن برخی به نادرستی برآیم. خواننده ی آشنا و جستجوگر خود میتواند مصداقهای آن را که کم شمار هم نیست، بیابد. اما در این میان باید به ویژه از دو چهره ی سرشناس و اثرگذار یاد کرد: بهروز دهقانی که نامش با نام مبارز نام آشنایی دیگرِ آن روزگار: صمد بهرنگی گره خورده است و حمید مؤمنی که تأثیر فراوانی در میان پژوهندگان و نویسندگان جوان داشت و آنان را به ترجمه و پژوهش برانگیخت و از اعتماد و احترام عمیق اسطوره ی جنبش چریکی کشور: «حمید اشرف» برخوردار بود. نقش او در تغییر نگرش تدریجی سازمان از مشی چریکی صرف به رویکرد کار توده ایِ توأمان نیازمند بررسی مستقلی است.
[3] - فراموش نکنیم که پیش و پس از رویداد تاریخی «سیاهکل» گروهها و هسته هایی در طیف نیروهای لائیک به تدارک جنگ چریکی شهری و روستایی برآمدند. بساری از آنها سپس، به سازمان فدائیان خلق پیوسند و برخی بدون آن که قصد ارزش گزاری در باره آنها را داشته باشم، به دلایل معین از حرکت بازماندند.
[4] - این سایش تدریجی را از همان سالهای آغازین و در محک پراتیک انقلابی می توان دید. برای نمونه، در مقدمه چاپ سوم کتاب «ضروروت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» اثر امیرپرویز پویان و زمانی که هنوز سازمان نام «چریکهای فدایی خلق» بر خود داشت، میخوانیم: «این که ارتجاع حاکم میکوشد پرولتاریا را از دیدگاه طبقاتیش جدا سازد، درست است، لیکن این که پرولتاریا دربست خود را تسلیم فرهنگ ارتجاع نموده نادرست است... این که عدم وجود محافل کارگری پیشرو کارگری که در رابطه با پرولتاریای متشکل شده در مبارزات خود به خودی باشد، ارتباط با پرولتاریا را به مقیاس توده ای ناممکن ساخته به این معنی نیست که نمیتوانیم به طور منفرد با کارگران پیشرو در تماس باشیم...مراد از تأثیر «اعمال قدرت انقلابی از طرف پیشآهنگان» همانا تأثیر استراتژیک و کلی آن است و به هیچوجه آن را بر موارد تاکتیکی شمول نمی دهیم.» اشاره مقدمه به کتاب ر.احمدزاده «مبارزه مسلجانه هم استراتژی و هم تاکتیک» است.
[5] - نمونه ی بارز این جدایی در عین وفاداری به مبارزه در راه آرمانهای مردمی را میتوان در سیمای چریکهای منشعب یعنی: تورج حیدر یبیگوند، ابوالحسن خطیب، سیامک قلمبر، فریبرز صالحی و ... دید.
افزودن دیدگاه جدید