پنجاه سال از آن نوزده بهمن سرخ، از آن قیام باشکوه جانهای شیفته گذشت. در دوران جولان خفقان و ترس، جوانانی عاشق انسان و شیفتهی عدالت، به دل جنگل زدند و با حمله به پاسگاه سیاهکل، «رخداد»ی را رقم زدند که بهدرستی نقطهی آغاز یک جنبش سیاسی عظیم، سراسری و معتبر نام یافت. زمینههای عینی و ذهنی جنبشی که بعدها نام «فدایی» گرفت، هرچند بسیار پیشتر از قیام سیاهکل و با تدریجی دیالیکتیکی شکل گرفته بودند، اما سیاهکل به مثابهی آن لحظهی تاریخی اثبات «مادیت» و جدیت یک جنبش، اهمیتی اساسی داشت.
رخداد سیاهکل، و روندهای سیاسی متعاقب آن چه از سوی موافقان و چه از سوی مخالفان این رخداد، همواره مورد توجه بوده است. هیچ کس نمیتواند تماسی ولو سطحی با تاریخ سیاسی معاصر ایران داشته باشد، و خود را مجبور به داشتن موضعی مثبت و یا منفی در مورد رخداد سیاهکل نیابد.
یکی از وجوه اهمیت تاریخی و سیاسی رخداد سیاهکل، که همواره مورد نظر و توجه بوده است، آغاز مبارزهی مسلحانه علیه پهلوی دوم در فردای این رخداد است. هرچند رزم مسلحانه با خفقان سلطنتی در عصر پهلوی، الزاماً با سیاهکل آغاز نمیشود.
اما فصل نوین مبارزهی مسلحانه علیه رژیم پهلوی دوم که از حمله به پاسگاه سیاهکل آغاز میشود، تفاوتهای بنیادی با دوران پیش از خود دارد. مهمترین وجه تفاوت این مبارزهی مسلحانه با مدلهای پیش از آن، ماهیت شیوهی حکومتداری پهلوی دوم، در روزگار پس از کودتای 28 مرداد 1332 است. با کودتای 28 مرداد است که در در مدت کوتاهی تمام منافذ محتمل دموکراسی منسدد میشوند و امید به اثربخشی اصلاحات و مبارزهی سیاسی علیه وضعیت موجود، در اندکزمانی «دود میشود و به هوا میرود.» در چنین سپهری سیاسی-اجتماعیای، که سکوت، مطلق است و اجباری، رخداد سیاهکل، و تشکیل چریکهای فدایی خلق ایران رخنهای عمیق در اختناق و دیکتاتوری انداخت و چهرهی حکومت مستقر را در کوتاهمدت در میان افکار عمومی تغییر داد.
هرچند علاوه بر این مسالهی مرکزی، میتوان گفت مبارزهی مسلحانهای که با سیاهکل آغاز شد، در چارچوب مبارزات «مدرن چریکی» فهمیده میشود و البته نسبت و شباهتی هم با مبارزات مشابه در اروپا، آمریکای لاتین و البته خاورمیانه و فلسطین دارد و همین امر، وجه ممیزهی سیاهکل است با مبارزات پیش از آن علیه حکومت پهلوی دوم.
با این تفاصیل میتوان چنین برداشت کرد که در کادر مبارزهی خستگیناپذیر «آفتابکاران سیاهکل» و سپس سازمان چریکهای فدایی خلق ایران با رژیم شاه -و البته آنچنان که از قرائن برمیآید مبارزهی شبانهروزی دستگاه سرکوب نظام سلطنتی با این جوانان «آرمانخواه»-، آنچه بیش از همه اهمیت دارد، زمینهی شکلگیری مبارزهی قهرآمیز است. مهم است که از خود بپرسیم که:
اولاً زمینهی سیاسی و اجتماعی روزگار وقوع رخداد سیاهکل چه بود؟
دوماً آنان که قیام سیاهکل را ساختند و آنان که پس از این رخداد مبارزهی مسلحانه را در چارچوب یک سازمان ادامه دادند، شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوران را چگونه میفهمیدند؟
در نتیجهی پاسخ به این دو سوال از خویش و تاریخ بپرسیم، آیا مبارزهی مسلحانه در چنین خوانشی از وضعیت موجود اجتنابناپذیر بود؟
بیش و پیش از اینکه بخواهیم از تاریخ و اسناد و آمارها بپرسیم که «اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی» سالهای پایانی حکومت پهلوی چگونه بود، باید سراغ این موضوع برویم که چریکهای فدایی خلق آن دوران را چگونه میدیدند؟ در حقیقت هنگام تشکیل چریکهای فدایی خلق ایران با مقدمهی شکوهمندی چون رخداد سیاهکل، ما نه فقط با تشکیل یک سازمان از وحدت چند محفل سیاسی، که دقیقاً با شکلگیری یک دستگاه شناختی-سیاسی جدید طرف هستیم که دستگاههای شناختی پیشین را چه در نظر و چه در عمل کنار میزند و تعاریف خود را از «سیاست» وارد صحنه میکند. این دستگاه شناختی، دریچهای برای نگاه به وضعیت موجود آن دوران را، با خود دارد که بر اساس آن –حداقل- از موضعی سلبی میگوید حکومت پهلوی دوم «چنین» است و به همین سبب «نباید» باشد. و طبیعتاً همچون هر دستگاه شناختی دیگری، میتواند برداشتی منطبق با حقیقت تولید کند و یا نسبتی با حقیقت داشته باشد.
بررسی این دریچه، و تصویری که چریکها در آن میدیدند اهمیت دارد، چرا که به مبنای عمل آنها تبدیل شده است و در نهایت پایهگذاری جنبشی را سبب گشته که تا امروز هم تداوم دارد.
در این مقاله تلاش میشود با اتکا به نوشتههای بنیانگذاران جنبش فدایی، در جایی بایستیم که آن رفقا ایستاده بودند، و ببینیم آنچه را که آنها میدیدند.
رژیم پهلوی دوم در کلیت:
چنانکه معروف است، چریکهای فدایی خلق ایران از پیوستن دو هستهی جزنی-ظریفی و احمدزاده-پویان تشکیل شد. وجه اشتراک این دو هسته، علاوه بر باور به مبارزهی مسلحانه(هر چند در دو شمایل اکیداً متفاوت)، باور آنها به ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم بود.
اصلاحات ارضی پهلوی دوم، که از دید عموم تحلیلگران سیاسی آن دوران در کوتاهمدت و در سپهر سیاسی-اجتماعی ایران، مسبب بحرانهای ساختاری شد، در شکلگیری گروههای سیاسی دههی چهل خورشیدی و همچنین تحلیلهای نیروهای سیاسی مختلف از وضعیت تاثیر اساسی داشت.
در خوانش چریکهای فدایی خلق، این تحول موجب شده بود ساختار سیاسی-اجتماعی ایران دو تغییر عمده را تجربه کند؛ ایرانِ پیش از اصلاحات ارضی از دید فدائیان خلق یک حکومت «نیمه مستعمره- نیمه فئودال» بود که با اصلاحات ارضی به یک «سرمایهداری وابسته» -یا چنان که در آن دوران معروف بود «بورژوازی کمپرادور»- تبدیل شده بود. از دید فدائیان با تکمیل پروسهی اصلاحات ارضی، فرماسیون اجتماعی در ایران عصر پیشاسرمایهداری را رد میکرد و وارد دوران سرمایهداری میشد.
رهآورد این تحول از دید فدائیان خلق، ابتدا تشدید وابستگی بود و سپس تقویت دیکتاتوری و حرکت از دیکتاتوری جمعی به دیکتاتوری فردی. در واقع و به طور خلاصه در مدل سرمایهداری وابسته، اقتصاد مجبور است تنفس خود را در وابستگی به کشورهای مرکزی سرمایهداری بجوید و همین امر استقلال کشور را زیر سوال میبرد. و البته از سویی دیگر قدرت مستقر در میانهی تحول و برای مدیریت آن از قدرت قهریهی اکید و متکی به یک نفر-در اینجا شاه- استفاده میکند.
وابستگی در سلطنت پهلوی:
نفی وابستگی در دوران شکلگیری چریکهای فدایی خلق، یک پارادایم سیاسی بسیار مهم به شمار میآید. رد این پارادایم را میتوان در محتوای سیاستورزی بخش عمدهی نیروهای سیاسی آن روزگار در ایران، و خاصه در میان نیروهای سیاسی چپ یافت.
جهان دوقطبی و تصادم دائمی میان آمریکا و شوروی در چارچوب جنگ سرد، و مداخلات امپریالیستی کشورهای قدرتمند سرمایهداری به محوریت آمریکا سبب شده بود تا ستیز با امپریالیسم به بخش مهمی از سپهر گفتمانی چپ تبدیل شود.
به کار بردن دو عنوان «نیمه مستعمره» و «نیمه فئودال» در کنار همدیگر برای توصیف شرایط پیش از اصلاحات ارضی، از حیث نظری به گفتمان مائو تسهدون رهبر انقلاب خلق چین اختصاص دارد. مائو معتقد بود چین در آستانهی انقلاب در حال عبور از دوران فئودالیسم بوده است، اما استعمار به مثابهی یک عملگر سیاسی دیگر مانع از این
تحول شده و چین را در وضعیتی قرار داده است که نه این است و نه آن!
بیژن جزنی نیز وابستگی را دلیل اصلی شکلنگرفتن کامل فرماسیونهای اجتماعی در ایران میدانست و در نتیجه وضعیت ایران پیش از اصلاحات ارضی را نیمه مستعمره- نیمه فئودال ارزیابی میکرد. ارزیابیای که میتوان رد آن را در نوشتههای مسعود احمدزاده نیز یافت. جزنی همچنین معتقد بود هم فئودالیسم و هم سرمایهداری وابسته، همپیمانان استعمار هستند و در نتیجه تلاش میکنند به عنوان موانع تحول عمل کنند. جزنی گذشتهی شکلگیری نظام سیاسی-اجتماعی «نیمه مستعمره- نیمه فئودال» را در اوایل قرن 19 و هنگامهی مواجهی «سلطنت فئودالی در ایران» با دو قدرت استعماری انگلستان و روسیه میدانست؛ روسیه غالباً با تهاجم نظامی و انگستان غالباً با نفوذ سیاسی و تجاری وارد این عرصه شده بودند. اما تصادمی میان این دو نیروی استعمارگر و فئودالیسم مسلط پیش نیامد. استعمارگران از همان ابتدا از تصرف زمینهای فئوالها صرف نظر کرده بودند و البته با نهاد مشروعیت ایدئولوژیک فئودالیسم، یعنی مذهب هم تخاصمی نداشتند. با رشد نفوذ استعمار، به تدریج سرمایهداری خارجی هم به مثابهی عامل و اثر استعمار جایگاه خود را تقویت کرد و همین امر رشد سرمایهداری در ایران را تقویت کرد. تاثیر سیاسی این تحولات در کوران روندهای منتهی به انقلاب مشروطه قابل رویت است؛ سرمایهداری ایرانی در کنار فئودالیسم در قدرت سهیم شد و این سهم در دوران پهلوی اول افزایش یافت. در نتیجه بورژوازی کمپرادور(وابسته) در کنار فئودالها روبنای فرماسیون اجتماعی ایران و سرمایهداری در کنار فئودالیسم زیربنای فرماسیون اجتماعی ایران را تشکیل دادند.
کودتای 28 مرداد 1332، آمریکا را نیز به یک عامل موثر در تشدید این روندها بدل کرد. پس از کودتاست که پایگاه سیاسی حاکمیت عملاً تغییر میکند و سلطنت پهلوی به صورت تمامقد به یک دولت وابسته به اردوگاه سرمایهداری تبدیل میشود. در دههی سی و با افزایش استخراج نفت، سیاست درهای باز در اقتصاد ایران اعمال میشود که مقصود از آن باز گذاشتن درهای کشور رو به واردات است. همین مساله نیز رشد سرمایهداری وابستهی تجاری را تسریع کرد و به همین دلیل جایگاه فئودالها در اقتصاد و متعاقب آن در سیاست به سرعت تضعیف شد.
علاوه بر این امپریالیسم آمریکا برای تقویت سرمایهداری وابسته در ایران، کمکهای نظامی و اقتصادی به رژیم شاه را منوط به اصلاحات ضد فئودالیستی کرد. در نتیجه زمینه، بستر، امکان و الزام حرکت رژیم شاه به سوی اصلاحات ارضی محیا شد.
مسعود احمدزاده، مولف شهیر جزوهی «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» و از بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق، خوانش نسبتاً متفاوتی از تکوین و تکامل این روند دارد. به باور وی سلطهی امپریالیسم در تاریخ تغییرات شکلی داشته است: شکل مستعمراتی، چنانکه تا قرن 18 مرسوم و معمول بود و طی آن کشوری کشور دیگر را از طریق اعمال قدرت به خود ملحق میکرد. شکل نیمه مستعمراتی که شامل همزیستی امپریالیسم و فئودالیسم است و شکل نواستعماری که در آن جامعهی استعمارشونده، به طرزی ارگانیک وارد نظام جهانی امپریالیسم میشود.
در شکل دوم که معرف وضعیت ایران در دوران پیشااصلاحات ارضی است، از یک سو قدرت فئودالها قطع میشود، اما از سوی دیگر استثمار آنها ادامه مییابد. بدون آنکه سرمایهداری رشد کند انحصارات سرمایهداری قدرت مییابد و شیوهی تولید فئودالی بهتدریج عوض میشود.
در خوانش مسعود احمدزاده، دو رویداد انقلاب مشروطه و کودتای 1299 رضا خان، قدرت سیاسی فئودالیسم را تضعیف کرد که در جریان کودتای 1299 این قدرت به امپریالیسم تفویض شد. با انقلاب سفید –و در صدر آن اصلاحات ارضی- فئودالیسم دفن و کودتای 1299 کامل شد!
تاثیر اصلاحات ارضی بر زیربنای اجتماعی ایران:
بنابراین و بر اساس این تحلیل، فدائیان اصلاحات ارضی را امری در طول تحولات داخلی نظام جهانی امپریالیسم ارزیابی میکردند و اصلاحات را ابزار گسترش نظام نواستعماری و عامل حیاتی حفظ و استمرار منافع امپریالیسم در ایران میدانستند. در واقع در روند اصلاحات ارضی عناصر جدیدی بر ساختار سیاسی و اجتماعی ایران افزوده شد که نقش صیانت از امپریالیسم، و قدرت سیاسی و اقتصادی آن را بر عهده داشتند. فئودالها که برای مدتی طولانی به مثابهی حافظان منافع امپریالیسم ایفای نقش کرده بودند، در دوران استعمار نو کارکرد خود را از دست دادند و لازم بود با عناصر دیگری جایگزین شوند. اصلاحات ارضی دقیقاً در چنین بستری شکل میگیرد.
استعمار نوین، آنچنان که در عصر شکلگیری چریکهای فدایی توصیف میشد، در کشورهای تحت سلطهاش به دنبال دو چیز مشخص بود: مواد اولیهی ارزان و همواره در دسترس برای در رونق نگاه داشتن تولید در کشور خود و بازارهایی برای فروش آنچه که تولید شده بود. دسترسی به این دو امکان، در هنگام استعمار نوین، یعنی زمانی که دولت استعمارگر توپ و تفنگی در کشور تحت سلطه نداشت، نیازمند وجود پایگاه و نیروی حمایت کننده از آن بود. آمریکا به مثابهی کشوری که با تاخیر وارد صف استعمارگران شده بود، از پیوندی که فیالمثل انگلستان با فئودالها داشت محروم بود. علاوه بر این تبدیل ایران به بازار هدف در یک چارچوب فئودالیستی قابل تحقق نبود. سرمایهداری نوپای ایران میتوانست این امور را برای آمریکا تسهیل کند. آمریکا که با تقویت سرمایهداری وابسته در پی فراهم کردن زمینهی سیاسی آن بود، دولت ایران را به انجام اصلاحات ارضی وادار کرد.
این خوانش فدائیان از اقتصاد سیاسی، نه فقط متکی به تحلیل، که بخشاً نتیجهی تحقیقات میدانی بود. «زوال نظام نیمه فئودالی و رشد سرمایهداری در روستاها» در این تحقیقات میدانی مشهود بود. در همین راستا نیز فدائیان کوشیدند پیامدهای اصلاحات ارضی را که تامینکنندهی مقاصد اقتصادی امپریالیسم و بیانگر ماهیت اصلاحات بود را به روشنی نشان دهند. توسعهی مکانیزاسیون و سرمایهگذاری در کشاورزی، گشایش بازار جدید برای صنایع امپریالیستی و در نتیجه آشکار شدن بیکاری پنهان در بخش کشاورزی موجب توسعهی خرده مالکان و تبدیل آنان به خردهبورژوازی از یک سو و فلاکت و بدبختی کارگران کشاورزی و مهاجرت آنها به حاشیهی شهرها از سوی دیگر شد.
فدائیان ماهیت اصلاحات را «ارتجاعی» و فاقد خصلت «مترقی» دانستند که نه تنها پاسخگوی نیازهای جامعه نبود، بلکه سدی در برابر نیل به «نظام مترقی و پیشرفتهی اجتماعی» محسوب میشد؛ ابزاری که دولت از آن به منظور تغییر «مسیر تحولات درونی جامعه و مسخ شعارهای جنبش ترقیخواهانهی ایران» بهره برد.
شکلگیری سرمایهداری وابسته:
چنان که تشریح شد، فدائیان اصلاحات ارضی را ابزار فراروی فرماسیون اجتماعی در ایران از «نیمه مستعمره- نیمه فئودال» یا «فئودال کمپرادور» به «سرمایهداری وابسته» یا «بورژوا کمپرادور» تحلیل میکردند. مفهوم سرمایهداری وابسته بر «نظریهی وابستگی» آندره گوندر فرانک، نظریهپرداز آلمانی متکی است. او که تمرکز مطالعاتیاش بر وضعیت آمریکای لاتین بود، پس از انقلاب کوبا در 1959 با نفی دیدگاههای رایج در باب توسعه نیافتگی، عناصر بنیادی در تداوم عقبماندگی و بازتولید آن را عامل وابستگی و سرمایهداری انحصارگر دانست. فرانک هدف از نفوذ اقتصادی امپریالیسم را پیوند نهادهای سیاسی و اقتصادی کشورهای زیر سلطه با نظام سرمایهداری میدانست که رهاوردی جز فقر و وابستگی بیشتر این کشورها نداشت.
این نظریه به یک جریان وسیع نظری در جنبش چپ کشورهای آمریکای لاتین و دیگر کشورهای زیر سلطهی استعمار تبدیل شد. فدائیان خلق در ایران که از تغییر و تحولات آمریکای لاتین تاثیر گرفته بودند، برای نخستین بار این نظریه را به عنوان پایهی تئوریک مبارزهی چریکی وارد جنبش چپ کردند. این نظریه در اصل بر نفی سرمایهداری ملی و تحلیل رفتن فئودالیسم در سرمایهداری وابسته استوار است. فدائیان این ویژگیها را در ایران پس از اصلاحات نشان دادند که چگونه در نتیجهی سلطهی سرمایهداری وابسته، فئودالیسم موقعیت خود را به مثابهی یک نظام تولیدی از دست داد و سرمایهداری ملی از میان رفت. بر این اساس، فدائیان خلق نظام تولیدی ایران دورهی اصلاحات ارضی را نظام سرمایهداری وابسته دانستند.
در این چارچوب و از دید بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق ایران، سرمایهداری وابسته در فرماسیون اجتماعی ایران پسااصلاحات ارضی، چهار ویژگی مشخص داشت. نخست رشد کمی و کیفی آن است. به نحوی که توانست با طی مراحلی از تکامل به طبقهی حاکم و تکیهگاه امپریالیسم تبدیل شود. دوم وابستگی به انحصارات خارجی از طریق شراکت در مناسبات استعماری. سوم توسعهی این شمایل از سرمایهداری در حوزهی روستا که با برانداختن مناسبات فئودالی توسط اصلاحات ارضی تحقق یافت و ویژگی چهارم، رشد نامتناسب بخش خدمات در برابر بخش تولیدی کشور که به ظهور یک اقلیت مرفه مصرفکننده انجامید.
بورژوازی کمپرادور یا سرمایهداری وابسته، به دلیل مسیر تاریخی طی شده تا شکلگیریاش، در قیاس با بورژوازی کشورهای سرمایهداری بیمار و ناقص است و بر خلاف آنها مخالف آزادی، پشتیبان دیکتاتوری و متکی به امپریالیسم است. در واقع سرمایهداری وابسته در این تحلیل، چون مراحلی که بورژوازی کشورهای پیشرفته در مبارزه با شیوهی تولید و ساختار اجتماعی پیشین طی کرده بودند را نزیسته است، غالباً خصلتی ارتجاعی و واپسگرا دارد. از این رو نه تنها ضد کارگری و ضد انسانی است، که حتی نمیتواند ایران را به سرمایهداری صنعتی تبدیل کند.
دیکتاتوری، نتیجهی ساختار اقتصادی:
در عرصهی سیاست اما این تحولات، نقش خود را در تشدید دیکتاتوری نشان داد. به باور فدائیان، خصلت وابستگی به طور کامل در دورهی پهلوی اول ظاهر شد و سرمایهداری وابسته شریک سیاسی فئودالیسم در دستگاه حاکمه شد. سازمان اداری و نظامی آن نیز در جهت نقشی بود که «بورژوازی کمپرادور بوروکرات» ایفا میکرد. در دهههای بعد، بورژوازی بوروکرات بر جامعه حاکم شد که چهرهی شاخص آن دربار بود. شاه در راس دربار اختیار مطلق را در ادارهی امور به دست آورد. از اینرو خصلت سیاسی سرمایهداری وابسته، مطلق شدن دیکتاتوری در عرصهی سیاسی بود که شاه را به عنصر پاسدار این نظام تبدیل کرد.
در نتیجهی این دیدگاه و چنانکه از قلم بنیانگذاران سازمان فدایی برمیآید، شکل دیکتاتوری پهلوی اول، الزاماً «استبداد فئودالی» نبود. چرا که این نوع استبداد در نتیجهی نهضت مشروطه شکل تاریخی خود را از دست داد.
بر پایهی این دیدگاه، سرمایهداری وابسته هر چند وجوه مترقی سرمایهداری صنعتی را به همراه ندارد، اما همچون تجربهی سرمایهداری در غرب، «ساختار بوروکراتیک دولت» در بستر آن رشد میکند و بر قدرت و تمرکز آن افزوده میشود. در این فرایند دولت با توسل به دیکتاتوری و شیوههای غیر دموکراتیک به قدرت مطلق دست مییابد. از این حیث نظم نوین تحت عنوان سرمایهداری وابسته، بر جنبهی دیکتاتور دولت مستقر افزود.
علاوه بر این و در همین چارچوب، لغو مناسبات فئودالی و خروج فئودالها از دستگاه سیاسی، رشد نیروهای مترقی مانند طبقهی کارگر و قشر روشنفکر و رهایی دهقانان از قید فئودالها، موجبات رشد یک نیروی سیاسی عمدهی معترض در جامعه را فراهم کرد. با رشد این نیروها مطالبات سیاسی جامعه نیز افزایش یافت که خواهان حقوق مدنی و بهبود سطح زندگی بودند. فساد ناشی از تراکم سرمایه از راههای نامتعارف و غارت درآمدهای نفتی نیز امکان نارضایتی سیاسی را تشدید میکردند.
دولت در مقابل این جو نارضایتی و اعتراض و برای جلوگیری از رشد مطالبات، روزبهروز بر تضییقات سیاسی افزود و دیکتاتوری مخوف و بیسابقهای را پس از اصلاحات ارضی بر جامعه تحمیل کرد.
در خوانش فدائیان، دیکتاتوری در ایران در دو شکل دیکتاتوری جمعی و دیکتاتوری فردی اعمال شد. شکل دوگانهی دیکتاتوری ماهیت دولت را در فاصلهی میان کودتای 1299 تا دههی پس از اصلاحات آشکار میسازد.
دیکتاتوری جمعی، در معنای اعمال قدرت، سلطه و دیکتاتوری نه منحصراً به واسطهی یک فرد، که توسط عناصر متعدد، در خوانش فدائیان خلق در سه مقطع زمانی حاکم بوده است: سالهای پس از کودتای 1299، فاصلهی سالهای 1327 تا 1329 و فاصلهی پس از کودتای 28 مرداد 1332 تا سال 1342 که در این سالها مجلس، احزاب، فئودالها، نیروی نظامی، دربار و شخص شاه قدرت را به تساوی در اختیار داشتند و در تصمیمگیری سیاسی ایفای نقش میکردند. چنانکه در فاصلهی 1332 تا 1342 شاه تنها مصدر قدرت نبود و نخستوزیران از جمله، زاهدی، علا و امینی و نیز نمایندگان مجلس مرجع قدرت محسوب میشدند و قادر بودند در برابر خواستههای شاه مقاومت کنند.
دیکتاتوری جمعی، چنانکه که از نام آن برمیآید نه بر اساس تقسیم عادلانهی قدرت در چارچوبی دموکراتیک، که بر اساس چربیدن توان سیاسی عملگرهای مختلف سیاسی خودنمایی میکرد. طبیعتاً چنین ساختاری دواممند نبود و با تقویت عوامل قدرت همچون افزایش قدرت نظامی و مالی و همچنین پشتیبانی خارجی و یا ظهور پدیدهی اصلاحات ارضی، قدرت فردی بازتولید و تقویت شده دیکتاتوری فردی شکل میگرفت. دههی دوم حکومت پهلوی اول و دورهی پس از اصلاحات ارضی از دید فدائیان خلق اکیداً حائز چنین مختصاتی بود؛ یعنی دیکتاتوری فردی در معنای تمام و کمال آن در کشور حاکم بود.
در این شرایط دیکتاتوری فردی شاه نقش اصلی و عمده را در تثبیت موقعیت نظام و اتخاذ تصمیمات بر عهده داشت و تمام امور در شعاع تصمیم و ارادهی وی به اجرا درمیآمد. مقوم اصلی این شکل از دیکتاتوری سرمایهداری وابسته بود و متقابلاً این دیکتاتوری هم خود را در وهلهی نخست مدافع مناسبات این شکل از سرمایهداری میدانست. در وهلهی دوم دیکتاتوری فردی حامی سرمایهی رانتی یا بخشی از سرمایهداری بود که با دیکتاتوری ارتباط متقابل داشتند. اولویت سوم دیکتاتوری فردی نیز مدافعه از منافع طبقهی حاکم و به طور مشخص خاندان سلطنت و شخص شاه بود. فدائیان دیکتاتوری فردی شاه را «خشنترین و ارتجاعیترین شکل دیکتاتوری» میدانستند که با اعمال حاکمیت مطلق فردی روزبهروز بر جاهطلبی و اشتیاقش به قبض قدرت افزوده میشد.
خلاصه:
خوانش فدائیان از رژیم شاه دولتی بود که بر پایههای جامعه و تودههای مردم استوار نشده بود و در نتیجه خود را نسبت به آن «مکلف» نمیدانست. در چنین زمینهای تناقضی بنیادین میان آمال و خواستهای مردم و اغراض دولت وجود داشت. عناصر قوام و ثبات در ساختار سلطنت پهلوی تکوین نیافته بود و از عوامل تثبیت قدرت شامل مشروعیت، کارآمدی و توان خشونت و سرکوب، این آخری تنها ابزار حکومت پهلوی برای تداوم اعمال قدرت بود.
اقتصاد به مثابهی زیربنای اجتماعی در این تحلیل وضعیتی را رقم زده بود که خروج از آن از هیچ طریق «سیاسی»ای مقدور نبود و مبارزه مسلحانه، تنها امکان خروج از وضعیت موجود بود.
--------------------------
منابع:
*طرح جامعهشناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی ایران، بخش اول؛ بیژن جزنی
*آنچه که یک انقلابی باید بداند؛ علیاکبر صفایی فراهانی
*مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک؛ مسعود احمدزاده
*تحلیل مختصری از تحولات اجتماعی و اقتصادی ایران در دوره معاصر؛ بیژن جزنی
*ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا؛ امیرپرویز پویان
افزودن دیدگاه جدید